کلمه جو
صفحه اصلی

مطمئن


مترادف مطمئن : آرام، آسوده خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق

متضاد مطمئن : نامطمئن

برابر پارسی : دل آسوده، نیک گمان، آسوده اندیش، آسوده، استیگان، دلپُر

فارسی به انگلیسی

assured, confident, definite, sound, positive, safe, secure, sure, tried, hunky-dory, certain

assured, confident, definite, sound, positive, safe, secure, sure, tried


assured, confident, certain, secure, safe


مترادف و متضاد

sure (صفت)
قطعی، مسلم، محقق، مطمئن، خاطر جمع، پشت گرم، یقین، استوار، متقاعد، از روی یقین، راسخ یقینا

assured (صفت)
جسور، مسلم، مغرور، مطمئن، امن، بیمه شده، خاطر جمع

safe (صفت)
صحیح، مطمئن، امن، بی خطر، محفوظ، محفوظ از خطر، ایمن، اطمینان بخش، صدمه نخورده

confident (صفت)
بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم

secure (صفت)
محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان

persuaded (صفت)
مطمئن

آرام، آسوده‌خاطر، ایمن، خاطرجمع، دلگرم، زاهل، قانع، معتمد، موثق، قابل اطمینان، موثوق، واثق ≠ نامطمئن


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) اطمینان دارنده آرام و قرار دارنده . ۲ - ( صفت ) آرام آسوده جمع : مطمئنین .
ماخوذ از تازی آرام و آسوده و راحت و راضی و خشنود و محفوظ و امن .

آرمیده، قرارگرفته، آرام و آسوده خاطر

فرهنگ معین

(مُ مَ ئِ ) [ ع . ] (ص . ) ایمن ، آسوده .

لغت نامه دهخدا

مطمئن. [ م ُ م َ ءِن ن ] ( ع ص ) آرامنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ساکن. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ). آرمیده و سکون گیرنده : من کفرباﷲ من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان. ( قرآن 106/16 ). || رجل مطمئن ؛ مرد مقیم شده در جایی که آن را وطن قرار داده باشد. ( ناظم الاطباء ). || مکان مطمئن ؛ مکان پست. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

مطمئن.[ م ُ م َ ءِ / م ُ م َ ءِن ن ] ( ع ص ) مأخوذ از تازی ، آرام و آسوده و راحت و راضی و خشنود و محفوظ و امن. ( ناظم الاطباء ). ایمن. خاطرجمع. استوار. بی گمان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده قبل شود.
- مطمئن خاطر ؛ آسوده خاطر : بدین ناحیت مقام کردند و ایمن و مطمئن خاطر بنشستند. ( تاریخ قم ص 251 ).
- مطمئن خاطر گشتن ( گردیدن ) ؛ آسوده خاطر گردیدن : با این اشاعت عدل و احسان مطمئن خاطر گشتند. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 381 ).
- مطمئن شدن ؛ آسوده شدن. آرام یافتن. آرامیدن.
- مطمئن گردیدن . رجوع به ترکیب بعد شود.
- مطمئن گشتن ؛ مطمئن گردیدن.آسوده خاطر گشتن. اطمینان یافتن.

مطمئن . [ م ُ م َ ءِن ن ] (ع ص ) آرامنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ساکن . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). آرمیده و سکون گیرنده : من کفرباﷲ من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان . (قرآن 106/16). || رجل مطمئن ؛ مرد مقیم شده در جایی که آن را وطن قرار داده باشد. (ناظم الاطباء). || مکان مطمئن ؛ مکان پست . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


مطمئن .[ م ُ م َ ءِ / م ُ م َ ءِن ن ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، آرام و آسوده و راحت و راضی و خشنود و محفوظ و امن . (ناظم الاطباء). ایمن . خاطرجمع. استوار. بی گمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- مطمئن خاطر ؛ آسوده خاطر : بدین ناحیت مقام کردند و ایمن و مطمئن خاطر بنشستند. (تاریخ قم ص 251).
- مطمئن خاطر گشتن (گردیدن ) ؛ آسوده خاطر گردیدن : با این اشاعت عدل و احسان مطمئن خاطر گشتند. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 381).
- مطمئن شدن ؛ آسوده شدن . آرام یافتن . آرامیدن .
- مطمئن گردیدن . رجوع به ترکیب بعد شود.
- مطمئن گشتن ؛ مطمئن گردیدن .آسوده خاطر گشتن . اطمینان یافتن .


فرهنگ عمید

۱. آرام و آسوده خاطر.
۲. [قدیمی] آرمیده، قرارگرفته.

فرهنگ فارسی ساره

دلپر، استیگان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُطْمَئِنٌّ: اطمینان یافته (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گودی...
معنی ﭐطْمَأْنَنتُمْ: ایمن شدید-مطمئن شدید
معنی خَبَتْ: فرو کش کرد (کلمه خبت به معنای زمین مطمئن و محکم است و به تدریج در معنای نرمی و تواضع استعمال شده)
معنی مُخْبِتِینَ: تواضع کنندگان(کلمه خبت به معنای زمین مطمئن و محکم است و به تدریج در معنای نرمی و تواضع استعمال شده)
معنی مُطْمَئِنَّةُ: اطمینان یافته (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گودی...
معنی مُطْمَئِنِّینَ: اطمینان یافتگان (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گو...
معنی یَطْمَئِنَّ: تا آرامش یابد - تا اطمینان یابد (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی...
معنی سَدِیداً: محکم و استوار وبا صلابت (از ماده سداد است ، که به معنای اصابت رأی ، و داشتن رشاد است ، و بنابر این ، قول سدید ، عبارت است از کلامی که هم مطابق با واقع باشد ، و هم لغو نباشد ، و یا اگر فایده دارد ، فایدهاش چون سخنچینی و امثال آن ، غیر مشروع نباشد . پس...
معنی أَخْبَتُواْ: تواضع می کنند(کلمه خبت به معنای زمین مطمئن و محکم است ، و وقتی گفته میشود : أخبت الرجل معنایش این است که تصمیم گرفت به زمینی محکم برود ، و یا در آن زمین پیاده شد و به تدریج در معنای نرمی و تواضع استعمال شده که در آیه واخبتوا الی ربهم به همین معنا آم...
معنی تُخْبِتَ: نرم و خاشع و متواضع شد (کلمه خبت به معنای زمین مطمئن و محکم است ، و وقتی گفته میشود : أخبت الرجل معنایش این است که تصمیم گرفت به زمینی محکم برود ، و یا در آن زمین پیاده شد و به تدریج در معنای نرمی و تواضع استعمال شده که در آیه واخبتوا الی ربهم به هم...
معنی عُرْوَةِ: دستاویز(دستگیره و یا به عبارت دیگر دستهای است که با آن چیزی را گرفته و بلند میکنند ، مانند دسته کوزه و دلو و دستگیره ظرفهای مختلف ، البته گیاههای ریشهدار و نیز درختهائی را که برگ آنها نمیریزد عروة مینامند ، و این کلمه در اصل به معنای تعلق میباشد و وق...
ریشه کلمه:
طمن (۱۳ بار)
طمئن (۱۳ بار)

واژه نامه بختیاریکا

دِل نهادِه

پیشنهاد کاربران

آسوده خاطر

واثق

استوار دل

این واژه عربی است و همیشه نباس برای واژه های عربی برابر سازی کرد ، خیلی جاها بهترین کار کنار گذاشتن آن واژه است چون اضافی اند، زبان واژه هایی را که نیاز ، خود می سازد ( اگه به راستی نیاز باشن )
مثلن در بار ه این واژه ، اگر آن را کنار بگذاریم چه می شود ؟
فلانی مطمئنه : فلانی درستکاره ، نیک منشه ، پاکدسته ، نیک خواهه و . . .
وضعیت اقتصادی مطمئمنه : اقتصاد شکوفا است
من مطمئنم : من باور دارم ، من دل استوارم ، دلم استواره که این دستش کجه و . . .
می بینید که واژه های عربی مطمئن و اطمینان در زبان اضافی اند

دلاسود/ دل آسود

درباره اتعلاع رسانی پرونده


پشتگرم، یکدل

من اُستیگانم: من مطمئنم

دل آسوده

هیچ مطمئن نیستم که . . . . . . . . . . .

آسوده دل ، دل آسوده ، آسوده خاطر ، خاطر آسوده

درود و مهر
سخن اشکان گرامی، پسندیده و درست است.
هرچند افزودن و کاستن واژه در آبادیس و هرواژه نامه، شدنی است، در بین مردمان بسیار دشوار. و این کوششی می خواهد شگفت.

باور مند - خوش گمان


کلمات دیگر: