برابر پارسی : جای زدن، ابزار زدن، بس شمار، بازده، تیزی
مضرب
برابر پارسی : جای زدن، ابزار زدن، بس شمار، بازده، تیزی
فارسی به انگلیسی
multiple
factor
فارسی به عربی
عربی به فارسی
چوب , چماق , عصا , چوکان زدن , خشت , گل اماده براي کوزه گري , لعاب مخصوص ظروف سفالي , چشمک زدن , مژگان راتکان دادن , بال بال زدن , چوگان , چوگاندار , نيمه ياپاره اجر , ضربت , چوگان زدن , خفاش , راکت , راکت تنيس , جارو جنجال , سر وصدا , صداي غير متجانس , عياشي و خوشگذراني , مهماني پر هياهو
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم خیم. بزرگ خر گاه جمع : مضارب .
جامه دوخته شده با نقش و خطوط الوان
فرهنگ معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای زدن .2 - عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید.
(مُ ضَ رَّ) [ ع . ] (اِفا.)سخن چین ، فتنه انگیز.
(مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) خیمة بزرگ ، خرگاه . ج . مضارب .
(مَ رِ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - جای زدن .۲ - عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید.
(مُ ضَ رَّ ) [ ع . ] (اِفا. )سخن چین ، فتنه انگیز.
(مِ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) خیمة بزرگ ، خرگاه . ج . مضارب .
(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) شمشیر، تیزی شمشیر. ج . مضارب .
لغت نامه دهخدا
مضرب. [ م َ رَ / رِ ] ( ع اِ ) استخوان با مغز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازمحیطالمحیط ). || شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || تیزی شمشیر. ( از منتهی الارب ) ( ازذیل اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). تیزی شمشیر. ج ، مضارب. ( از محیط المحیط ) ( از ناظم الاطباء ).
مضرب. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) اسم مکان و زمان. ( از محیط المحیط ). یقال : اتت الناقة علی مضربها؛ یعنی به وقتی رسیده که گشن داده شود آن را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || جای زدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || اصل و نسب و شرف. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ). || جای برپا کردن خیمه. ( ناظم الاطباء ).
- مضرب خیام ؛ خیمه گاه : ظاهر آن قلعه را مضرب خیام ظفرانجام ساخت. ( حبیب السیر جزء دوم از جلد سوم ص 26 ).
|| ( اصطلاح ریاضی ) حاصل ضرب عددی در عددی دیگر را مضرب هر یک از آن دو عدد نامند چون 56 که حاصل ضرب 7 و 8 است پس مضرب 7 و 8 نیز می باشد. بعبارت دیگر هرگاه عددی بر عدد دیگر قابل قسمت باشد آن عدد مضرب عدد دیگر است مانند 72 که مضرب 9 می باشد. و رجوع به ماده بعد و ذیل آن شود.
- مضرب های مشترک دو عدد ؛ هر عدد مضربهای بی شمار دارد چنانکه مضربهای عدد 3 عبارت است از: 3، 6،9، 12، 15، 18، 21، 24، 27، 30، 33، 36 و... و یا مضربهای عدد 4 عبارت است از: 4، 8، 12، 16، 20، 24، 28، 32 و 36 و... و میان مضربهای اعداد 3 و 4 یک عده مشترکند چنانکه عدد 12 و 24 و 36. از این روی اعداد 12 و 24 و 36 مضربهای مشترک اعداد 3 و 4 می باشند. و به عبارت دیگر هرگاه چند عدد بر دو عدد فرضی قابل قسمت باشند آن اعداد مضربهای مشترک آن دو عدد می باشند.و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوچکترین مضرب مشترک ؛ مضربهای مشترک چند عدد نمی توانند از بزرگترین آن اعداد کوچکتر باشند. پس مابین مضربهای مشترک چند عدد یکی از همه کوچکتر است و آن را کوچکترین مضرب مشترک آن اعداد نامند. بعنوان مثال اعداد 105، 210، 315، 420، 525، 630، 735 و 840 بر اعداد 3و 5 و 7 قابل قسمت هستند و کوچکترین این اعداد 105 است که کوچکتر از این عدد نمی توان یافت که بر اعداد 3، 5 و 7 قابل قسمت باشند. پس عدد 105 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3، 5 و 7 است و عدد 12 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3 و 4 می باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
مضرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای زدن . || جائی که چیزی را به زمین فرومی کنند و برمی نشانند. || میدان جنگ . || خیمه گاه و اردو. (ناظم الاطباء).
مضرب .[ م َ رَ ] (ع مص ) مصدر میمی است بمعنی «الضرب ». (ازمحیطالمحیط). رفتن در زمین به طلب رزق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضرب شود.
مضرب . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) استخوان با مغز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازمحیطالمحیط). || شمشیر. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || تیزی شمشیر. (از منتهی الارب ) (ازذیل اقرب الموارد) (از آنندراج ). تیزی شمشیر. ج ، مضارب . (از محیط المحیط) (از ناظم الاطباء).
مضرب . [ م َ رِ ] (ع اِ) اسم مکان و زمان . (از محیط المحیط). یقال : اتت الناقة علی مضربها؛ یعنی به وقتی رسیده که گشن داده شود آن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || جای زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اصل و نسب و شرف . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || جای برپا کردن خیمه . (ناظم الاطباء).
- مضرب خیام ؛ خیمه گاه : ظاهر آن قلعه را مضرب خیام ظفرانجام ساخت . (حبیب السیر جزء دوم از جلد سوم ص 26).
|| (اصطلاح ریاضی ) حاصل ضرب عددی در عددی دیگر را مضرب هر یک از آن دو عدد نامند چون 56 که حاصل ضرب 7 و 8 است پس مضرب 7 و 8 نیز می باشد. بعبارت دیگر هرگاه عددی بر عدد دیگر قابل قسمت باشد آن عدد مضرب عدد دیگر است مانند 72 که مضرب 9 می باشد. و رجوع به ماده ٔ بعد و ذیل آن شود.
- مضرب های مشترک دو عدد ؛ هر عدد مضربهای بی شمار دارد چنانکه مضربهای عدد 3 عبارت است از: 3، 6،9، 12، 15، 18، 21، 24، 27، 30، 33، 36 و... و یا مضربهای عدد 4 عبارت است از: 4، 8، 12، 16، 20، 24، 28، 32 و 36 و... و میان مضربهای اعداد 3 و 4 یک عده مشترکند چنانکه عدد 12 و 24 و 36. از این روی اعداد 12 و 24 و 36 مضربهای مشترک اعداد 3 و 4 می باشند. و به عبارت دیگر هرگاه چند عدد بر دو عدد فرضی قابل قسمت باشند آن اعداد مضربهای مشترک آن دو عدد می باشند.و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوچکترین مضرب مشترک ؛ مضربهای مشترک چند عدد نمی توانند از بزرگترین آن اعداد کوچکتر باشند. پس مابین مضربهای مشترک چند عدد یکی از همه کوچکتر است و آن را کوچکترین مضرب مشترک آن اعداد نامند. بعنوان مثال اعداد 105، 210، 315، 420، 525، 630، 735 و 840 بر اعداد 3و 5 و 7 قابل قسمت هستند و کوچکترین این اعداد 105 است که کوچکتر از این عدد نمی توان یافت که بر اعداد 3، 5 و 7 قابل قسمت باشند. پس عدد 105 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3، 5 و 7 است و عدد 12 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3 و 4 می باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
مضرب . [ م ِ رَ ] (ع ص ) بسیار زننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). رجل مضرب ، مرد سخت زننده . (ناظم الاطباء). || (اِ) آلت زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آلتی که بدان پنبه را حلاجی می کنند. (ناظم الاطباء). || آنچه با آن عود و جز آن را نوازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). زخمه . (دهار چ بنیاد). || خرگاه کلان . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ) ( از محیطالمحیط). خیمه گاه و خرگاه . (ناظم الاطباء). ج ، مضارب . (محیطالمحیط).
مضرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سر به پایین افگنده : رأیت حیةً مضرباً؛ دیدم ماری راکه بر جای مانده و بی حرکت بود. (ناظم الاطباء). حیة مُضْرِب ؛ مار سر فروافکنده بر یک جای که حرکت نکند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). || آن که سبب می شود زدن را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مضرب . [ م ُ ض َرْ رَ ] (ع ص ) جامه ٔ دوخته شده با نقش و خطوط الوان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مضرب . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع ص ) برانگیزاننده ٔ فتنه و برپاکننده ٔ غوغا و هنگامه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی ... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 329).
فرهنگ عمید
۱. (ریاضی) عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست میآید.
۲. [قدیمی] استخوان مغزدار.
محلی که چیزی را برپا میکنند، محل برپا کردن خیمه.
برپاکنندۀ فتنه و غوغا؛ فتنهانگیز؛ سخنچین.
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه.
۱. (ریاضی ) عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید.
۲. [قدیمی] استخوان مغزدار.
دانشنامه عمومی
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تاییده. از ریشۀ "تاییدن" به چَمِ (معنیِ) "ضرب کردن". برای نمونه، "15 مضربی از 3 است" به پارسی می شود "15 تاییده ای از 3 است".
برای مثال مضرب های عدد 12 عبارتند از... 0 و 12 و 24 و 48 و....
که از فرمول مذکور استفاده می شود
دانشنامه آزاد فارسی
در حساب، عددی که حاصل ضربعدد صحیح مفروض در عدد صحیح دیگر است. مثلاً، اعداد ۵، ۱۰، ۱۵، ... مضرب ۵، و اعداد ۲، ۴، ۶، ۸، ۱۰، ... مضرب ۲ هستند. مضرب مشترک چند عددِ مفروض، عددی است که مضرب همۀ آن ها باشد؛ مثلاً هر یک از اعداد ۱۰، ۲۰، ۳۰، ... مضرب مشترک دو عدد ۲ و ۵ هستند. کوچک ترین مضرب مشترکچند عدد، کوچک ترین عددی است که مضرب همۀ آن ها باشد؛ مثلاً ۱۰ کوچک ترین مضرب مشترک ۲ و ۵ است. اگر N مضرب عدد n باشد، آنگاه n عامل N است. مثلاً، ۱۸ مضربی از ۳، و ۳ عاملی از ۱۸ است. در جبر، کمیتی که به شکل حاصل ضرب باشد، مضرب هر یک از عوامل ضرب است، مثلاً ۵ba مضرب ۵ ، a، و bاست وx۲ - ۱ مضرب x+۱ و x-۱، زیرا x۲ - ۱ = (x - ۱)(x + ۱).