مترادف برم : آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر، بند، سد کوچک
برم
مترادف برم : آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر، بند، سد کوچک
فارسی به انگلیسی
memory, trellis
مترادف و متضاد
بند، سد کوچک
آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر
۱. آبگیر، استخر، برکه، تالاب، غدیر
۲. بند، سد کوچک
فرهنگ فارسی
حفظ، حافظه
( اسم ) مایعی است قهوه یی رنگ و سنگین وزن مخصوص آن ۳ و بسیار فرار است . در ۶۳ درجه بجوش میاید و در ۷ درجه یخ میزند. در آب حل میشود و محلول سرخ رنگی بنام آب برم میدهد .
آشکارا و ظاهر و هویدا بطور آشکار و بی پرده و در نظر همه .
فرهنگ معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) آبگیر، استخر، برکة آب .
(بَ رَ ) (اِ. ) ۱ - چوبی که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاه کردن مردم از کشتی پهلوانان . ۲ - چوب بندی را گویند که تاک انگور و بیارة کدو و خیار و غیره را بالای آن گذارند، داربست .
(بَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاه کردن مردم از کشتی پهلوانان . 2 - چوب بندی را گویند که تاک انگور و بیارة کدو و خیار و غیره را بالای آن گذارند؛ داربست .
لغت نامه دهخدا
- از برم داشتن ؛ از حفظ داشتن. از بر داشتن. ( یادداشت دهخدا ) :
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری.
چون تن خود به برم پاک بشست
از مسامش تمام لؤلؤ رست.
نباتهاش چو دندانهای اره ز خار.
برم. [ ب َ ] ( ع مص ) استوار کردن. ( از منتهی الارب ). محکم کردن. ( از اقرب الموارد ). || ریسمان را دوتا کردن و آنرا تافتن. ( از اقرب الموارد ).
برم. [ ب َ رَ ] ( اِ ) چوب بندی که تاک انگور وبیاره کدو و خیار و امثال آن بر بالایش اندازند. ( از برهان ). چفته بندی. داربست. || در لهجه گیلکی ، چوبی را گویند که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاهی روستاییان از کشتی و آمدن به تماشا. ( حاشیه معین بر برهان قاطع ).
برم. [ ب َ رَ ] ( ع مص ) بستوه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بستوه آمدن و بیقراری کردن از اندوه. ( از منتهی الارب ). بیزار گشتن و دلتنگ شدن. ( از اقرب الموارد ). ملول شدن و بستوه آمدن. ( برهان ). || اراده ایراد حجت کردن و بیاد نیاوردن آنرا. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
برم. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) آنکه از بخل قمار نکند. ( منتهی الارب ). آنکه بامردم در قمار داخل نشود. ( از اقرب الموارد ). کسی که در مجلس قمار نشیند و بازی نکند. ( برهان ). ج ، أبرام. || ستوه و بی قراری. ( منتهی الارب ). ضَجَر. ( اقرب الموارد ). || دانه غوره انگور آنگاه که به خردی ذره ای باشد. ( منتهی الارب ). دانه انگور هرگاه مانند سر ذَرّ و مورچگان خرد باشد. ( از اقرب الموارد ). || ثمر درختان خاردار، بَرَمة یکی. ( از منتهی الارب ). میوه عضاه. ( از اقرب الموارد ). میوه طَلح. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). میوه درخت خاردار عموماً، و بعضی گویند شکوفه بهار درخت مغیلان. ( از برهان ). شکوفه درخت مغیلان. ( الفاظ الادویة ). برخی آنرا شکوفه مغیلان دانند و برخی شکوفه درخت خارداری می دانند شبیه با مغیلان بقدر زعرور. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || قیصوم. شجره ابراهیم. شاه بابک. رجوع به شاه بابک شود. || سرب گداخته. ( منتهی الارب ). کحل و سورمه گداخته و مذاب. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || سرکوه. ( منتهی الارب ). قله هایی از کوه ، واحد آن بَرَمة. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَرِمة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به برمة شود. || ( اِخ ) نام ناقه ای. ( منتهی الارب ).
برم . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 403 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و پنبه است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
برم . [ ب ُ / ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرمة. (منتهی الارب ). رجوع به برمة شود.
برم . [ ب ُ رَ ](اِخ ) روستایی است در سمرقند. (از معجم البلدان ).
برم . [ ب ُ رُ ] (ع اِ) قوم و مردم بداخلاق . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
برم . [ بْرُ / ب ُ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح شیمی ) مایعی است قهوه ای رنگ و سنگین ،وزن مخصوص آن 3 و بسیار فرّار است . در 63 درجه بجوش می آید و در 7 درجه یخ میزند. در آب حل میشود و محلول سرخ رنگی بنام آب برم میدهد. (فرهنگ فارسی معین ).
- از برم داشتن ؛ از حفظ داشتن . از بر داشتن . (یادداشت دهخدا) :
از مصحف تندی و درشتی نه همانا
یک سوره برآید که تو از برم نداری .
فتوحی مروزی .
|| تالاب و استخر و چشمه ٔ آب . (برهان ). گوی باشد بزرگ حوض مانند که آب باران در آن جمع شود و آنرا تالاب خوانند. (آنندراج ) :
چون تن خود به برم پاک بشست
از مسامش تمام لؤلؤ رست .
شهید بلخی .
طریقهاش چو برم آبهای سیل از گل
نباتهاش چو دندانهای اره ز خار.
فرخی .
|| مرغ ، که سبزه ٔ کنار جوی باشد. (برهان ). || یک قسم مرغ آبی . (ناظم الاطباء). || انتظار. (برهان ).
برم . [ ب َ ] (اِخ ) شهرت یوسف بن ابراهیم است که او از خراسان بود و بر خلیفه محمد مهدی خروج کرد و گروه بسیاری بر او گرد آمدند و مروالرود و طالقان و جوزجان و پوشنج را تسخیر کرد. المهدی ، یزیدبن مزید شیبانی را بجنگ او فرستاد، یزید بر برم غلبه کرد و اورا باسارت نزد المهدی فرستاد و بسال 160 هَ . ق . باهمراهانش بر جسر دجله بدار آویخته شد. (از اعلام زرکلی ج 9 ص 280 از الکامل ابن الاثیر و النجوم الزاهرة).
برم . [ ب َ ] (ع مص ) استوار کردن . (از منتهی الارب ). محکم کردن . (از اقرب الموارد). || ریسمان را دوتا کردن و آنرا تافتن . (از اقرب الموارد).
برم . [ ب َ رَ ] (اِ) چوب بندی که تاک انگور وبیاره ٔ کدو و خیار و امثال آن بر بالایش اندازند. (از برهان ). چفته بندی . داربست . || در لهجه ٔ گیلکی ، چوبی را گویند که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاهی روستاییان از کشتی و آمدن به تماشا. (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع).
برم . [ ب َ رَ ] (ع اِ) آنکه از بخل قمار نکند. (منتهی الارب ). آنکه بامردم در قمار داخل نشود. (از اقرب الموارد). کسی که در مجلس قمار نشیند و بازی نکند. (برهان ). ج ، أبرام . || ستوه و بی قراری . (منتهی الارب ). ضَجَر. (اقرب الموارد). || دانه ٔ غوره ٔ انگور آنگاه که به خردی ذره ای باشد. (منتهی الارب ). دانه ٔ انگور هرگاه مانند سر ذَرّ و مورچگان خرد باشد. (از اقرب الموارد). || ثمر درختان خاردار، بَرَمة یکی . (از منتهی الارب ). میوه ٔ عضاه . (از اقرب الموارد). میوه ٔ طَلح . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). میوه ٔ درخت خاردار عموماً، و بعضی گویند شکوفه ٔ بهار درخت مغیلان . (از برهان ). شکوفه ٔ درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). برخی آنرا شکوفه ٔ مغیلان دانند و برخی شکوفه ٔ درخت خارداری می دانند شبیه با مغیلان بقدر زعرور. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || قیصوم . شجره ٔ ابراهیم . شاه بابک . رجوع به شاه بابک شود. || سرب گداخته . (منتهی الارب ). کحل و سورمه ٔ گداخته و مذاب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || سرکوه . (منتهی الارب ). قله هایی از کوه ، واحد آن بَرَمة. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَرِمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به برمة شود. || (اِخ ) نام ناقه ای . (منتهی الارب ).
برم . [ ب َ رَ ] (ع مص ) بستوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بستوه آمدن و بیقراری کردن از اندوه . (از منتهی الارب ). بیزار گشتن و دلتنگ شدن . (از اقرب الموارد). ملول شدن و بستوه آمدن . (برهان ). || اراده ٔ ایراد حجت کردن و بیاد نیاوردن آنرا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
برم . [ ب َ رِ ] (ع ص ) درمانده ، گویند هو برم اللسان . (از ذیل اقرب الموارد).
برم . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان دامغان . سکنه ٔ آن 1500 تن . آب آن از قنات و چشمه ٔ علی و محصول آن غلات ، پسته ، پنبه ،انگور و حبوب است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
برم . [ ب ِ رُ ] (اِ) نردبانی از یک شاخه ٔ درخت کرده برای بر شدن به درختهای مرکبات و چیدن میوه ، و آن در مازندران متداول است . (از یادداشت دهخدا).
فرهنگ عمید
حفظ؛ حافظه.
۱. برغ.
۲. چشمه: چون تن خود به برم پاک بشست / از مسامش تمام، لؤلؤ رُست (شهیدبلخی: شاعران بی دیوان: ۲۸ ).
۳. تالاب.
۴. گودالی که در آن آب جمع شده.
چوب بندی که شاخه های تاک یا بیارۀ کدو، ومانندِ آن را روی آن می اندازند، چوب بست، داربست.
عنصری غیر فلزی، فرّار، مایع، سنگین، و به رنگ سرخ که در داروسازی، رنگ سازی، و ساخت مواد شیمیایی عکاسی به کار می رود.
۱. برغ.
۲. چشمه: ◻︎ چون تن خود به برم پاک بشست / از مسامش تمام، لؤلؤ رُست (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸).
۳. تالاب.
۴. گودالی که در آن آب جمع شده.
چوببندی که شاخههای تاک یا بیارۀ کدو، ومانندِ آن را روی آن میاندازند؛ چوببست؛ داربست.
عنصری غیر فلزی، فرّار، مایع، سنگین، و به رنگ سرخ که در داروسازی، رنگسازی، و ساخت مواد شیمیایی عکاسی به کار میرود.
دانشنامه عمومی
(برم نافلز و جیوه فلز است)
برم (به انگلیسی: Bromine) عنصری شیمیایی با عدد اتمی ۳۵ و نماد Br است.
در سال ۱۸۲۶ بالار کشف جدیدی را اعلام کرد، مایعی بود به رنگ سرخ تیره، با بویی زننده که از تأثیر کلر بر آبهای شور مونت پلیه به دست می آمد. در این ناحیه قبلاً نمک را نخستین بار استخراج کرده بودند.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بربرود غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۴۵ نفر (۶۳خانوار) بوده است.
(لری؛ باغملک خوزستان) دریاچه. تالاب کوچک.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۲(بار)
«برم» به معنای تابیدن و محکم کردن است.
ابرام به معنی محکم کردن است ، یا کاری را محکم کردهاند، ما محکم کنندگانیم. اصل آن از محکم کردن ریسمان است با تاب دادن. برهان: دلیل روشن . حجة نیز به معنی دلیل است، فرق ما بین برهان و حجة راباید از ماده اصلی آن دو پیدا کرد، حجّ در اصل به معنی روشنی و بیان میباشد، راغب گوید: گفتهاند آن مصدر بَرَهَ یَبْرَه است به معنی سفید و روشن شد و در مجمع البیان آمده: «بَرْهَنَ قوله» یعنی سخن خود را بیان کرد. علی هذا، برهان و به واسطه روشن بودن، برهان و به واسطه دلالت بر مقصود، حجّه میگویند. راغب تصریح میکند که: برهان محکمترین دلیلهاست.
گویش مازنی
پارچه های الوانی که به عنوان جایزه در مراسم کشتی بر سر چوب ...
نردبان یک پایه ی گالشی
۱فرار کن – بگریز ۲نردبان یک پایه ی گالشی
واژه نامه بختیاریکا
( بَرم ) مرداب؛ آب گیر؛ تالاب
پیشنهاد کاربران
در انگلیسی memory گویند.
Roll bag