کلمه جو
صفحه اصلی

محیات

فرهنگ فارسی

زمین مارناک

لغت نامه دهخدا

محیات. [ م ُ ح َی ْ یا ] ( ع اِ ) جماعت زنده کرده شده. ( غیاث ).

محیات. [ م َح ْ ] ( ع ص ) محیاة. زمین مارناک. ( آنندراج ). رجوع به محیاة شود.

محیاة. [ م َح ْ ] ( ع ص ) محواة. پرمار. مارناک. محیات. ( آنندراج ). ارض محیاة یا محواة؛ زمینی مارناک.

محیاة. [ م ُ ح َی ْ یا ] ( ع ص ) اسم مفعول از تحیة. ( از معجم البلدان ). سلام و درود و تحیة فرستاده شده.

محیاة. [م ُ ح َی ْ یا ] ( اِخ ) نام پشته ای است از بنی اسد. || آبی است اهل نبهانیة را. ( معجم البلدان ).

محیات . [ م َح ْ ] (ع ص ) محیاة. زمین مارناک . (آنندراج ). رجوع به محیاة شود.


محیات . [ م ُ ح َی ْ یا ] (ع اِ) جماعت زنده کرده شده . (غیاث ).


پیشنهاد کاربران

زنده شده حیات یافته


کلمات دیگر: