کلمه جو
صفحه اصلی

بعید


مترادف بعید : پرت، دور، دورافتاده، متباعد ، بیگانه، نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد، باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار، خلاف، ناروا

متضاد بعید : نزدیک، قریب

برابر پارسی : دور

فارسی به انگلیسی

far, remote, [fig.] improbable, unlikely


far, remote, improbable, unlikely, afield, distant, far-fetched, long, outside, outer, [fig.] improbable

afield, distant, far, far-fetched, long , outside, improbable, outer, remote, unlikely


فارسی به عربی

بعید , بعیدا , متکلف , من غیر المحتمل ، بَعیدُ الإحتمالِ

عربی به فارسی

دور , کناره گير , فاصله دار , سرد , غيرصميمي , دوردست , بعيد


مترادف و متضاد

پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب


far (صفت)
دور دست، بعید

unlikely (صفت)
قابل اعتراض، بعید، غیر جذاب، غیر محتمل

remote (صفت)
دور، کم، جزئی، دور دست، بعید

farfetched (صفت)
بعید، شبیه بعید

unseemly (صفت)
نا شایسته، بعید، بد منظر، نا زیبا

۱. پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب
۲. بیگانه
۳. نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد
۴. باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار
۵. خلاف، ناروا


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- دور. ( از لحاظ مکان خانواده بمیزان عقل ) مقابل قریب نزدیک . ۲- بیگانه .
کمی دور و در یک مسافت کمی ٠ رایته بعیدات بین و بعیدته دیدم او را اندک پس جدایی و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یاتیه ثم یمسک عنه ثم یاتیه ٠

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دور. ۲ - بیگانه .

لغت نامه دهخدا

بعید. [ ب َ ] ( ع ص ) دور، یقال : ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، بُعَداء، بُعَد، بُعَدان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ) :
بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
بعید است نابوده وی ناصبی
یکی زی یمین و یکی زی شمال.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی - محقق ص 251 ).
چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ.
( گلستان ).
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. ( گلستان ). تنح غیر بعید؛ یعنی نزدیک شو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
- امر بعید ؛ امر در نهایت بزرگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بعیدالاتصال ؛ و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود.
- بعیدالمخرج ؛ مقابل قریب المخرج : حروف بعیدالمخرج ، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. ( یادداشت مؤلف ).
- بعیدالنسب ؛ آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. ( یادداشت مؤلف ).
- بعیدالهمه ؛ بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. ( یادداشت مؤلف ).
- عهد بعید ؛ زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| فاصله دار. ( ناظم الاطباء ).
- بعیدالعهد بودن ؛ دیر زمانی دور بودن : بعضی از ایشان که بعیدالعهد بودند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 119 ).
|| بیگانه. ( ناظم الاطباء ).
- بعید شدن ؛ دور شدن و جدا شدن. ( ناظم الاطباء ).
- بعیدقعر ؛ دورتک. عمیق : پیرامن آن خندقی بعیدقعر کشیده که اگر کلنگی بر قعر او زدند سر از آن سوی کره فلک زمین بیرون کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- بعید کردن ؛ روانه کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || خود را غایب کردن و پنهان شدن. ( ناظم الاطباء ).

بعید. [ ب ُ ع َ ] ( ع اِ مصغر، ق مصغر ) کمی دور و در یک مسافت کمی. ( ناظم الاطباء ): رأیته بعیدات بین و بعیدته ؛ دیدم او را اندک پس جدایی ، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

بعید. [ ب َ ] (ع ص ) دور، یقال : ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، بُعَداء، بُعَد، بُعَدان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) :
بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.

منوچهری .


بعید است نابوده وی ناصبی
یکی زی یمین و یکی زی شمال .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 251).


چو کعبه قبله ٔ حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ .

(گلستان ).


از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن . (گلستان ). تنح غیر بعید؛ یعنی نزدیک شو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- امر بعید ؛ امر در نهایت بزرگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- بعیدالاتصال ؛ و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه ٔ اتصال شود.
- بعیدالمخرج ؛ مقابل قریب المخرج : حروف بعیدالمخرج ، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن . (یادداشت مؤلف ).
- بعیدالنسب ؛ آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. (یادداشت مؤلف ).
- بعیدالهمه ؛ بزرگ همت . صاحب مقاصد بلند. (یادداشت مؤلف ).
- عهد بعید ؛ زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء).
|| فاصله دار. (ناظم الاطباء).
- بعیدالعهد بودن ؛ دیر زمانی دور بودن : بعضی از ایشان که بعیدالعهد بودند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
|| بیگانه . (ناظم الاطباء).
- بعید شدن ؛ دور شدن و جدا شدن . (ناظم الاطباء).
- بعیدقعر ؛ دورتک . عمیق : پیرامن آن خندقی بعیدقعر کشیده که اگر کلنگی بر قعر او زدند سر از آن سوی کره ٔ فلک زمین بیرون کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- بعید کردن ؛ روانه کردن . (ناظم الاطباء).
- || خود را غایب کردن و پنهان شدن . (ناظم الاطباء).

بعید. [ ب ُ ع َ ] (ع اِ مصغر، ق مصغر) کمی دور و در یک مسافت کمی . (ناظم الاطباء): رأیته بعیدات بین و بعیدته ؛ دیدم او را اندک پس جدایی ، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] دارای احتمال کم: بعید می دانم دوباره پیدایش شود.
۲. دور، با فاصلۀ زیاد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَعِیدٍ: دور
معنی لَمْ یَکَدْ: بعید است
معنی هَیْهَاتَ: بعید است - دور است
معنی أَدْرِی: می دانم (در جمله َإِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ أَم بَعِیدٌ ":من چه می دانم ...)
معنی غَدَقاً: بسیار ( بعید نیست منظوراز جمله "لاسقیناهم ماء غدقا "توسعه در رزق باشد)
معنی کَانَت: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کَانُواْ: بودند (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّ: آن زنان بودند(اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّا: بودیم (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتُ: بودم (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتَ: بودی (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنتُمْ: بودید (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی قَرِینُهُ: همراهش (در عبارت " قَالَ قَرِینُهُ هَـٰذَا مَا لَدَیَّ عَتِیدٌ "منظور فرشته همراهش می باشدو در عبارت"قَالَ قَرِینُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَیْتُهُ وَلَکِن کَانَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ " منظور شیطان است)
معنی کَانَ: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندمانند"جَزَاءً لِّمَن کَانَ کُفِرَ "و اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کندمانند"أَوَلَوْ کَانَ ﭐلشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ ")
ریشه کلمه:
بعد (۲۳۵ بار)

جدول کلمات

دور

پیشنهاد کاربران

یعنی راست که مخالف یسار میباشد

این واژه عربی است و پارسی آن این واژه های پهلوی می باشد:
آناب، اَریک

دورادور

پرت، دور، دورافتاده، متباعد، بیگانه، نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد، باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار، خلاف، ناروا

باورنکردنی ( با اندک چشم پوشی درخور )

در گفتار لری :
مُشگُل= بعید، دور از نظر و ذهن، دور از گمان

در گفتار لری جمله هایی را به شکل زیر بکار می برند :
مُشگُلم فلانی بیاید =من فکر نمی کنم که فلانی بیاید یا بعید می دانم فلانی بیاید یا سخت می دانم فلانی بیاید.

مُشگُل بروم = بعید است ( فکر نمی کنم ) بروم.

بکار بردن این واژه به این شکل در جمله جالب است که نشان از باستانی بودن آن در گفتار لری است.


کلمات دیگر: