کلمه جو
صفحه اصلی

اماج


مترادف اماج : ( آماج ) آماجگاه، تیر، تیررس، مقصد، نشان، نشانه، هدف، پرتاب

فارسی به انگلیسی

bull's-eye, butt, end, mark, object, objective, target, bulls-eye, pottage with flour

pottage with flour


فارسی به عربی

ثرید

مترادف و متضاد

gruel (اسم)
حریره، اماج

فرهنگ فارسی

( آماج ) ۱ - خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند آماجگاه . ۲ - نشان نشانه هدف . ۳ - پرتاب تیررس ۱/۲۴ فرسنگ قریب ۵٠٠ قدم . ۴ - آهن گاو آهن که در زمین فرو شود و شیار کند. ۵ - مجموع آهن جفت گاو آهن سپار .
توده خاک که نشانه تیرراروی آن قراربدهند، نشان، نشانه، هدف، گاو آهن و آلت آهنی جهت شیاردادن زمین، اوماج، اوماچ: یک قسم آش
( اسم ) قسمی آش که با آرد گندم سازند .
توده خاکی که نشانه تیر بر آن نهند

فرهنگ معین

( آماج ) ( اِ. ) ۱ - تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند. ۲ - نشان ، نشانه ، هدف .

لغت نامه دهخدا

( آماج ) آماج. ( اِ ) خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند. آماجگاه :
گر موی بر آماج نهی موی بدوزی
وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین.
فرخی.
چنان چون سوزن از وَشّی و آب روشن از توزی
ز طوسی بیل بگذاری به آماج اندرون بیله.
فرخی.
چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن کاندر آماجش نشستی.
سعدی.
|| توسعاً، نشان. نشانه. غرض. هدف. ( دهار ). || پرتاب. تیر پرتاب. تیررَس. بیست و چهار یک ِ فرسنگ. قریب پانصد قدم :
آماج تو از بُست بود تا به سپنج آب
پرتاب تو از بلخ بود تا بفلسطین.
فرخی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
|| آهن گاوآهن که در زمین فروشود و شیار کند. || مجموع آهن جفت. سپار. گاوآهن : جفت الفدّان ؛ ساخت آماج کشاورز. ( منتهی الارب ) :
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند.
سوزنی.
خواجه بهیبت در او نظر کردند، افتاد و سر او چون آماج در زمین می رفت و سر و گردن او در خاک پوشیده گشت. ( انیس الطالبین بخاری ).
تیر؛ یوع آماج. ( صراح ). || اوماج. ( مؤید ).
اماج. [ اَ ] ( اِ ) توده خاکی که نشانه تیربر آن نهند. آماج. || نشانه تیر. آماج. ( برهان قاطع ). || این کلمه از فارسی وارد عربی شده و بمعنی «مسافتی که کمان میتواند تیر را بیندازد» بکار رفته است. ( دزی ج 1 ). || افزاربرزیگران. آماج. ( برهان قاطع ): نَورَج ، نَیرَج ؛ آهن اماج که بدان زمین شیارند. ( منتهی الارب ذیل نرج ).

اماج. [ اُ ] ( ترکی ، اِ ) نوعی از آش آرد است. ( برهان قاطع ). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. ( مؤید الفضلاء ) ( از شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه. ( فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله. سخینة. ( بحر الجواهر ). اوماج : آرد آن [ دیمه ] سفیدتر و باقوت تر باشد و لایق رشته و اماج باشد. ( فلاحت نامه ). و رجوع به اوماج شود.

اماج . [ اُ ] (ترکی ، اِ) نوعی از آش آرد است . (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه . (فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ٔ ماش که در آش کنند و این آش را آش اماج گویند. آردهاله . سخینة. (بحر الجواهر). اوماج : آرد آن [ دیمه ] سفیدتر و باقوت تر باشد و لایق رشته و اماج باشد. (فلاحت نامه ). و رجوع به اوماج شود.


اماج . [ اَ ] (اِ) توده ٔ خاکی که نشانه ٔ تیربر آن نهند. آماج . || نشانه ٔ تیر. آماج . (برهان قاطع). || این کلمه از فارسی وارد عربی شده و بمعنی «مسافتی که کمان میتواند تیر را بیندازد» بکار رفته است . (دزی ج 1). || افزاربرزیگران . آماج . (برهان قاطع): نَورَج ، نَیرَج ؛ آهن اماج که بدان زمین شیارند. (منتهی الارب ذیل نرج ).


فرهنگ عمید

( آماج ) ۱. نشان، نشانه، هدف: چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی: ۷۶ ).
۲. جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند، فاصله تیرانداز تا هدف، نشانه گاه.
۳. تیررس.
۴. آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند، گاوآهن: برکند تیر تو زآن سان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی: مجمع الفرس: آماج ).
۵. (اسم مصدر ) نشانه گیری.
۱. آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند.
۲. گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند.

۱. آشی که در آن گلوله‌های کوچک خمیر می‌ریزند.
۲. گلوله‌های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می‌ریزند.


فرهنگستان زبان و ادب

آماج
[نجوم] ← آماج خورشیدی

گویش مازنی

۱نوعی حلوا که با آرد برنج شکر،تخم مرغ و روغن تهیه شود ۲نوعی ...


نوعی آش که ماده ی اصلی آن آرد گندم است


/emaaj/ نوعی حلوا که با آرد برنج شکر، تخم مرغ و روغن تهیه شود - نوعی نان & نوعی آش که ماده ی اصلی آن آرد گندم است
/amaa je/ ازما

پیشنهاد کاربران

به لحاظ لغوی به معنای نشانه رفتن و نشانه گیری است! اما در علم سخنوری / بلاغت و یا "رتوریک"، آماج معمولا در مواردی استفاده میشود که در آن گوینده: "نیت، منظور، مقصود و غرضی" را که مخاطب پیشاپیش با آن آشنا شده است را، با تاکید بر اجرای پر احساس آن، از سوی فاعلی را مطرح میکند!
- -
بسیاری به اشتباه "آماج" را "هدف" میپندارند. در صورتیکه "آماج"، خودِ "هدف" نیست بلکه "نیت، منظور، مقصود، غرض و دلیلی" پیشاپیش دانسته از سوی مخاطب و در ضمن با اجرایی شدید، پر احساس و غلیظ، در جهت کسب و رسیدن به هدفی است!
مثال:
"پرویز، مهناز را مورد آماج بوسه قرار داد!"
در مثال بالا: "هدف"، "بوسیدن" است! علتِ به کار بردنِ واژۀ "آماج" از سوی گوینده، تاکیدِ او بر اجرای پر احساسِ فاعل ( پرویز ) در رابطه با "مقصود" او است. مقصودی که در ضمن گوینده، پیشاپیش من و شمای مخاطب را بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم، از آن مطلع نموده است.
بعبارتی دیگر:

"پرویز با منظور ( نیت، دلیل، غرض و مقصودی ) ، مهناز را پر احساس، غلیظ و شدید، مورد هدفِ بوسیدن قرار داد!"
( مقصود، منظور، غرض و نیت پرویز این است که به هدفی برسد که آن هدف "بوسیدن" است. )
توجه!
بین هدف و علتِ رسیدن به هدف، تفاوت است!
1 - میتوان با علت و مقصودی خوب به هدفی خوب نیز رسید!
2 - میتوان با منظور، نیت، غرض و مقصودی خوب اما متاسفانه در پاره ایی از موارد به هدفی بد رسید!
3 - میتوان با منظور و غرضِ بدی به هدفی بد رسید!
4 - حتی پیش میاید که هر چند با نیت و مقصودی بد اما در هر حال به هدفی خوب رسید!
پرویز در اینجا میتواند پدر و یا برادر مهناز باشد! میتواند شوهر او باشد! اما میتواند یک غریبۀ متعرض نیز باشد که با نیت بدی مهناز را میبوسد.
در مثال یاد شده بالا: "پرویز، مهناز را مورد آماج بوسه قرار داد!"
منظور این است که که پرویز با نیت و غرضی که پیشاپیش از سوی توی مخاطب شناخته شده است، به هدفِ بوسیدن خود رسید.
شاید بهترین نوع معنا کردن این جمله، با تعبیری بلاغی و از دیدگاهِ رتوریک، اینچنین باشد:
پرویز، با همان منظورِ خاصی، که من قبلا تو را از آگاه کرده ام، به شدت و بسیار پر احساس، مهناز را بوسید!
چو نیک بنگری، در نوشته ها، داستان ها، کتاب ها، سخنرانی ها و غیره، معمولا نویسنده و یا سخنران قبل از اینکه به جمله ایی برسد که بخواهد در آن از واژۀ آماج استفاده کند، پیشاپیش در پیش زمینه یا متن قبلی خود، منظورِ فاعل را برای خواننده بصورت مستقیم یا غیر مستقیم توضیح داده است تا به آنجایی که حالا که به این جمله میرسد که در آن از واژۀ آماج استفاده میکند، خواننده یا شنونده پیشاپیش، از خوب یا بد بودن غرض، نیّت، مقصود و منظورِ فاعل آگاه شده است!
در واقع نویسنده و یا سخنران با بکار بردن واژۀ آماج، دیگر خودِ منظور را توضیح نمیدهد!! بلکه تاکید بر غلظت و شدت احساس اجرای آن منظوری را میکند که خواننده و یا شنونده پیشاپیش از آن آگاه شده است!
در مثال بالا:
- اگر گوینده، پیشاپیش، پدر بودن پرویز را برای مخاطب تفهیم کرده باشد، حالا "آماج" تاکیدی بر غلظتِ بوسه های بسیار پر مهر و نوازشگرِ پدریِ پرویز است.
- اگر گوینده، پیشاپیش، دوستِ پسر بودن / شوهر بودن مهناز را برای مخاطب تفهیم کرده باشد، حالا "آماج" تاکیدی بر شدت و غلظتِ بوسه های عشقی ( با تاکید بر مهر همسری و تمایلات جنسیِ دو طرفۀ بین پرویز و مهناز ) است.
- اگر گوینده، پبشاپیش، غریبه بودن پرویز را برای مخاطب تفهیم کرده باشد، حالا "آماج" تاکیدی بر غلظتِ بوسه های شهوانی، یک طرفه، غیر مجاز و متعرضانۀ پرویز است.
در هر سه حالت، به دلیل فضای خاصِ موضوع مورد بحث که گوینده پیشاپیش آن را مستقیم و یا غیر مستقیم برای مخاطب میسازد، در هر حال صحبت از شدّت غلظتِ رسیدن به این هدف است!
یاد آوری شود که فضای مورد بحث میتواند فضایی عاطفانه، عاشقانه، رومانتیک، هیجانی و شوق زده، جنایتکارانه، غم انگیز و ستایش گرایانه، مهربانانه، خصمانه، جنگجویانه، سلحشورانه، حماسی، . . . یا غیره باشد که همۀ اینها از سوی گوینده، بوسیلۀ کلام، توضیح، ژست ها و حرکاتِ بدنی، نوع نگاه، سکوت ها، . . . و غیره ( حال یا بصورت مغالطه و یا بصورت واقعی ) برای مخاطب ساخته میشود!
خواننده یا شنونده با خواندن یا شنیدنِ واژۀ "آماج" میفهمد که از سوی فاعلی، شدت و غلظتی خاص، در بدست آوردن هدفی ( در این مثال، بوسیدن ) ، به دلیل و نیتِ خاصی که او پیشاپیش از آن آگاه شده است وجود دارد!

نشانه

۱. مثال انها مکان تاریخی را مورد اماج قرار دادند. یعنی/انها مکان تاریخی را مورد حمله مورد قصد مورد هدف قرار دادند. اماج > قصد . مقصد . هدف . نشانه. ۲. اماج یک نوع غذایی محلی است به نام حلوای اماج. ۳. اماج یک نوع اش را هم میگویند. خمیر را داخل اب و روغن اضافه می کند که در اخر اشی اماج می نامند.

- هدف
- نشانه

آماج یا amac واژه ای ترکی است به معنی نشانه یا هدف.

منبع: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری

توضیح کاربر یاسمین کمی اغراق آمیز است به این دلیل که وقتی واژه ای غریب وارد زبان دیگر میشود به دلیل استفاده های به خصوصی از واژه ممکن است برداشت متفاوتی از آن شود، مثل واژه " ارمغان" که از زبان ترکی وارد فارسی شده و شاید در معنی، آن را متفاوت از برابر پارسی آن معنا کنند.

آماج از فعل ترکی akmak به معنی حرکت کردن وبه سوی مقصد یا هدف یا نقطه ای رفتن گرفته شده از آن مشتق akma� ( آکماچ ) به دست می آید که به معنی هر گونه نقطه ، هدف یا مقصدی است که با حرکت یا جریان یا طی مسافتی به آن رسیده می شود که با گذشت زمان علاوه بر اهداف یا مقاصد عینی موارد انتزاعی و ذهنی را نیز در بر گرفته است
کلمه akma� به مرور زمان به صورت ağmac ( آغماج ) و سپس در نتیجه گویش سریع و خفیف به شکل aamac ( آآماج ) و amac ( آماج ) امروزی درآمده است و وارد فارسی شده است.
دیگر مشتق آن به همین شکل amak به معنی محل یا موقعیت مقصد می باشد از آن فعل amaklamak به معنای تعیین کردن موقعیت مکان مقصد می باشد و اسم مصدر آن عبارت است از :
amaklama ( یک کلمه ) : تعیین موقیعت مقصد ( یک گروه اسمی )

آماج و آماچ و اماچگ به چند گونه آش و حلوا گویند و واژه ایست پارسی
آماج اماد تیر و تیر رس است


این ارش محمد تا کنون پنجاه تا واژه گوناگون که هیچ کدام پیوندی معنایی و واژگانی به هم نداشته اند را دیده ام که نوشته از ریشه اکماک گرفته شده مثلا اهنگ را بروید نگاه کنید کم مانده که بگوییند کورش همان کوراغلی روشن است -

آماج:در زبان ترکی به معنی هدف و نشانه است

منبع:لغات الترک کاشغری

آماج در ترکی به معنی هدف و مقصد است


آووچ یا اوج به معنی کف دست ن به معنای اعضای بدنش
( معادل فارسی نداره )

اوروج به معنی روزه بودن

اوماج در ترکی نوعی آش که برای سلامتی، سرماخوردگی همیشه پخته میشه ( آشی که برای هدف و به کف آوردن ارزو سلامتی پخته میشه )


حالا چطور دوستان اینو فارسی میدونن معلوم نیست


آماج یا اوماج یا آماش کلمه ای کاملا ترکی است لذا لغات نامه ترک که برای اعراب نوشته شد چند سد سال قدیمی تر از دهخدا و امسالم هست




میتونید به نقود العربیه و دیوان لغاتیت ترک مراجعه کنید این کلمه کاملا ترکیست ب

آقای وهسودان که کر زبان هستید دقت کنید که در لغت نامه های فارسی که در طی ۱۰۰ سال گذشته نوشته شدن حتی ننوشته این کلمه فارسی هست چطور اینو فارسی دونستید




در دیوان لغات ترک صفحه ی ۱۰۵ نوشته أمج یعنی هدف و نوشته اَمج یا آماج به معنی هدف و مقصد که این کتاب خیلی قدیمی تر هست به قدری که بقدری که خودش گفته فقط برخی لغات ترک برای اموزش به اعراب که کامل نیست اونهم


با اینکه کامل نیست خیلی واژه ها داره که خود ترکا استفادش نمیکنن





میتوانید دوستا به لغت نامه اکسفورد مراجعه کنید که جلو این کلمه نوشته تورکیش

ممنون که میخونید

ما که به به دو زبان فارسی و ترکی مسلطیم و حتی کمی عربی بهتر میتونیم ریشه یابی کنیم ضمنن بدون ارائه سند حرف نزنین چون دهخدا خودش این کلمه رو فارسی ندونسته


البته اماج در فارسی معنی دیگری داره از معنی هدف خیلی دوره

صفحه ی ۱۰۷ دیوان الغاتت ترک اثر محمود کاشغری

أمج یا اماج به معنی هدف، نشانه ،


اسم پسرانه با ریشه ی ترکی


دوستان دقت کنید لغت نامه دهخدا معنی اولشو تلی از خاک معرفی کرده
و هدف رو بعدا مطرح کرده و اصلا در مورد فارسی بودنش حرفی نزده و در گام دوم به معنی هدف آن پرداخته


در فارسی آماج تلی از خاک معنی شده

در لغت نامه آکسفورد ترکی آماج با ریشه ترکی به معنی هدف معرفی شده

Oxford Turkish language words


کلمات دیگر: