کلمه جو
صفحه اصلی

مشاطه


مترادف مشاطه : آرایشگر، ماشطه، شانه زننده، شانه کننده

برابر پارسی : آرایشگر، چهره آرا، بزک کن

فارسی به انگلیسی

beautician, bride - dresser, tirewoman

beautician


bride - dresser, tirewoman


فارسی به عربی

مجمل

مترادف و متضاد

beautician (اسم)
مشاطه، متخصص ارایش وزیبایی

cosmetologist (اسم)
مشاطه، متخصص ارایش وزیبایی

tire-woman (اسم)
مشاطه، کلفت، پیشخدمت زن

صفت


آرایشگر، ماشطه


شانه‌زننده، شانه‌کننده


۱. آرایشگر، ماشطه
۲. شانهزننده، شانهکننده


فرهنگ فارسی

شانه کننده، آرایش دهنده، آرایشگر، زنی که حرفه اوبزک کردن زنان است
( صفت ) ۱ - شانه کننده . ۲ - زنی که شغلش آرایش کردن زنان است آرایشگر جمع : مشاطگان : مرزبان شاه باهامان وزیر... بجمله آمدند و گلنار دست برخسار گرفت مشاطگان دست از رخسار او باز گرفتند . توضیح در شعر بتخفیف هم استعمال میشود : مشاطه زد بگره زار طرهات ناخن عجب که عقد. دل واشود باسانی . ( طغرا ) یا مشاط. بکر سخن . شاعری که مشامین نو آورد : ای افضل . ار مشاط. بکر سخن تویی این شعر در محافل احرار کن ادا . ( خاقانی ) یا مشاط. رونده . باد : از باد نگر بسطح او بر بر جدول سیم شکل مسطر. باد ارنه مهندسی نماید زو شکل قلیدس از چه آید ? ... از دست مشاط. رونده بر چهره نگارها فکنده . ( تحفه العراقین )
دختریکه خوب شانه کند

فرهنگ معین

(مَ شّ طِ ) [ ع . مشاطة ] (ص . ) آرایش کنندة زن ، آرایشگر.

لغت نامه دهخدا

( مشاطة ) مشاطة. [ م ِ طَ ] ( ع اِمص ) صنعت شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن. ( ناظم الاطباء ). حرفه ماشطه ( زن شانه کننده و آرایشگر ). ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).

مشاطة. [ م ُ طَ ]( ع اِ ) آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن. ( مهذب الاسماء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). موی که بر شانه برافتد. ( منتهی الارب ). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. ( ناظم الاطباء ). آنچه بیفتد از موی ، گاه شانه کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] ( ع مص ) ( از «ش ط ط» ) نبرد کردن کسی را در دور رفتن. یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.( منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). شاطه مشاطة؛ غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اشطاط و شطط شود.

مشاطة. [ م َش ْ شا طَ ] ( ع ص ) دختری که خوب شانه کند. ج ، مشّاطات. ( از اقرب الموارد ). ماشِطه. زنی که نیک شانه زند و آن را حرفه خود سازد. ( از المنجد ). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود.
مشاطه. [ م َش ْ شا طَ ] ( ع ص ) بزک کننده و آرایش کننده عروس. ( ناظم الاطباء ). زن شانه کش.و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلاله نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. ( از غیاث ) ( آنندراج ). ماشطه. عروس آرای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عروس آرای. ( دهار ) :
ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست
چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر.
فرخی.
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همی ریزد باریک به مقدار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 36 ).
تا گل در کله چون عروس نهان شد
ابرمشاطه شده ست و باد دلاله.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 388 ).
مگر مشاطه بستان شدند باد و سحاب
که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 39 ).
هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم... کهتران نیست. ( کلیله و دمنه ).
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی.
خاقانی.
بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.

مشاطة. [ م ُ طَ ](ع اِ) آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن . (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). موی که بر شانه برافتد. (منتهی الارب ). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. (ناظم الاطباء). آنچه بیفتد از موی ، گاه شانه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مشاطه . [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) بزک کننده و آرایش کننده ٔ عروس . (ناظم الاطباء). زن شانه کش .و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلاله ٔ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث ) (آنندراج ). ماشطه . عروس آرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آرای . (دهار) :
ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست
چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر.

فرخی .


گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همی ریزد باریک به مقدار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


تا گل در کله چون عروس نهان شد
ابرمشاطه شده ست و باد دلاله .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 388).


مگر مشاطه ٔ بستان شدند باد و سحاب
که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب .

مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 39).


هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم ... کهتران نیست . (کلیله و دمنه ).
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی .

خاقانی .


بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87).


شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست
هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه .

خاقانی .


گویی ز بنفشه ٔ گلستانش
مشاطه حسن می بیاراید.

عطار.


ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلاَّرام را.

سعدی .


وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را.

سعدی .


هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت .

سعدی .


- مشاطه ٔ بکر سخن ؛ آرایش دهنده ٔ سخن تازه و بکر.
- || در بیت زیر کنایه از شاعری که مضامین نو و تازه آورد :
ای افضل ار مشاطه ٔ بکر سخن تویی
این شعر در محافل احرار کن ادا.

خاقانی (دیوان ص 6).


- مشاطه ٔ رونده ؛ آرایشگر گذرا.
- || در بیت زیر کنایه از باد است :
باد ار نه مهندسی نماید
زو شکل قلیدس ارچه آید...
از دست مشاطه ٔ رونده
برچهره نگارها فکنده .

خاقانی (تحفةالعراقین ).


و رجوع به مدخل بعد شود.
- مشاطه زدن ؛ آراستن :
مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن
عجب که عقده ٔ دل وا شود به آسانی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| (اصطلاح کیمیا) در اصطلاح کیمیاگران ، نوشادر. نامی است که کیمیاگران به نشادر دهند. و نامهای دیگر آن عقاب . نسر. نوشادر و ملح بوتیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مشاطة. [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) دختری که خوب شانه کند. ج ، مشّاطات . (از اقرب الموارد). ماشِطه . زنی که نیک شانه زند و آن را حرفه ٔ خود سازد. (از المنجد). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود.


مشاطة. [ م ِ طَ ] (ع اِمص ) صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ماشطه (زن شانه کننده و آرایشگر). (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).


مشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] (ع مص ) (از «ش ط ط») نبرد کردن کسی را در دور رفتن . یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.(منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). شاطه مشاطة؛ غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشطاط و شطط شود.


فرهنگ عمید

۱. شانه کننده.
۲. [مجاز] آرایشگر زنی که حرفۀ او آرایش کردن زنان دیگر است.

واژه نامه بختیاریکا

وَرازنا؛ بَندوَن

پیشنهاد کاربران

- آرایشگر


کلمات دیگر: