کلمه جو
صفحه اصلی

میان برکردن

فارسی به انگلیسی

intersect

مترادف و متضاد

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از کوتاهترین راه رفتن : [ صحن حیاط را میان بر کرد و غریب وار از پله های ایوان بزرگ بالا رفت . ]


کلمات دیگر: