کلمه جو
صفحه اصلی

اطراق


برابر پارسی : برآسودن، جا گیری، فرود آمدن، لنگراندختن

فرهنگ فارسی

اتراق . و در ذیل اتراق آرد توقف و لنگ کردن در سفر . مثال : چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم . لفظ مذکور را بیشتر اهل ولایاتی استعمال می کنند که ترکی میدانند مثل آذربایجان و همدان .

لغت نامه دهخدا

اطراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَرَق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ طرق ، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم. ( آنندراج ). || ج ِ طَرَق ، بمعنی خمیدگی مشک. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طَرَق شود. || ج ِ طَرْق ، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طَرْق شود. || ج ِ طِرْق ، بمعنی دام و پیه و قوه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طِرْق شود.
- اطراق شکم ؛ قسمتهایی که بر هم نشینند. ( از اقرب الموارد ).

اطراق. [ اِ ] ( ع مص ) سکوت کردن و سخن نگفتن. ( از اقرب الموارد ). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خاموش بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فرودکردن چشم را و خوابانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اِرخاء دو چشم و نگریستن بزمین ، و در مثل آمده است : اَطْرِق ْ کَرا اِن النعامة فی القری ؛ در مورد کسی آرند که بنفس خود معجب باشد. و نیز در مثل آرند: اَطْرِق ْ اطراق الشجاع ؛ یعنی مار، و آن در مورد متکبر و داهی در کار گویند. ( از اقرب الموارد ). چشم در پیش افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || فروافکندن سر را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و منه فی وصف النبی ( ص ): اذا تکلم اطرق جلساؤه کأنما علی رؤسهم الطیر؛ای یسکتون و یغضون ابصارهم و لایتحرکون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق فلان به لهو؛ میل کردن بدان. ( از اقرب الموارد ). میل کردن به بازی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق فلان فحل خود را؛ گشن را برای گشنی بعاریت دادن بفلان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بعاریت دادن فحل گشنی را. ( تاج المصادر بیهقی ). || دنبال کردن شتران یکدیگر را. ( از اقرب الموارد ). از پی یکدیگر فراشدن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). در پی یکدیگر شدن شتران. || برآمدن بعض شب بر شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و صاحب اقرب الموارد آرد: یا صواب در این معنی اِطّراق است. || اطراق فلان صید را؛ دام نهادن برای آن. ( از اقرب الموارد ). || اطراق کسی ؛ پیاده ماندن وی. || زناشویی کردن کسی ، و از این معنی است : لااطرق اﷲ علیه ؛ یعنی خدای نگرداند بر وی چیزی که زناشویی کند. ( از اقرب الموارد ). و در منتهی الارب چنین است : لااطرق اﷲ علیه ؛ نگرداند خدای بر وی چیزی که خراب و تباه کند او را. || اُطرقت الجلد و العصب ( مجهولاً )، یعنی البست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق کسی برای دیگری ؛ سخن چینی کردن از وی تا او را در ورطه ای بیفکند. ( از اقرب الموارد ).

اطراق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ طرق ، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم . (آنندراج ). || ج ِ طَرَق ، بمعنی خمیدگی مشک . (از اقرب الموارد). رجوع به طَرَق شود. || ج ِ طَرْق ، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. (از اقرب الموارد). رجوع به طَرْق شود. || ج ِ طِرْق ، بمعنی دام و پیه و قوه . (از اقرب الموارد). رجوع به طِرْق شود.
- اطراق شکم ؛ قسمتهایی که بر هم نشینند. (از اقرب الموارد).


اطراق . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) بدنبال یکدیگر رفتن شتران . (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر شدن شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || از راه پراکنده شدن شتران و فروگذاشتن جاده . (از اقرب الموارد). متفرق رفتن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (ناظم الاطباء). پراکنده شدن شتران به راهها و گذاشتن راه راست را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بر هم نشستن پر مرغ ، یقال : اطرق جناح الطیر؛ یعنی بر هم نشست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بر هم پیچیده شدن پر مرغ . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || برآمدن بعض شب بر بعض . || بر هم نشستن برخی از جانب زمین بر برخی . || اطراق حوض ؛ فروافتادن سرگین و پشکل در آن و درآمیختن آن با آب . (از اقرب الموارد).


اطراق . [ اِ ] (ع مص ) سکوت کردن و سخن نگفتن . (از اقرب الموارد). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خاموش بودن . (تاج المصادر بیهقی ). || فرودکردن چشم را و خوابانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اِرخاء دو چشم و نگریستن بزمین ، و در مثل آمده است : اَطْرِق ْ کَرا اِن ّ النعامة فی القری ؛ در مورد کسی آرند که بنفس خود معجب باشد. و نیز در مثل آرند: اَطْرِق ْ اطراق الشجاع ؛ یعنی مار، و آن در مورد متکبر و داهی در کار گویند. (از اقرب الموارد). چشم در پیش افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || فروافکندن سر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و منه فی وصف النبی (ص ): اذا تکلم اطرق جلساؤه کأنما علی رؤسهم الطیر؛ای یسکتون و یغضون ابصارهم و لایتحرکون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اطراق فلان به لهو؛ میل کردن بدان . (از اقرب الموارد). میل کردن به بازی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اطراق فلان فحل خود را؛ گشن را برای گشنی بعاریت دادن بفلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعاریت دادن فحل گشنی را. (تاج المصادر بیهقی ). || دنبال کردن شتران یکدیگر را. (از اقرب الموارد). از پی یکدیگر فراشدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). در پی یکدیگر شدن شتران . || برآمدن بعض شب بر شب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: یا صواب در این معنی اِطّراق است . || اطراق فلان صید را؛ دام نهادن برای آن . (از اقرب الموارد). || اطراق کسی ؛ پیاده ماندن وی . || زناشویی کردن کسی ، و از این معنی است : لااطرق اﷲ علیه ؛ یعنی خدای نگرداند بر وی چیزی که زناشویی کند. (از اقرب الموارد). و در منتهی الارب چنین است : لااطرق اﷲ علیه ؛ نگرداند خدای بر وی چیزی که خراب و تباه کند او را. || اُطرقت الجلد و العصب (مجهولاً)، یعنی البست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اطراق کسی برای دیگری ؛ سخن چینی کردن از وی تا او را در ورطه ای بیفکند. (از اقرب الموارد).


اطراق . [ اُطُ / اُ ] (ترکی ، اِ) اُتراق . (فرهنگ نظام ). و در ذیل اتراق آرد: توقف و لنگ کردن در سفر. مثال : چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم . لفظ مذکور را بیشتر اهل ولایاتی استعمال میکنند که ترکی میدانند مثل آذربایجان و همدان . (فرهنگ نظام ). رجوع به اطراق کردن شود.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:اتراق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اطراق در دو معنا به کار رفته است: ۱. فرو افکندن سر ۲. در اختیار گذاردن حیوان برای جفت گیری. از اطراق به مفهوم نخست در باب صلات سخن گفته شده است. مفهوم دوم در باب تجارت و عاریه مطرح شده است.
از اطراق به مفهوم نخست در باب صلات سخن گفته شده است.

← اطراق در نماز
مفهوم دوم در باب تجارت و عاریه مطرح شده است.

← عاریه دادن حیوان نر برای جفت گیری
۱. ↑ مستند العروة (الصلاة) ج۳، ص۲۱۵.
...

پیشنهاد کاربران

سکونت گزیدن

توقف


سر به زیر افکندن
دیده بر زمین دوختن

هوالعلیم
اطراق ( اتراق ) سکونت کردن مسافر در مسیر سفر؛
منزل گزیدن مسافر؛
استراحت کردن مسافر


کلمات دیگر: