کلمه جو
صفحه اصلی

بجای امدن

فرهنگ فارسی

( بجای آمدن ) به محل آمدن باز گشتن .

لغت نامه دهخدا

( بجای آمدن ) بجای آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) به محل آمدن. بازگشتن. || بموقع افتادن.درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن :
ز هر دانشی زو بپرسید رای
همه پاسخ آمد یکایک بجای.
فردوسی.
|| حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن :
بدو گفت آن چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای.
فردوسی.
به شهری که آرام و رای آیدت
همه آرزوها بجای آیدت.
فردوسی.
مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. ( التفهیم بیرونی ).

پیشنهاد کاربران

به جای آمدن ؛ به انجام رسیدن ؛گزارده شدن . از دید معناشناسی ، این مصدر ریخت مجهول " به جای آوردن " است.
اگر داد باید که آید بجای ،
بیارای و ز آن پس ، به دانا نمای
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۴ .



کلمات دیگر: