کلمه جو
صفحه اصلی

کلته

فارسی به انگلیسی

lisp, nag


فرهنگ فارسی

حیوان پیروازکارافتادهبه معنی حیوان دم بریده هم گفته شده، وکسی که زبانش بگیردوحروف رانتواندازمخرج اداکند
( صفت ) آنکه حروف را از مخرج آنها ادا نتواند کرد غیر فصیح .
بهره از طعام یا کرانه و گوشه

فرهنگ معین

(کَ تِ ) (ص . ) ۱ - حیوان پیر و از کار افتاده . ۲ - کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست . ۳ - بریده دم .

لغت نامه دهخدا

کلتة. [ ک ُ ت َ ] (ع اِ) بهره ای از طعام . || کرانه و گوشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


( کلتة ) کلتة. [ ک ُ ل َ ت َ ] ( ع ص ) فرس فلتة و کلتة، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. ( منتهی الارب ). فرس فلتة و کلتة؛ اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. ( ناظم الاطباء ). فرس فلتة و کلتة، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کُلَّت شود.

کلتة. [ ک ُ ت َ ] ( ع اِ ) بهره ای از طعام. || کرانه و گوشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کلته. [ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) چهارپای و دد پیر و مانند این. ( لغت فرس چ اقبال ص 456 ). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره. ( برهان ). حیوانی که پیر شده باشد از هرجنس که باشد. ( آنندراج ). حیوان پیر سالخورده از کار بازمانده و از کار افتاده خواه وحشی باشد و یا اهلی. ( ناظم الاطباء ). چهارپای پیر. دد کهن سال. ( فرهنگ فارسی معین ). چهارپای و دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. لکنته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به شاه ددان کلته روباه گفت
که دانا زد این داستان در نهفت.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کامد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
|| هرچیز ناقص و کوتاه و پست و حقیر و اندک و نامرتب و دم بریده را هم گفته اند.( برهان ). بریده دم... و کوتاه را گفته اند و در ماوراء النهر به معنی کوتاه گفته اند. ( آنندراج ). کوتاه. قصیر. ( فرهنگ فارسی معین ). ابتر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). با کُل و کُله و کُل طبری مقایسه شود. ( از حاشیه برهان چ معین ). || شخصی را گویندکه زبانش به فصاحت جاری نباشد و حرفها از مخرج نتواند خوب ادا کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کج زبان و غیرفصیح. ( آنندراج ). آنکه حروف را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. غیرفصیح. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلته زبان شود. || ( اِ ) چوب دستی گنده و سطبر و کوتاه را نیز گویند. ( برهان ). چوب دستی را خوانند که گنده و ستبر و کوتاه بود. ( فرهنگ جهانگیری ). چوب دست کوچک و سطبر، به هندی آن را سونتا و کتله گویند. ( غیاث ). چوب دستی گنده ای که پر کند دست را. ( ناظم الاطباء ).

کلته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) چهارپای و دد پیر و مانند این . (لغت فرس چ اقبال ص 456). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره . (برهان ). حیوانی که پیر شده باشد از هرجنس که باشد. (آنندراج ). حیوان پیر سالخورده ٔ از کار بازمانده و از کار افتاده خواه وحشی باشد و یا اهلی . (ناظم الاطباء). چهارپای پیر. دد کهن سال . (فرهنگ فارسی معین ). چهارپای و دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده . لکنته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به شاه ددان کلته روباه گفت
که دانا زد این داستان در نهفت .

ابوشکور (از لغت فرس ).


گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران .

ابوشکور (از لغت فرس ).


ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کامد ز مرغزار ولایت همی زئیر.

فرخی .


|| هرچیز ناقص و کوتاه و پست و حقیر و اندک و نامرتب و دم بریده را هم گفته اند.(برهان ). بریده دم ... و کوتاه را گفته اند و در ماوراء النهر به معنی کوتاه گفته اند. (آنندراج ). کوتاه . قصیر. (فرهنگ فارسی معین ). ابتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کُل و کُله و کُل طبری مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شخصی را گویندکه زبانش به فصاحت جاری نباشد و حرفها از مخرج نتواند خوب ادا کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). کج زبان و غیرفصیح . (آنندراج ). آنکه حروف را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. غیرفصیح . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلته زبان شود. || (اِ) چوب دستی گنده و سطبر و کوتاه را نیز گویند. (برهان ). چوب دستی را خوانند که گنده و ستبر و کوتاه بود. (فرهنگ جهانگیری ). چوب دست کوچک و سطبر، به هندی آن را سونتا و کتله گویند. (غیاث ). چوب دستی گنده ای که پر کند دست را. (ناظم الاطباء).

کلتة. [ ک ُ ل َ ت َ ] (ع ص ) فرس فلتة و کلتة، اسب که فراهم آمده و جمع شده تا برجهد. (منتهی الارب ). فرس فلتة و کلتة؛ اسب فراهم آمده و دست و پای خود را جمعکرده تا برجهد. (ناظم الاطباء). فرس فلتة و کلتة، اسبی که خود را جمع کرده می جهد و بدان سبب آن را نتوان دریافت . (از اقرب الموارد). و رجوع به کُلَّت شود.


فرهنگ عمید

۱. ویژگی حیوان پیر و ازکارافتاده.
۲. دم بریده: به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۸ ).
۳. ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند.

گویش مازنی

/kal ta/ زیرسر

پیشنهاد کاربران

کلته ( به فتح اول و سکون ثانی و کسر ثالث ) / kalte/ نام طایفه ایست از ترکمن‏های جعفربای یموت و از شعبه ( ( نوراَلی ) ) یا ( ( نورعلی ) ) که خود به پنج رده تقسیم میشوند که عبارتند از: 1 - چگیت لی 2 - آغزی قیشق 3 - آچ 4 - موم 5 - وزق. ( بازماندگان طایفه کلته اکنون با نام‏های خانوادگی مختلف در سراسر استان گلستان، ایران و جهان زندگی میکنند اما سکونتگاه تاریخی آنها شهرستان گمیشان و شهر گمیش تپه کنونی بوده است )

کلته colteh
در گویش شهربابکی به معنی مقنعه است ، که به آن کلیته هم میگویند، قدیم هاشون میگفتن خدا کنه کلا سرو باشه ، کلته سرو بسیاره


کلمات دیگر: