کلمه جو
صفحه اصلی

حوز

فرهنگ فارسی

نام درختی است .

لغت نامه دهخدا

حوز. [ ح َ ] ( ع اِ ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || رفتار سست. || ملک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : غلامان او آن مملکت را که در حوز هر یک بود به استقلال حاکم شدند. ( جهانگشای جوینی ). || نکاح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || لیلةالحوز؛ شب اول رفتن شتران بسوی آب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) تمام تیر کشیدن کمان را. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || جمع کردن و گرد آوردن هر چیزی و محیط شدن بر آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نرم راندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رفتن و سیر کردن برفق و نرمی. ( اقرب الموارد ). || سخت راندن. ( منتهی الارب ). و این از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مالک شدن. ( اقرب الموارد ). || بازآمدن. ( آنندراج ).

حوز. ( ع اِ ) نام درختی است. رجوع به حور شود.

حوز. (ع اِ) نام درختی است . رجوع به حور شود.


حوز. [ ح َ ] (ع اِ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || رفتار سست . || ملک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غلامان او آن مملکت را که در حوز هر یک بود به استقلال حاکم شدند. (جهانگشای جوینی ). || نکاح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || لیلةالحوز؛ شب اول رفتن شتران بسوی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) تمام تیر کشیدن کمان را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). || جمع کردن و گرد آوردن هر چیزی و محیط شدن بر آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || نرم راندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رفتن و سیر کردن برفق و نرمی . (اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ). و این از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مالک شدن . (اقرب الموارد). || بازآمدن . (آنندراج ).


پیشنهاد کاربران

حوز به معنی زمین یا ارض وجمع اراضی یا همان زمینها احواز میباشد. . .

حوز درزبان لکی یعنی روستایی که مردمش ازیک ریشه باشند، روستا
کمترازطایفه
کلمه حوزه درفارسی احتمالا ازاین معنی کلمه گرفته شده باشد

حوزم یعنی روستایم
حوزمان یعنی روستایمان، روستای ما
احتمالا طایفه حوزمانن ( عثمانوند ) ازاین ریشه باشد
که میشود افراد روستایمان

در گفتار لری بختیاری:
هوز یا حوز =دار دسته، خاندان، دودمان، تیره طایفه
دار دسته فلانی یا دودمان فلانی = هوز ( حوز ) فلانی

حوز یا هوز در لغت سامی و عربی به معنای نهر منشعب شده از رودخانه هست که ریشه نام های حویزاء و اهواز و روستاهای قدیمی حوز ملاکه و حوز نصار و . . . هست در ضمن چیزی که در استان خوزستان و عراق زیاد پیدا میشه نهرهای منشعب از رودخانه هستن که برای آبیاری نخیلات و بساتین کنده میشن و معروفترینشون تو خوزستان نهر شاوور شوش و حوز های ( نهرهای ) جزیره الخضر یا جزیره عبادان مثل نهر خین و نهر نصار و نهر ابوشکر و بسیاری دیگر هستن در بصره هم این کلمه هنوز به کار میره.


کلمات دیگر: