کلمه جو
صفحه اصلی

بنگاه


مترادف بنگاه : آژانس، سازمان، موسسه، جا، ماوا، مرکز، مقام، منزل، خانه، کاشانه، دکان

فارسی به انگلیسی

agency, corporation, establishment, parlor, parlour


agency, corporation, establishment, parlor, parlour, institution

institution, establishment


فارسی به عربی

عمل , کدمة , معهد , موسسة

مترادف و متضاد

service (اسم)
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه

institution (اسم)
نهاد، بنگاه، موسسه، تاسیس قضایی، اصل حقوقی، رسم معمول

institute (اسم)
انجمن، بنیاد، فرمان، بنگاه، موسسه، بنداد، هیئت شورا، اصل قانونی

corporation (اسم)
شرکت، شرکت سهامی، بنگاه

business (اسم)
حرفه، داد و ستد، تجارت، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، سوداگری

foundation (اسم)
پا، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، شالوده، بنیان، بنگاه، تشکیل، تاسیس، پی، پی ریزی، موسسه خیریه

establishment (اسم)
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان

آژانس، سازمان، موسسه


جا، ماوا، مرکز، مقام


منزل، خانه، کاشانه


دکان


۱. آژانس، سازمان، موسسه
۲. جا، ماوا، مرکز، مقام
۳. منزل، خانه، کاشانه
۴. دکان


فرهنگ فارسی

دفتری که معاملات املاک در آن انجام شود


بنگه، خانه، انبار، جای دادوستد، سازمان، موسسه
( اسم ) ۱ - منزل مسکن جای باش . ۲ - جایی که نقد و جنس در آنجا نهند . ۳ - مقام مرکز مستقر . ۴ - آبادی ده ۵ - سازمان موئ سسه ۶ - انبار مخزن . ۷ - صندوق . ۸ - خیمه خرگاه. ۹ - چند اول لشکر . ۱٠ - اسباب وزیران و ارکان دولت . یا بار و بنگاه . چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر.

فرهنگ معین

(بُ ) (اِمر. ) ۱ - سرای ، خانه . ۲ - جای داد و ستد. ۳ - سازمان ، مؤسسه . ۴ - انبار، مخزن . ۵ - جای بند و ساز و برگ سپاه . ،~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ، ~ خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ، ~ شادمانی موسسه ای که در جش

(بُ) (اِمر.) 1 - سرای ، خانه . 2 - جای داد و ستد. 3 - سازمان ، مؤسسه . 4 - انبار، مخزن . 5 - جای بند و ساز و برگ سپاه . ؛~ سخن پراکنی ایستگاه فرستندة رادیویی . ؛ ~ خیریه سازمانی که داوطلبانه به نیازمندان یاری می رساند. ؛ ~ شادمانی موسسه ای که در جشن ها برنامه های تفریحی اجرا می کند.


لغت نامه دهخدا

بنگاه . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) مرکب از: بن + گاه (ادات مکان ). (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). منزل و مکان . (برهان ) (آنندراج ). منزل . مسکن . جای باش . (فرهنگ فارسی معین ) :
بر آب فرات است بنگاه من
وز آنجا بدین بیشه بد راه من .

فردوسی .


و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. (التفهیم ).
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه .

فرخی .


ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند.

سنایی (دیوان ص 83).


پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا
اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را.

(از اسرارالتوحید).


به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چاره ساز.

نظامی .


بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. (جهانگشای جوینی ).
ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.

سعدی .


|| مایملک ، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند :
به جای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه .

فردوسی .


بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.

منوچهری .


بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی
کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم .

خاقانی .


کنون رخت و بنگاهت آنجا رسید
که نتواندش کاروانها کشید.

نظامی .


شمع و قندیل باغها مرده
رخت بنگاه باغبان برده .

نظامی .


- بار و بنگاه ؛ چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
|| مقام . مرکز. مستقر. (فرهنگ فارسی معین ) :
ز بنگاه جگرتا قلب سینه
بغارت شد خزینه بر خزینه .

نظامی .


|| آبادی . ده . (فرهنگ فارسی معین ). در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است . (حاشیه برهان چ معین ). || سازمان . مؤسسه . (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود. || خیمه و خرگاه . (فرهنگ فارسی معین ). || طایفه . قبیله . رهط : به قریش اندر چهار بنگاه ، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). پس دیگر روز [پیغمبر] به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه ٔ مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
خانه ای آب بود دور از راه
بود از آن خانه آب آن بنگاه .

نظامی .


پس از سالی رکاب افشاند بر راه
سوی ملک سپاهان راند بنگاه .

نظامی .


|| جایی که نقد و جنس در آنجا نهند. (برهان ). جایی که نقد و جنس در آن نهند. و این لغت در اصل بنه گاه بوده یعنی جای نهادن اسباب نقد و جنس . در این صورت بضم صحیح نخواهد بود بلکه بکسر اول است چه بِنِه یعنی بگذار . (آنندراج ) (انجمن آرا).جایی را گویند که زر و رخت در آنجا نهند. (جهانگیری ). جای بنه . (رشیدی ) :
بتاراج شد بوم و بنگاه و رخت
بشورید بر ما به یکباربخت .

فردوسی .


خود بنه و بنگاه من در نیستی است
یک سواره ٔ نقش من پیش ستی است .

(مثنوی چ خاور ص 197).


|| انبار. مخزن . || صندوق . صندوق آهنین . || چنداول لشکر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- بنگاه لشکر ؛ ساقه ٔ جیش . مؤخره ٔ جیش . مقابل مقدمةالجیش . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو نزدیک بنگاه لشکر شدند
پذیره ٔ سپهبد سپاه آمدند.

فردوسی .



بنگاه. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) مرکب از: بن + گاه ( ادات مکان ). ( از حاشیه ٔبرهان چ معین ). منزل و مکان. ( برهان ) ( آنندراج ). منزل. مسکن. جای باش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بر آب فرات است بنگاه من
وز آنجا بدین بیشه بد راه من.
فردوسی.
و جهودان را نشاید که بدین هفت روز خمیر خوردند یا به بنگاه دارند. ( التفهیم ).
یکی منم که چنان آمدم مثل بر او
که کرد بی بنه آید هزیمت از بنگاه.
فرخی.
ور دل و دین به تو آرند یقین دان که همی
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند.
سنایی ( دیوان ص 83 ).
پنج و پنجاهم چه باید هم کنون خواهم ترا
اعجمی ام می ندانم من بن و بنگاه را.
( از اسرارالتوحید ).
به بنگاه خود هر کسی رفت باز
در اندیشه آن شغل را چاره ساز.
نظامی.
بازگشتند و به بنگاه آمدند و اعیان و اجناد و ارکان ملک را بر شمشیر گذرانیدند. ( جهانگشای جوینی ).
ز بنگاه حاتم یکی نیکمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
|| مایملک ، به اعتبار جای و محل که در آنجا نقد و جنس گذارند :
به جای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه.
فردوسی.
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
بنگاه صبر و خرمن دل را بجملگی
کردم بجهد با هم و درهم بسوختیم.
خاقانی.
کنون رخت و بنگاهت آنجا رسید
که نتواندش کاروانها کشید.
نظامی.
شمع و قندیل باغها مرده
رخت بنگاه باغبان برده.
نظامی.
- بار و بنگاه ؛ چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مقام. مرکز. مستقر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ز بنگاه جگرتا قلب سینه
بغارت شد خزینه بر خزینه.
نظامی.
|| آبادی. ده. ( فرهنگ فارسی معین ). در کرمان هنوز هم بمعنی آبادی و ده مستعمل است. ( حاشیه برهان چ معین ). || سازمان. مؤسسه. ( فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل مؤسسه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 127 شود. || خیمه و خرگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || طایفه. قبیله. رهط : به قریش اندر چهار بنگاه ، هر یک قبیله ای بودند، بنی هاشم و بنی امیه و بنی زهره و بنی مخزوم. ( ترجمه تاریخ طبری ). پس دیگر روز [پیغمبر] به کوه صفا شد و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند. ( ترجمه تاریخ طبری ). و از هر بنگاهی دو مرد برخاستند... و سوی ابوطالب شدند. ( ترجمه تاریخ طبری ).

فرهنگ عمید

۱. خانه.
۲. انبار.
۳. جای دادوستد.
۴. سازمان، مؤسسه.

دانشنامه عمومی

بنگاه املاک
بنگاه (گیلان)
بنگاه آبلوله بیرجند
بنگاه تبلیغاتی
بنگاه ترجمه و نشر کتاب
بنگاه حمایت مادران و نوزادان
بنگاه مستقل آبیاری
بنگاه هوایی ارتش ایالات متحده
بنگاه پخش مونهوا
بنگاه مداری


فرهنگستان زبان و ادب

{agency} [مشترک حمل ونقل] دفتری که معاملات املاک در آن انجام شود

جدول کلمات

موسسه

پیشنهاد کاربران

آژانس

Enterprise

بنک

هوالعلیم

بُنگاه : بنکده ؛ محل استقرار ؛ مکان ومأوا. . .


کلمات دیگر: