کلمه جو
صفحه اصلی

منع


مترادف منع : بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی، بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن

برابر پارسی : باز داشتن، بازداری، پیشگیری، دورکردن

فارسی به انگلیسی

prohibition, inhibition, prevention, ban, bar, discouragement, preclusion, restraint, veto, forbidding

prohibition, forbidding, prevention


ban, bar, discouragement, preclusion, prevention, prohibition, restraint, veto


فارسی به عربی

رفض , منع

عربی به فارسی

قدغن کردن , تحريم کردن , لعن کردن , لعن , حکم تحريم يا تکفير , اعلا ن ازدواج در کليسا , بجز , باستثناء , ممنوعيت , منع


مترادف و متضاد

prevention (اسم)
جلوگیری، منع، ممانعت، پیش گیری، پیش بندی

ban (اسم)
منع، لعن، حکم تحریم یا تکفیر، منع از راه ارعاب و تهدید

veto (اسم)
رد، منع، حق رد، رای مخالف، نشانه مخالفت

averting (اسم)
منع

prohibition (اسم)
منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع

forbidding (اسم)
منع

inhibition (اسم)
منع، بازداری، جلوگیری از بروز احساسات

hindrance (اسم)
پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری

withholding (اسم)
منع

checking (اسم)
منع، بررسی، مقابله

interdiction (اسم)
جلوگیری، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی کردن

hindering (اسم)
منع، مانع، مزاحمت

forbiddance (اسم)
جلوگیری، بازداشت، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن

بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی


بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت به‌عمل‌آوردن


۱. بازداشت، تحریم، جلوگیری، قدغن، ممانعت، نفی، نهی
۲. بازداشتن، جلوگیری کردن، ممانعت بهعملآوردن


فرهنگ فارسی

بازداشتن، بازداشتن کسی ازکاری یاچیزی
۱ - ( مصدر ) باز داشتن جلوگیری کردن ۲ - ( اسم ) جلوگیری ممانعت : [ معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج ... ] ( کشف الاسرار ۵٠۲:۲ ) یا منع تعقیب . جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) بازداشتن ، دور کردن .

لغت نامه دهخدا

منع. [ م َ ] ( ع مص ) بازداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن. ( المصادر زوزنی ). بازداشتن کسی را از کاری و چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). بازداشت و دورکردگی و دفع و رد و تعرض و ممانعت و نهی و نفی و انکار و مخالفت و مزاحمت.( ناظم الاطباء ). جلوگیری. بازداشت. ردع. کف. حظر. حِجب. ثَبر. صَدّ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و به عرف و عادت منع فضل مال از محتاج. ( کشف الاسرار ج 2 ص 502 ).
گر قیامت را به صورت دید خواهی شو ببین
حشرونشر و دفعومنع و گیرودار وعفوومن.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 273 ).
رد ومنعت حکم گردون را حنا بر کف نهد
در هر آن عزمی که تو نوک قلم کردی خضاب.
انوری ( دیوان چ مدرص رضوی ص 24 ).
هرکجا منع تو بگشاددر چون و چرا
بردر خانه تقدیر توان زد مسمار.
انوری ( ایضاً ص 156 ).
مراد از نصرت ظالم ، منع اوست از ظلم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 113 ). اگر خصمی قصد او پیوستی ازچند منزل لشکر ایشان را بدیدی و دفع و منع ایشان رامستعد و وشکرده شدی. ( جهانگشای جوینی ). آنچه فرمودی از زجر و منع اگرچه تربیت است طایفه ای بر بخل حمل کنند. ( گلستان سعدی ). هرگاه... از جانب دل منعی و زجری نیابد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 261 ). از منع آن خللی دینی یا دنیاوی تولد نکند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 71 ). منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 71 ).
آنچه گویی نه بر آن منع بود غیر ترا
و آنچه سازی نه بر آن چون و چرا می آید.
ابن یمین.
عقلم گوید دلا مگر نشنیدی
منع چو بیند حریصتر شود انسان .
قاآنی.
منع بتان عشق فزونتر کند
ناز دل خون شده خون تر کند.
ایرج میرزا.
- قرارمنع تعقیب ؛ قراری مبنی بر ممانعت از تعقیب متهم که بازپرس پس از غور و دقت و مشاهده عدم کفایت دلایل ثبوت جرم صادر می کند. رجوع به قرار شود.
- منع تعقیب ( اصطلاح حقوقی ) ؛ ممانعت بازپرس از تعقیب متهم. رجوع به ترکیب قرار منع تعقیب شود.
- منع صرف ؛ ممنوع بودن از صرف و مراد این است که کلماتی تنوین و جر نپذیرند. اهل زبان به حکم استقرا دریافته اند که هرگاه دو سبب ازاسباب خاصی که نه سبب اند در اسمی باشد یا یک سبب که جانشین دو سبب شود، آن اسم غیرمنصرف می شود و اسباب منع صرف عبارتند از: عدل ، وصف ، تأنیث به تا، معرفت یا علمیت ، جمع، ترکیب ، وزن الفعل ، الف و نون زائدتان ،عجمه. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).

منع. [ م َ ] (ع مص ) بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن . (المصادر زوزنی ). بازداشتن کسی را از کاری و چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). بازداشت و دورکردگی و دفع و رد و تعرض و ممانعت و نهی و نفی و انکار و مخالفت و مزاحمت .(ناظم الاطباء). جلوگیری . بازداشت . ردع . کف . حظر. حِجب . ثَبر. صَدّ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و به عرف و عادت منع فضل مال از محتاج . (کشف الاسرار ج 2 ص 502).
گر قیامت را به صورت دید خواهی شو ببین
حشرونشر و دفعومنع و گیرودار وعفوومن .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 273).


رد ومنعت حکم گردون را حنا بر کف نهد
در هر آن عزمی که تو نوک قلم کردی خضاب .

انوری (دیوان چ مدرص رضوی ص 24).


هرکجا منع تو بگشاددر چون و چرا
بردر خانه ٔ تقدیر توان زد مسمار.

انوری (ایضاً ص 156).


مراد از نصرت ظالم ، منع اوست از ظلم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 113). اگر خصمی قصد او پیوستی ازچند منزل لشکر ایشان را بدیدی و دفع و منع ایشان رامستعد و وشکرده شدی . (جهانگشای جوینی ). آنچه فرمودی از زجر و منع اگرچه تربیت است طایفه ای بر بخل حمل کنند. (گلستان سعدی ). هرگاه ... از جانب دل منعی و زجری نیابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 261). از منع آن خللی دینی یا دنیاوی تولد نکند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 71). منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات . (مصباح الهدایه ایضاً ص 71).
آنچه گویی نه بر آن منع بود غیر ترا
و آنچه سازی نه بر آن چون و چرا می آید.

ابن یمین .


عقلم گوید دلا مگر نشنیدی
منع چو بیند حریصتر شود انسان .

قاآنی .


منع بتان عشق فزونتر کند
ناز دل خون شده خون تر کند.

ایرج میرزا.


- قرارمنع تعقیب ؛ قراری مبنی بر ممانعت از تعقیب متهم که بازپرس پس از غور و دقت و مشاهده ٔ عدم کفایت دلایل ثبوت جرم صادر می کند. رجوع به قرار شود.
- منع تعقیب (اصطلاح حقوقی ) ؛ ممانعت بازپرس از تعقیب متهم . رجوع به ترکیب قرار منع تعقیب شود.
- منع صرف ؛ ممنوع بودن از صرف و مراد این است که کلماتی تنوین و جر نپذیرند. اهل زبان به حکم استقرا دریافته اند که هرگاه دو سبب ازاسباب خاصی که نه سبب اند در اسمی باشد یا یک سبب که جانشین دو سبب شود، آن اسم غیرمنصرف می شود و اسباب منع صرف عبارتند از: عدل ، وصف ، تأنیث به تا، معرفت یا علمیت ، جمع، ترکیب ، وزن الفعل ، الف و نون زائدتان ،عجمه . (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).
- منع فرمودن ؛ بازداشتن . جلوگیری کردن . منع کردن : و منعی نیکو بی تنگخویی می فرمای . (کلیله و دمنه ). از جهت مشکلی این مسئله شریعت از خوض در آن منع فرموده است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). اگر بیند که میل به رنگی مخصوص یا هیأتی مخصوص دارد او را از آن منع فرماید. (مصباح الهدایه ایضاً ص 152). رسول (ص ) منع فرمود و دلوی آب خواست و بفرمود تا آن موضع را بشستند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 156). روزی جنید او را از آن منع فرمود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 198). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منع کردن ؛ بازداشتن . (ناظم الاطباء). جلوگیری کردن . ممانعت کردن . قدغن کردن : از هردو طرف منع و زجر کرد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 431). سگی بر در سرای وی را منع کند. (کیمیای سعادت ایضاً ص 735). از این سبب شرع منع کرد از این فکرت ، وسلف منع کرده اند از کلام . (کیمیای سعادت ایضاً ص 784). پس حراس آسمان و گوشوانان او را منع کردند. (کشف الاسرار ج 1 ص 296). سیدالمرسلین محمدبن عبداﷲ (ص ) را از شعر منع کرده اند و این در بر وی بسته . (لباب الالباب چ نفیسی ص 19). مرا منع نکردی به سر چاه او رفتمی . (لباب الالباب ایضاً ص 75). آمد شد کفره از بلاد اسلام منع کرد. (المعجم چ دانشگاه ص 366). از مواظبت بر وظیفه ٔ معتاد و طلب زیادت منع نکند. (اخلاق ناصری ). از خواب بسیار منع کنند. (اخلاق ناصری ). تا اگر... از تفکر مطالعه منع کند... (اخلاق ناصری ). سری که حق تعالی را درتقویت او بود منع کند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 27). هیچ کس را مجال آن نه که منعی کند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 49). ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 90).
منع کرد از پیر و پیرش جد گرفت
مانده خلق ازجد پیر اندرشگفت .

مولوی .


تا چنان شد کآن عوانان خلق را
منع می کردند کآتش در میا.

مولوی .


ای که منعم کنی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 507).


لیکن ار منع گریه خواهی کرد
دجله را پیش بازنتوان بست .

سعدی .


اگر به کلی خواب از نفس منع کنند... (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). مردم از مباشرت مباح منع می کنی . (مصباح الهدایه ایضاً ص 174). از حظوظش منع نکنند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 230).
منشان پیش یکدگر زن و مرد
ورنشینند منع باید کرد.

اوحدی .


نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد
به دست بسته سبو هر چه داشت احسان کرد.

صائب (از آنندراج ).


- منع کلیم ؛ کنایه از جواب لن ترانی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به لن ترانی شود.
|| مقابل اباحه . ناروان کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نادادن . (تاج المصادر بیهقی ). خلاف اعطا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقابل عطا. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا
غمزه ٔ تو عمر هبا، خنده ٔ تو عیش هنی .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 355).


خود را چو عطا دهی فراوان مستای
وز منع کسی نیز مرو نیک از جای
در منع و عطا ترا نه دست است و نه پای
بندنده خدای است و گشاینده خدای .

سنائی (ایضاً ص 615).


شاه خرسندیم جمال نمود
جمع منع و طمع محال نمود.

سنائی .


ابوعثمان گوید که مرد تمام نشود تااندر دل وی چهار چیز برابر نشود: منع و عطا و عز و ذل . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 53).
معاذاﷲ که کس در خاطر آرد
که در طبع تو هرگز منع و رد است .
جمال الدین عبدالرزاق (چ وحید دستگردی ص 388).
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام .

خاقانی .


آفتاب پاشنده و بخشنده است لکن به میغ منعش پوشیده می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 13).
در ضیافت خانه ٔ فیض نوالت منعنیست
در گشاده ست و صلادرداده خوان انداخته .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 2).
از پی نظم امور عالم هستی
قوت اعطا و منع داده بنان را.

ابن یمین .


|| در اصطلاح مناظره گاه اطلاق بر سؤال به معنی اعم شود و مشهور اطلاق آن است بر طلب دلیل بر مقدمه ٔ معینه و آن طلب را مناقضت گویند ومنع در آنکه گویند این تعریف جامع و مانع است این است که مانع دخول اغیار و جامع تمام افراد است . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ). || (اِ) خرچنگ . ج ، منوع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

بازداشتن کسی از کاری یا چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

بازدار


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَنَعَ: منع کرد - باز داشت
معنی مُنِعَ: منع شد - باز داشته شد
معنی مَنّاً: منّت نهادن (منت به معنای آن است که نعمتی را که به کسی دادهای با زبان خود آن را بــــــراوسنگین سازی .یا به عبارت دیگر کاری را که برای او کرده ای بزرگ بشماری. از آنجا نعمتهایی که خدای تعالی به ما داده همه بزرگ و با ارزش است منت نهادن خدای تعالی پسندید...
معنی مِنَّا: از ما - از جانب ما
معنی مَمْنُوعَةٍ: منع شده
معنی حَرْدٍ: منع
معنی مَّنَّاعٍ: بسیار منع کننده - بسیار جلوگیر
معنی لَا تَعْضُلُوهُنَّ: باز ندارید - منع نکنید
معنی أُبْسِلُواْ: منع شدند-محروم ماندند(محروم و ممنوع قهری نه حکمی )
معنی مَا مَنَعَنَا: ما را منع نکرد - مانع ما نشد - ما را باز نداشت
معنی مَا نَهَاکُمَا: شما دو نفر را منع نکرد-شما دو نفر را نهی نکرد
ریشه کلمه:
منع (۱۷ بار)

جدول کلمات

بازداشتن

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ویپ ( سنسکریت: ویپرَتیشِدهَ )
نِژید ( سنسکریت: نِشیدهَ )
نِهیژ ( کردی: نِهیشتَن )

بسیاری از واژه هایی که در پایان " ع " دارند ریشه ایرانی دارند مانند واژه شروع که ایرانی است ، زبان ساختگی عربی ، عین را در پایان واژه های ایرانی می افزاید و منع هم شاید ایرانی باشد به ویژه که در انگلیسی ، زبان همخانواده فارسی واژه ban را داریم که اگر عین در پایان آن بگزاریم بسیار همانند واژه منع می شود:
بن: بنع
فراموش نکنیم که بسیاری از حرفا با حرفهای دیگر جایگزین می شوند و چه بسا که ب به م دگر گون شده باشد


بازداشتن، جلوگیری نمودن

بجای �منع کردن� می توان بسته به ساختار و آرش عبارت یا جمله [گزاره] از �بازداشتن� و �جلوگیری نمودن� سود برد.

برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر دهم اسپند ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html


نه آوردن

منع کردن = پَنامیدن ( منبع: لغت نامه دهخدا )

بنابراین

منع = پَنامش


کلمات دیگر: