مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن
اشفتن
مترادف اشفتن : ( آشفتن ) آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ازعاج , اضطراب , اغلق , انزعاج , مشکلة , موجة , هزة , هیج , هیجان
مترادف و متضاد
اشفتن، هیجان، دیوانگی، شور، شوریدگی، دیوانگی انی
اشفتن، مزاحم شدن، ناراحت کردن
دست پاچه کردن، گیج کردن، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن، گرم شدن کله
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن
اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، رنجه کردن
تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن، بهم زدن، تکان خوردن، لرزش داشتن، متزلزل کردن
اشفتن، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
اشفتن، عصبانی کردن
اشفتن
اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، اشفته کردن، واژگون کردن، چپه کردن
فرهنگ فارسی
( آشفتن ) ( مصدر ) ( آشفت آشوبد خواهد آشفت بیاشوب آشوبنده آشفته ) ۱- پریشان شدن شوریده گشتن . ۲ - مختل شدن ( امور ) هرج و مرج ایجاد شدن . ۳ - خشم گرفتن . غضبناک شدن . ۴ - بهیجان آمدن آتشی شدن . ۵ - شورش کردن انقلاب . ۶ - شیفته شدن . ۷ - رنجیدن از سرگران شدن با.
خشم گرفتن
خشم گرفتن
فرهنگ معین
( آشفتن ) (شُ تَ ) (مص ل . ) ۱ - پریشان شدن . ۲ - مختل شدن امور. ۳ - خشم گرفتن . ۴ - به هیجان آمدن . ۵ - شورش کردن . ۶ - شیفته شدن . ۷ - رنجیدن .
لغت نامه دهخدا
( آشفتن ) آشفتن. [ ش ُ ت َ ] ( مص ) خشم گرفتن. غضب کردن. خشمگین شدن. تیز شدن. از جا دررفتن. تافته شدن :
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم.
بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود...
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
برآشفت از آن نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد بی مایه شو.
برآشفت از آن سنگدل رزمخواه.
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
کزو شاه را تیره شد روی بخت.
برآشفتن شاه بازار اوست.
یکی گرزه گاوپیکر بدست.
سپاهی فرستاد بی مر براه
همی گفت پیغمبری کش جهود
کشد، دین او را نباید ستود.
همه با من از رستمت گفتن است.
نه هنگام تیزی و آشفتن است.
ز بس گرمیش شد فسرده شرار.
دل آزرده شد پادشاه کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
همی ریخت خون سر بیگناه
ازآن پس برآشفت بر وی سپاه.
چو بشنید رستم برآشفت ازوی
بدو گفت ای باب پرخاشجوی.
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم.
فردوسی.
بروز چهارم برآشفت شاه بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود...
فردوسی.
همه یاد کرد آن کجا رفته بودکه شاه اردوان از چه آشفته بود.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند پیروزشاه برآشفت از آن نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد بی مایه شو.
فردوسی.
چو بشنید پیغام او ساوه شاه برآشفت از آن سنگدل رزمخواه.
فردوسی.
برآشفت از آن اسب او شهریارجهاندیدگان را همه کرد خوار.
فردوسی.
چو بشنید بیژن برآشفت سخت کزو شاه را تیره شد روی بخت.
فردوسی.
سیاوش بدانست کاین کار اوست برآشفتن شاه بازار اوست.
فردوسی.
برآشفت ماننده پیل مست یکی گرزه گاوپیکر بدست.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه سپاهی فرستاد بی مر براه
همی گفت پیغمبری کش جهود
کشد، دین او را نباید ستود.
فردوسی.
بسهراب گفت این چه آشفتن است همه با من از رستمت گفتن است.
فردوسی.
مرا خود ز گیتی گه رفتن است نه هنگام تیزی و آشفتن است.
فردوسی.
برآشفت کشواد از آن نامدارز بس گرمیش شد فسرده شرار.
فردوسی.
شنیدم که از نیکمردی فقیردل آزرده شد پادشاه کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
سعدی.
|| برآشوبیدن. شوریدن. شورش کردن. انقلاب : همی ریخت خون سر بیگناه
ازآن پس برآشفت بر وی سپاه.
فردوسی.
بعد از آن ترکان بر متوکل بیاشفتند و قصد کردندبر کشتن او. ( مجمل التواریخ ). پس پرویز همه بزرگان را بند کرد و بفرمود کشتن و ایشان مقداری هزار مرد بودند از مهتران عجم تا ایرانیان بیاشفتند و پسرش شیروی را از زندان بشب اندر بیرون آوردند و بپادشاهی بنشاندند. ( مجمل التواریخ ). || بهم برآمدن. رنجیدن از. سرگران شدن با : چو بشنید رستم برآشفت ازوی
بدو گفت ای باب پرخاشجوی.
فرهنگ عمید
( آشفتن ) ۱. آشفته شدن.
۲. پریشان شدن، شوریده شدن، اضطراب.
۳. از حالت طبیعی خارج شدن امور، از بین رفتن سامان کارها.
۴. [قدیمی] خشمگین شدن.
۲. پریشان شدن، شوریده شدن، اضطراب.
۳. از حالت طبیعی خارج شدن امور، از بین رفتن سامان کارها.
۴. [قدیمی] خشمگین شدن.
پیشنهاد کاربران
پریشان و مضطرب شدن ( ب )
آشفتن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آشفتن " می نویسد : ( ( آشفتن یا "آشوفتن" مصدری است پیشوندی که از دوپاره " ا" ( =پیشاوند ) / شوفتن ( = مصدر ساده ) ساخته شده است . ریختی دیگر پیشاوندی از آن در پهلوی وشوفتن wišuftan است. بن اکنون وشوب wišōb که در آن به جای پیشاوند " ا " پشاوند " و " به کار رفته است . ریخت پارسی این مصدر " گشوفتن" و کشوفتن" است و "کَشُفتن نمونه را نالان نای گفته است"
بشکفت سپهر باز بنیادم /بشکست زمانه باز بنیانم. ) )
( ( به روز چهارم برآشفت شاه
برآن موبدان نماینده راه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آشفتن " می نویسد : ( ( آشفتن یا "آشوفتن" مصدری است پیشوندی که از دوپاره " ا" ( =پیشاوند ) / شوفتن ( = مصدر ساده ) ساخته شده است . ریختی دیگر پیشاوندی از آن در پهلوی وشوفتن wišuftan است. بن اکنون وشوب wišōb که در آن به جای پیشاوند " ا " پشاوند " و " به کار رفته است . ریخت پارسی این مصدر " گشوفتن" و کشوفتن" است و "کَشُفتن نمونه را نالان نای گفته است"
بشکفت سپهر باز بنیادم /بشکست زمانه باز بنیانم. ) )
( ( به روز چهارم برآشفت شاه
برآن موبدان نماینده راه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )
کلمات دیگر: