کلمه جو
صفحه اصلی

ارتجال


مترادف ارتجال : بداهت، بدیهه گویی

فارسی به انگلیسی

improvisation

عربی به فارسی

بديهه گويي , بديهه سازي , حاضر جوابي , تعبيه , ابتکار


مترادف و متضاد

بداهت، بدیهه‌گویی


فرهنگ فارسی

بی اندیشه سخن گفتن، بی تامل شعرگفتن، بالبداهه گفتن
۱ - ( مصدر ) به بدیهه خطبه یا سخن گفتن بی اندیش. بسیار خطبه و شعر و سخن گفتن در حال شعر سرودن . ۲ - ( اسم ) زود شعری .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . )بی اندیشه و به بدیهه سخن و شعر گفتن .

لغت نامه دهخدا

ارتجال. [ اِت ِ ] ( ع مص ) پای کسی گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). || به بدیهه خطبه یا سخن گفتن.ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشه بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. ( غیاث ). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. ( زوزنی ).گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامه بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. ( حدایق السحر ). || فی الفور کردن کاری. ( غیاث ). || گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب. || میانه روش رفتن اسب. ( منتهی الارب ). || بستن هردو پای گوسفند را. || جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گله ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ارتجال طعام ؛پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. ( منتهی الارب ). || ارتجال برأی ؛ تفرد در آن. منفرد شدن در رأی.( منتهی الارب ). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن. || ارتجل الزند؛ بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. ( منتهی الارب ). و در تاج العروس آمده :و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزندة السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...؛ یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد. || ارتجل رجلک ؛ لازم بگیر حال خود را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

بی اندیشه و بی تٲمل سخن یا شعر گفتن، بالبداهه گفتن.

دانشنامه عمومی

بدون اندیشه و بی درنگ سخن گفتن.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بدیهه گویی

پیشنهاد کاربران

- بدیهه گویی است که گوینده، بدون مقدمه و تدارک قبلی در مجلس ، انشا کند.


کلمات دیگر: