کلمه جو
صفحه اصلی

دلمه شدن

فارسی به انگلیسی

clot, coagulate, curdle, to coagulate

to colt, to coagulate, to set, to curdle, to thicken, to congeal, to encrust, to cake


clot, coagulate, curdle


فارسی به عربی

جلطة , سمن

مترادف و متضاد

clabber (فعل)
دلمه شدن

curdle (فعل)
بستن، دلمه شدن، دلمه کردن

curd (فعل)
بستن، دلمه شدن

clot (فعل)
دلمه شدن، لخته شدن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

quail (فعل)
ترسیدن، لرزیدن، دلمه شدن، پژمرده شدن، شانه خالی کردن، از میدان دررفتن، بی اثر بودن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بسته شدن مایعات

لخته شدن، منعقد شدن


جملات نمونه

خون زود دلمه می‌شود

blood clots fast


لغت نامه دهخدا

دلمه شدن. [ دَ ل َ م َ / م ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بسته شدن مایعات. بستن شیر یا خون چون پنیری یا جگری و امثال آن. بستن ، چنانکه پنیرو نشاسته پخته و آب پخته کله پاچه چون سرد شود و پخته سریشم ماهی و امثال آن. بسته شدن چنانکه خون یاشیر. لخت شدن. لخته شدن. بستن. انبستن. کلچیدن : دلمه شدن خون ؛ عَلَقه گشتن آن. دلمه شدن شیر کودک ؛ چون پنیری بازگشتن از گلوی او. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگستان زبان و ادب

{clotting} [علوم و فنّاوری غذا] فرایند لخته شدن ترکیبات شیر یا لبنیات

پیشنهاد کاربران

ماسیدن. [ دَ ] ( مص ) بستن. منعقد شدن. سفت شدن. ( روغن، چربی ) ( فرهنگ فارسی معین ) . بستن چنانکه روغن در تماس با آب سرد. بستن چنانکه روغن و پیه مذاب. بستن و منعقد شدن چنانکه چربو در هوای سرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . به سرعت منعقد شدن چربی بر اثر سرما و کمی حرارت ؛ عیب این روغن این است که توی دهن می ماسد. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) .


کلمات دیگر: