کلمه جو
صفحه اصلی

توجیه


مترادف توجیه : تبیین، تشریح، توضیح، شرح، موجه سازی، دلیل تراشی، روی آوری، روی آوردن

برابر پارسی : روشنگری، درست انگاری، رَوایش

فارسی به انگلیسی

account, apologia, justification, raison d'être, rationalization, vindication, warrant, raison dtre, explaining (away), explanation

account, apologia, justification, raison d'être, rationalization, vindication, warrant


justification, explanation, vindication, rationalization, accounting for


فارسی به عربی

تبریر

عربی به فارسی

دستور دهنده , متضمن دستور , امريه , راهنمايي , هدايت , راهنما , رهبري , رهنمود , راهبرد , رهنمون , شاقول , گرايش , جهت , جهتيابي , مسيرگزيني , مسيريابي


مترادف و متضاد

۱. تبیین، تشریح، توضیح، شرح
۲. موجهسازی
۳. دلیلتراشی
۴. رویآوری
۵. روی آوردن


explanation (اسم)
شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه

vindication (اسم)
دفاع، حمایت، توجیه، اثبات بیگناهی

justification (اسم)
مدافعه، توجیه، دلیل اوری

rationalization (اسم)
توجیه، انطباق با اصول عقلانی، توجیه عقلی

تبیین، تشریح، توضیح، شرح


موجه‌سازی


دلیل‌تراشی


روی‌آوری


روی آوردن


فرهنگ فارسی

رو آوردن بسوی چیزی، کسی رابسوی دیگری فرستادن
۱- ( مصدر ) کسی را بسوی دیگر فرستادن . ۲ - روی کسی یا چیزی را بسویی برگرداندن . ۳ - توضیح دادن مطلبی . ۴ - ( مصدر ) روی آوردن بسوی چیزی . ۵ - ( اسم ) روی آوردن . ۶ - توضیح شرح . جمع : توجیهات . یا طوامیر توجیه . اخطاری. مالیاتی پیش آگهی ( صفویه ) . یا توجیه سرخرمن .حقوق وعوارضی که کدخدا را از رعایا میگیرد .

توضیح دادن و دلیل آوردن، موجه جلوه دادن، موجه سازی


فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کسی را به سوی دیگری فرستادن .۲ - نیک بیان کردن مطلبی . ۳ - (عا. ) سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا.

لغت نامه دهخدا

توجیه . [ ت َ ] (ع مص ) روی فراگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی فا چیزی کردن . (زوزنی ). روی سوی کسی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گردانیدن روی بسوی چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): وجهت الیک توجیهاً؛ روی آوردم بتو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
بنده رااز تو سوءالیست به توجیه سؤال
نکند مردم پاکیزه سیر جز تکریم .

سعدی .


|| کسی را گسیل کردن به کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد): وجهته فی حاجة و وجهت الیها کذلک ؛ گسیل کردم او را به حاجتی و فرستادم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و فی المثل : وجه الحجر وجهة ما له ُ (بالنصب و الرفع)؛ ای تدبیر امر کن به روشی مناسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اقرب الموارد شود. || بزرگ و باقدر گردانیدن ، یقال : وجه الامیر زیداً. (منتهی الارب ) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی بر یک نسق کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بر یک روش گرداندن چیزی را. (ناظم الاطباء). || بر یک روش کردن باران زمین را. || مایل به شمال نشاندن نخله را تا راست گرداند آنرا باد شمال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مائل شدن دست و پاهای اسب یا نزدیکی تندی پس سم و پی پای و دست به سمها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نخست برآمدن هر دو دست اسب کره از شکم مادر وقت زادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیرون رویه میل کردن سم ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیک بیان کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || پیچیدگی است در هر دو بند دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از عیبهای خلقیه ٔ اسب است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 26 شود. || (اصطلاح بدیع) سخنی گفتن که محتمل دو معنی بود چنانکه کسی درباره ٔ خیاطی یک چشم گفت :
خاط لی عمروقبا
لیت عینیه سوا.
که محتمل است از مساوی بودن هر دو چشم ، کور بودن و یا بینا بودن را اراده کرده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ایراد کلام بر وجهی که کلام خصم بدان مندفع گردد. و گفته اند بر وجهی که منافی کلام خصم باشد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || بیان نیک و توضیح و تفسیر و دلیل و حجت . (ناظم الاطباء). تعبیر کردن . معنی کردن . تأویل کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ترتیب حساب و حواله ٔ برات دیوانی . (ناظم الاطباء). ج ، توجیهات : و اسم توزیعات و علاوات و سمت توجیهات و محالات و رسم تحصیصات و حوالات حذف و محو کنند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 140). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || (اِ) (اصطلاح عروض ) در شعر حرفی است که قبل حرف رَوی ّ در قافیه ٔ مقیدواقع شود و آن را بهر حرف و حرکت که خواهند تغییر دهند، کقول امری ءالقیس :
«انی أفِرّ» مع قوله «صُبُرْ» و «الیوم ُ قَرّ».
و قیل التوجیه اسم لحرکاته و اما الحرف فیسمی الدخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شمس قیس آرد: حرکت ماقبل رَوی ّ ساکن است و رَوی ّ ساکن را مقید خوانند یعنی از حرکت بازداشته چنانکه :
زهی بقاء تو دوران ملک را مفخر.
راء رَوی ّ است و حرکت خاء توجیه و این حرکت را ازبهر آن توجیه خواندند که حرف رَوی ّ را در دو حالت مختلف ، دو روی است . اگر مقید است روی او سوی ماقبل خویش است و اگر مطلق است روی او سوی مابعد خویش است ، پس حرکت ماقبل رَوی ّ مقید توجیه اوست سوی ماقبل ... و اختلاف توجیه بهیچ حال جایز نباشد و پیش از این گفته ایم که چون رَوی ّ موصول باشد حرکت ماقبل آن را توجیه نخوانند... (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه صص 204-205).

توجیه. [ ت َ ] ( ع مص ) روی فراگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). روی فا چیزی کردن. ( زوزنی ). روی سوی کسی کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گردانیدن روی بسوی چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): وجهت الیک توجیهاً؛ روی آوردم بتو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
بنده رااز تو سوءالیست به توجیه سؤال
نکند مردم پاکیزه سیر جز تکریم.
سعدی.
|| کسی را گسیل کردن به کاری. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ): وجهته فی حاجة و وجهت الیها کذلک ؛ گسیل کردم او را به حاجتی و فرستادم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || و فی المثل : وجه الحجر وجهة ما له ُ ( بالنصب و الرفع )؛ ای تدبیر امر کن به روشی مناسب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اقرب الموارد شود. || بزرگ و باقدر گردانیدن ، یقال : وجه الامیر زیداً. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی بر یک نسق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بر یک روش گرداندن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || بر یک روش کردن باران زمین را. || مایل به شمال نشاندن نخله را تا راست گرداند آنرا باد شمال. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مائل شدن دست و پاهای اسب یا نزدیکی تندی پس سم و پی پای و دست به سمها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نخست برآمدن هر دو دست اسب کره از شکم مادر وقت زادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیرون رویه میل کردن سم ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نیک بیان کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || پیچیدگی است در هر دو بند دست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از عیبهای خلقیه اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 26 شود. || ( اصطلاح بدیع ) سخنی گفتن که محتمل دو معنی بود چنانکه کسی درباره خیاطی یک چشم گفت :
خاط لی عمروقبا
لیت عینیه سوا.
که محتمل است از مساوی بودن هر دو چشم ، کور بودن و یا بینا بودن را اراده کرده باشد. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ایراد کلام بر وجهی که کلام خصم بدان مندفع گردد. و گفته اند بر وجهی که منافی کلام خصم باشد. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || بیان نیک و توضیح و تفسیر و دلیل و حجت. ( ناظم الاطباء ). تعبیر کردن. معنی کردن. تأویل کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ترتیب حساب و حواله برات دیوانی. ( ناظم الاطباء ). ج ، توجیهات : و اسم توزیعات و علاوات و سمت توجیهات و محالات و رسم تحصیصات و حوالات حذف و محو کنند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 140 ). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || ( اِ ) ( اصطلاح عروض ) در شعر حرفی است که قبل حرف رَوی در قافیه مقیدواقع شود و آن را بهر حرف و حرکت که خواهند تغییر دهند، کقول امری ءالقیس :

فرهنگ عمید

۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.
۲. دلیلی که به این منظور آورده می شود.
۳. (ادبی ) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.
۴. (ادبی ) در بدیع، سخن گفتن به نوعی که محتمل دو معنی ضد هم باشد، محتمل الضدین.

دانشنامه عمومی

دیگری را با دلایل منطقی و غیرمنطقی قانع کردن. ابراز دلایل. منطقی جلوه دادن کار را گویند.


توجیه فیلمی ایرانی به کارگردانی منوچهر حقانی پرست و نویسندگی محسن مخملباف محصول سال ۱۳۶۰ است.
در دوران حکومت پهلوی، نیکسون قصد سفر به ایران را دارد و یک گروه نیز قصد دارند بمبی را به نشانهٔ مخالفت با آمدن نیسکون در یک اداره منفجر کنند. اما یک عضو مسلمانِ گروه با این حرکت مخالفت می کند. در ادامهٔ ماجرا، ساواک همهٔ گروه را دستگیر می کند، اما جوان مسلمان برای جلوگیری از آسیب دیدن مردم در جریان انفجار بمب خود، مأمورین ساواک و گروه را از میان می برد.

فرهنگ فارسی ساره

درست انگاری، روایش


فرهنگستان زبان و ادب

{briefing} [حمل ونقل هوایی] مرور شفاهی اطلاعات و آموزش های مربوط به هر پرواز، قبل از پرواز
{orientation} [مهندسی نقشه برداری] قرار دادن عکس یا نقشه یا مدل به صورتی که همۀ امتدادها با امتدادهای نظیر شیء یا موضع مورد نظر موازی باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توجیه یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای ذکر جهت در قضیه است.
«توجیه» به معنای ذکر جهت در قضیه یا موجهه بودن قضیه، در مقابل اطلاق (ترک ذکر جهت در قضیه) قرار دارد، از این روی، قضیه موجهه نیز در مقابل قضیه مطلقه قرار می گیرد.اطلاق و توجیه در قضایا عیناً مشابه اهمال و حصر در آنهاست، زیرا همان گونه که در قضیه مهمله، کمیت افراد بیان نشده است در قضیه مطلقه نیز کیفیت حکم بیان نمی شود و همان سان که در قضیه محصوره، کمیت افراد بیان می شود در قضیه موجهه نیز کیفیت حکم بیان می شود. نسبت اطلاق و توجیه در قضایا از نوع تقابل عدم و ملکه است.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی.• خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس.
۱. ↑ مشکوةالدینی، عبدالمحسن، منطق نوین مشتمل بر اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیه، ص۳۰۵-۳۰۶.
...

پیشنهاد کاربران

وانمودسازی

هوالعلیم

توجیه:
موجه جلوه دادن ، به زیبائی نشان دادن ، کاری را درست درنظر آوردن . . . . .

باز یه واژه عربی و زشت و بی معنی دیگه:
غیر قابل توجیه: ناپذیرفتنی
حرف یا کارتو توجیه نکن : پذیرفتنی نشون نده

فرآوند/ روایش

بازنمایی ، دلیل آوری

《 پارسی را پاس بِداریم》
با سه پَند : اَندیشه ، گویه وَ کُنه یِ نیک
توجیه
واژه ای اَرَبی اَز ریشه یِ وَجَهَ دَر ریختارِ تَفعیل
واژه سازی :
دُرُست نَمایی ، دُرُست آوَری، دُرُست تَراشی
راست نَمایی ، راست آوَری ، راست تَراشی
بُرون راستی ، بُرون دُرُستی
بَهان تَراشی ، وَهان تَراشی
وَهانِش ، وَهامِش ، وَهنِش ، وَهمِش
☆ شاید واژه هایِ به نمایان اَرَبیِ : وَهن یا وَهم واژه یِ پارسیِ وَهان وَ بَهانه باشَند هَم چِنین دَر زَبانِ آلمانی :
Wahnsinn = دیوانِگی ، جُنون ، وَهن ذِهنی
Rinder Wahnsinn = بیماریِ دیوانِگی/ جُنونِ گاوی
وَ دَر اِنگِلیسی : vindicate , vindication
vin , vind = وَهن ، وَهنیدَن
واژه های بَرساخته اَز وَهن : توهین ، اِهانَت
واژه های بَر ساخته اَز وَهم : موهوم ، تَوَهُّم ، مُتِوَهِّم
تَن دُرُست وُ مَن دُرُست باشید ( مَن = اَندیشه )

( توجیه ) در نمونه هایی همچون ( فلان کار را توجیه نکن ) ، به چمِ ( راست انگاری ) است.
بهتر آن است که بگوییم: ( راست انگاری نکن ) .


کلمات دیگر: