کلمه جو
صفحه اصلی

نعت


مترادف نعت : خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف

فارسی به انگلیسی

epithet, description, praise

مترادف و متضاد

خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف


فرهنگ فارسی

وصف کردن، ستایش، صفت، نعوت جمع
۱- (مصدر ) وصف کردن (مخصوصا توصیف نیکو ) ۲ - ( اسم ) وصف . ۳ - ( اسم ) صفت خصلت (بیشتر در مورد خدا و رسول ص استعمال شود ) جمع : نعوت : نه هر عبارت که در نعت او ایراد کنند ...اگر ثبوتی باشد از شائبه تشبیه معرا در تصور نیاید . ۴ - مبین نسبت است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) ستایش ، مدح . ۲ - (مص م . ) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی . ۳ - صفت . ج . نعوت .

لغت نامه دهخدا

نعت. [ ن َ ] ( ع اِ ) صفت. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نشان. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). نشانه. نشانی.( یادداشت مؤلف ). وصف. توصیف. ج ، نعوت :
روی ترکان را تا وصف به لاله ست و به گل
زلف خوبان را تا نعت به قیر و ساج است.
مسعودسعد.
صفت و نعت او به نزد خرد
همه آلاء و کبریا باشد.
مسعودسعد.
جاوید همی باش به این نعت و به این وصف
پاکیزه به اخلاق و پسندیده به افعال.
معزی ( آنندراج ).
وصفش همه تنزیه ز پیوند و ز فرزند
نعتش همه تقدیس ز امثال و ز اقران.
معزی ( آنندراج ).
خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف تو
تا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.
سوزنی.
نقیب از پیش رفت و هر سو دوید
که مردی بدین نعت و صورت که دید.
سعدی.
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی.
سعدی.
کسی را که نام آمد اندر میان
به نیکوترین نام و نعتش بخوان.
سعدی.
|| ستایش. تعریف. تحسین. مدح و ثنا. ( ناظم الاطباء ) :
چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.
خاقانی.
لاجرم از عشق نعت و ز شعف مدح تو
زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.
خاقانی.
چون شود از نعت تو این لب من درفشان
چون شود از مدح تو خاطر من زرنثار.
خاقانی.
|| ستایش و ثنای رسول اﷲ. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || تابعی که دلالت بر معنایی در متبوع خود کند، و در اعراب و تذکیر و تأنیث و افراد و تثنیه و جمع و تعریف و تنکیر تابع متبوع است. رجوع به صفت و تابع شود. || به معنی صیغه اسم فاعل و اسم مفعول و صیغه صفت مشبهه است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). رجوع به صفت شود. || ( ص ) اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را.( از منتهی الارب ). فرس عتیق سباق. ( اقرب الموارد ): فرس نعت ؛ بلیغ فی العتق. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || جید و خوب از هر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ): شی نعت ؛ جید بالغ. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) تعریف و وصف کردن . ( غیاث اللغات ). صفت کردن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). وصف کردن چیزی را به خوبی که در وی باشد و در چیز قبیح استعمال نمی گردد بر خلاف وصف که در حسن و قبح هر دو استعمال می شود. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). وصف کردن چیزی را بدانچه در اوست و مبالغه کردن در وصف. ( از متن اللغة ). نشان دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). وصف. شناسانیدن. توصیف. تعریف. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی، صفت، خصلت.
۲. ستایش.
۳. وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی.

دانشنامه عمومی

خوش گوار


دانشنامه آزاد فارسی

نَعْت
(در لغت به معنی ستایش و مدح) آغازین سخن هر اثر ادبی، نظم یا نثر، پس از یاد پروردگار، در ثنا و ستایش پیامبر اسلام (ص). شاعران هم روزگار آن حضرت، همچون کعب بن زُهیر ( ـ۲۶ق)، نخستین کسانی بودند که به نعت پیامبر (ص) پرداختند. پس از آن نیز بسیاری از شاعران و نویسندگان، بعد از یاد پروردگار و ستایش پیامبر اسلام (ص)، به اصل کتاب وارد شده اند. نعت در شعر فارسی در قالب ویژه ای سروده نشده است . اما در قالب مثنوی ، قطعه و قصیده رواج بیشتری دارد.

پیشنهاد کاربران

نشید که در آن توصیف و صفت حضرت محمد ( ص ) باشد.

نعت = در زبان عرب خمسه فارس به معنی نشان دادن چیزی هست.
البته در برخی طوایف خمسه به جای نعت از کلمه نَحت برای نشان دادن آدرس و معرفی کسی استفاده می کنند

خصلت - صفت - ستایش


کلمات دیگر: