پنجره , روزنه , ويترين , دريچه , پنجره دار کردن
نافذه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
پنجره یاروزنی که از آن نورداخل خانه شود، نوافذ
( اسم ) مونث نافذ جمع : نوافذ.
( اسم ) مونث نافذ جمع : نوافذ.
لغت نامه دهخدا
( نافذة ) نافذة. [ ف ِ ذَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث نافذ. رجوع به نافذ شود. || رخنه هائی در دیوار که از آن نور و جز آن به داخل می تابد. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || طعنة نافذة؛ جراحتی که سوراخ کند. جراحتی که سبب سوراخ کردن شود. ( از معجم متن اللغة ). منتظمة الشقین. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( معجم متن اللغة ). ج ، نوافذ.
نافذة. [ ف ِ ذَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نافذ. رجوع به نافذ شود. || رخنه هائی در دیوار که از آن نور و جز آن به داخل می تابد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || طعنة نافذة؛ جراحتی که سوراخ کند. جراحتی که سبب سوراخ کردن شود. (از معجم متن اللغة). منتظمة الشقین . (اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغة). ج ، نوافذ.
کلمات دیگر: