برابر پارسی : برخی، پاره ای، گروهی
بعضی
برابر پارسی : برخی، پاره ای، گروهی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
بعض
مترادف و متضاد
کسی، بعضی، بعض، برخی از، برخی، چندتا، شخص یا چیز معینی
بعضی، بعض
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- پاره ای از چیزی برخی لختی. ۲- گروهی از مردم . توضیح فرق ( بعض ) با ( بعضی ) آنست که بعد از ( بعض ) اسمی آید که جمع باشد و بعد از بعضی اسم مفرد آید یا ( از ) آید با اسمی که جمع باشد : ( و بر آن نواحی ساخته بعضی سرد سیر و بعضی گرمسیر و غله بوم . ) ( در بعضی از سفرها بیرون شدیم . ) . یا بعضی اوقات . گاهی .
فرهنگ معین
(بَ ) [ ع - فا. ] ( اِ. ) ۱ - پاره ای از چیزی . ۲ - گروهی از مردم .
لغت نامه دهخدا
بعضی. [ ب َ ] ( ضمیر مبهم ) چند و چندی. قدری و چندان. ( ناظم الاطباء ). در لفظ بعضی یای تحتانی برای وحدت است و اگر وحدت منظور نباشد آوردن یاء درست نیست. ( غیاث ذیل بعض ) ( آنندراج ذیل بعض ). پاره ای از چیزی. مقداری. برخی. لختی. گروهی. بخشی. قسمتی : و ابنیت ، شهری است بر مشرق صقلاب و بعضی بروسیان مانند. ( حدود العالم ). بعضی تقرب را از دل و بعضی از بیم. ( تاریخ بیهقی ). سبکتکین ، تاش سپهسالارش رابر میمنه بداشت و بعضی لشکر سلطانی و ساقه قوی بگماشت هر دو طرف را. ( تاریخ بیهقی ). و آن لازم است بر گردن من و پیوسته است بعضی به بعضی. ( تاریخ بیهقی ).
سراپای بعضی و بعضی گیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
- بعضی از مردم ؛ گروهی از مردم : گفت شنودم ، اما اظهار آن ممکن نیست که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. ( کلیله چ مینوی ص 130 ). میان بعضی از ترکان امین الملک و اعظم ملک بر سر اسبی دعوی افتاد آن ترک اعظم ملک را بتازیانه بزد. ( ترجمه سیرت جلال الدین چ مینوی ص 107 از حاشیه 14 کلیله چ مینوی ص 130 ).
- بعضی اوقات ؛ گاهی. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی دون بعضی ؛ نه همه و یک قسمت. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی کارها ؛ پاره ای از کارها و یا یک کاری. ( ناظم الاطباء ).
سراپای بعضی و بعضی گیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
عمعق.
- بعضی از ؛ قسمتی از: بعضی از اراضی ؛ قسمتی از اراضی. ( ناظم الاطباء ) : و میان اسبیجاب و لب رود گیاخوار همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. ( حدود العالم ). مشرق خرخیز ناحیت چین است... و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ. ( حدود العالم ). و ایشان رایکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود و بیشتر آبشان از چاهها و دولابهاست. ( حدود العالم ). از ملک من بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و مردم است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن بملکیت من. ( تاریخ بیهقی ). هیچکس بمردم از ذات او نزدیکتر نیست چون بعضی از آن معلول شود بداروها علاج پذیرد. ( کلیله و دمنه ). وقت است که... بعضی از معایب رأی... تو برشمرم. ( کلیله و دمنه ).- بعضی از مردم ؛ گروهی از مردم : گفت شنودم ، اما اظهار آن ممکن نیست که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. ( کلیله چ مینوی ص 130 ). میان بعضی از ترکان امین الملک و اعظم ملک بر سر اسبی دعوی افتاد آن ترک اعظم ملک را بتازیانه بزد. ( ترجمه سیرت جلال الدین چ مینوی ص 107 از حاشیه 14 کلیله چ مینوی ص 130 ).
- بعضی اوقات ؛ گاهی. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی دون بعضی ؛ نه همه و یک قسمت. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی کارها ؛ پاره ای از کارها و یا یک کاری. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. پاره ای از چیزی.
۲. [قدیمی] یک نفر، یکی.
۲. [قدیمی] یک نفر، یکی.
فرهنگ فارسی ساره
برخی، پاره ا
جدول کلمات
برخی
پیشنهاد کاربران
بریده ای
شماری اندک
تکه ای
یک چند
جمعی
جمعی از سربازان به گیلان رفتند
جمعی از سربازان به گیلان رفتند
هرازچندی
لختی
واژه اربیشده ی بعضی که در لغتنامه پارسی به شکل باسی bāsī* ثبت شده از لغت بئزو batzu ( k ) ** در زبان باسک به مانای برخی some ساخته شده که در آن bat به مانای یک one و - tzu پسوند جَم است. بدینسان بئز و بئزی ( بئز ی مانند برخ و برخی ) نشان میدهند که واژگان بعض و بعضی ریشه در زبانهای ایرانی دارند.
پیرسها ( منابع ) :
*A Vocabulary Persian, Arabic and English edited by Charles Wilkins
**The History of Basque by R. L. Trask
پیرسها ( منابع ) :
*A Vocabulary Persian, Arabic and English edited by Charles Wilkins
**The History of Basque by R. L. Trask
بَعضی
این واژه پارسی و اَرَبیده و بر پایه دستگاه آوایی زبان اَرَبی دگریده و با وات " ع و ض" نوشته و گفته شده است ؛ اَسل آن از کارواژه ی بیزیدن و بیختن ( بیز ، بیخ : ستاک ) می آید به مینه ی جدا کردن ، برخه کردن ، بخش کردن ، بَهر کردن ، وقتی برای نمونه می گوییم بَعضی از گیاهان = بَرخی یا بیزی یا بَزی از گیاهان که آن را از دیگر ها جدا ساخته ایم ؛ هم چنان در پارسی : آردبیز به مینه ی ابزار اَلَک کردن و جدا کردن ؛ و در انگلیسی هم ریشه با واژه ی base = بیخ یا بیز چیزی بدین گونه که :
چیزی که جدا شده و دیگر نمی توان از آن چیزی را جدا کرد، که در پارسی نو به پایگاه ترانویسی ( ترجمه ) شده است . پیش نهاد :
این واژه را می توان به چهر کهن آن " بیز" یا پارسی نو "بَز"
با وات " اَ " کِشیده به کار بُرد .
این واژه پارسی و اَرَبیده و بر پایه دستگاه آوایی زبان اَرَبی دگریده و با وات " ع و ض" نوشته و گفته شده است ؛ اَسل آن از کارواژه ی بیزیدن و بیختن ( بیز ، بیخ : ستاک ) می آید به مینه ی جدا کردن ، برخه کردن ، بخش کردن ، بَهر کردن ، وقتی برای نمونه می گوییم بَعضی از گیاهان = بَرخی یا بیزی یا بَزی از گیاهان که آن را از دیگر ها جدا ساخته ایم ؛ هم چنان در پارسی : آردبیز به مینه ی ابزار اَلَک کردن و جدا کردن ؛ و در انگلیسی هم ریشه با واژه ی base = بیخ یا بیز چیزی بدین گونه که :
چیزی که جدا شده و دیگر نمی توان از آن چیزی را جدا کرد، که در پارسی نو به پایگاه ترانویسی ( ترجمه ) شده است . پیش نهاد :
این واژه را می توان به چهر کهن آن " بیز" یا پارسی نو "بَز"
با وات " اَ " کِشیده به کار بُرد .
برخی، پاره ای، گروهی
کلمات دیگر: