ugly, ill-favoured
زشت روی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( زشت رو ی ) ( صفت ) آنکه دارای چهره ای زشت باشد زشت صورت .
لغت نامه دهخدا
زشت روی. [ زِ ] ( ص مرکب ) زشت رو. بدروی. بدشکل. ( از ناظم الاطباء ). آنکه دارای چهره زشت باشد. زشت صورت. ( از فرهنگ فارسی معین ). قَمهَد. دَمامَه. طِنفِس. مُشَوَّه. دَمیم. زَکازِک. ( منتهی الارب ) :
بدو گفت سیندخت کای زشت روی
سخن بشنو و پاسخش را بگوی.
گرچه خوبست خوب ننماید.
چو تیغ از تنش سر برآورد موی.
( گلستان ).
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی.
کز همه چیز جامه نیکو داشت.
تو مشو هم زشت رو هم زشت خو.
بدو گفت سیندخت کای زشت روی
سخن بشنو و پاسخش را بگوی.
فردوسی.
زآنکه با زشت روی دیبه و خزگرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
برآشفته شد شاه از آن زشت روی چو تیغ از تنش سر برآورد موی.
نظامی.
فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی.( گلستان ).
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی.
سعدی ( بوستان ).
دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت.
سعدی.
گر تو را حق آفریده زشت روتو مشو هم زشت رو هم زشت خو.
مولوی.
رجوع به ماده بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.پیشنهاد کاربران
زشت روی: بد گل، بدمنظر.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص۴۲۰ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص۴۲۰ ) .
کلمات دیگر: