مترادف ملحق : پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته
برابر پارسی : پیوست، پیوسته، وابسته
فرعي , هم دست , ضميمه , ذيل , افزايش , الحاق , الحاقي , افزوده , ملا زم , معاون , يار , کمک(- )فرع , قسمت الحاقي , صفت فرعي , پيوستن , ضميمه کردن , پيوست , ضميمه سازي , جاسازي کردن , الحاق کردن , در جوف چيزي گذاردن , جا دادن , داخل کردن , در ميان گذاشتن , متمم , مکمل , زاويه مکمل , تکميل کردن , ضميمه شدن به , پس اورد , هم اورد
اسم پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته
پیوست، پیوسته، ضمیمه، متصل، منضم، وابسته
مولوی .
ملحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) دررسنده . (غیاث ) (آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || رساننده . (غیاث )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دریابنده . || آنچه به آخر چیزی پیوسته شود. (غیاث ) (آنندراج ). || درچفساننده . (ناظم الاطباء).