کلمه جو
صفحه اصلی

مداخل


مترادف مداخل : درآمد، سود، عایدی، منفعت، انعام، رشوه، مدخل ها، موارد

متضاد مداخل : مخارج

فارسی به انگلیسی

earnings, income, issue, earning, perquisite

earning, perquisite


earnings, income, issue


فارسی به عربی

مداخیل , مکافأة

مترادف و متضاد

۱. درآمد، سود، عایدی، منفعت
۲. انعام، رشوه
۳. مدخلها، موارد ≠ مخارج


earnings (اسم)
درامد، عایدات، عایدی، دخل، مداخل

emolument (اسم)
درامد، پرداخت، حقوق، مداخل، مقرری، مواجب

درآمد، سود، عایدی، منفعت ≠ مخارج


انعام، رشوه


مدخل‌ها، موارد


فرهنگ فارسی

جمع مدخل بمعنی جای داخل شدن، درفارسی به معنی در آمدیادر آمدها میگویند
( اسم ) جمع مدخل ۱- جایهای داخل شدن موارد .۲- آنچه داخل عایدی شخص یا دولت شود عواید در آمدها مقابل مخارج : و مداخل و مخارج گرجستان را ضبط کرده ...۳ - پولی و نفعی که علاوه بردخل معین و حقوق بمامور دولت و غیره رسد از قبیل انعام و رشوه . ۴ - درهم بافتن و دوختن ( زین اسب و جز آن ) : سراج دهر هر شب بهر جناغ زینش دوزد ز چرخ و انحم تا صبحدم مداخل . ( حسین ثنائی فر نظا . ) ۵ - حنای بوته داری که زنان رعنا بر دست و پا بندند : عجب ماهی بمحبوبی سر آمد مداخلهای خوبی را در آمد . ( تاثیر )
پشته بلند مشرف بر زمین سیر آب

فرهنگ معین

(مَ خِ ) [ ع . ] (اِ. ) درآمد به ویژه درآمد فرعی و جانبی .

لغت نامه دهخدا

مداخل. [ م َ خ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن. دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل شد. موارد. مقابل مخارج : چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 342 ). انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند و مداخل حصار فراگرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). || اماکن. بیوت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || جاهای دخل به معنی آمدنی زر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی بعدی شود. || عواید. آنچه داخل عایدی شخص یا دولت شود. درآمدها. مقابل مخارج. ( فرهنگ فارسی معین ). پول و نفعی که از طریق کسب و تجارت عاید شخص شود یا پولی که به عنوان باج و مالیات به خزانه دولت ریزند. رجوع به مداخیل و نیز رجوع به مداخل بردن و مداخل کردن شود : و مداخل و مخارج گرجستان را ضبط کرده. ( ظفرنامه یزدی ).
به عهدش نیست کسب هیچ مقبل
چو کسب آدمیت پرمداخل.
شفیع ( از آنندراج ).
|| پول و نفعی که علاوه بر دخل معین و حقوق به مأمور دولت و غیره رسد، از قبیل انعام و رشوه. ( فرهنگ فارسی معین ). حق و حساب. رشوه. درآمدی که با سوء استفاده از مقام و موقعیت اجتماعی به دست آرند :
در راه انتظار مداخل فقیه شهر
دائم کف دعا چو ترازو گرفته است.
شفیع ( از آنندراج ).
رجوع به مداخل بردن شود. || با هم بافتن و درهم دوختن دو چیز. ( از غیاث اللغات ). دَرهم بافی و دَرهم دوزی دامن زین . ( آنندراج ). درهم بافتن و دوختن زین اسب و جز آن. ( فرهنگ نظام ) ( از فرهنگ فارسی معین ). زنجیر که به صورت گلها از سقرلات بریده بر ترکش و دامان زین و امثال آن دوزند. ( آنندراج ) :
سراج دهر هر شب بهر جناغ زینش
دوزد ز چرخ و انجم تا صبحدم مداخل.
سنائی ( آنندراج ).
مداخل ز هر جانبش همچو نهر
شده آبروبخش سراج دهر.
ملاطغرا ( آنندراج ).
|| یک نوع بافته که در زینت لباس استعمال می کنند. پارچه ای که در کنار لباسها برای زینت دوزند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || حنای بوته وار که زنان رعنا بر دست و پا بندند . ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).

مداخل. [ م ُ خ ِ ] ( ع ص ، اِ ) پشته بلند مشرف بر زمین سیرآب. ( منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. ( از متن اللغة ). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم. || درون و داخل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به داخل شود. || آکنده و انباشته. ( ناظم الاطباء ).

مداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل شد. موارد. مقابل مخارج : چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342). انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند و مداخل حصار فراگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). || اماکن . بیوت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || جاهای دخل به معنی آمدنی زر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به معنی بعدی شود. || عواید. آنچه داخل عایدی شخص یا دولت شود. درآمدها. مقابل مخارج . (فرهنگ فارسی معین ). پول و نفعی که از طریق کسب و تجارت عاید شخص شود یا پولی که به عنوان باج و مالیات به خزانه ٔ دولت ریزند. رجوع به مداخیل و نیز رجوع به مداخل بردن و مداخل کردن شود : و مداخل و مخارج گرجستان را ضبط کرده . (ظفرنامه ٔ یزدی ).
به عهدش نیست کسب هیچ مقبل
چو کسب آدمیت پرمداخل .

شفیع (از آنندراج ).


|| پول و نفعی که علاوه بر دخل معین و حقوق به مأمور دولت و غیره رسد، از قبیل انعام و رشوه . (فرهنگ فارسی معین ). حق و حساب . رشوه . درآمدی که با سوء استفاده از مقام و موقعیت اجتماعی به دست آرند :
در راه انتظار مداخل فقیه شهر
دائم کف دعا چو ترازو گرفته است .

شفیع (از آنندراج ).


رجوع به مداخل بردن شود. || با هم بافتن و درهم دوختن دو چیز. (از غیاث اللغات ). دَرهم بافی و دَرهم دوزی دامن زین . (آنندراج ). درهم بافتن و دوختن زین اسب و جز آن . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ فارسی معین ). زنجیر که به صورت گلها از سقرلات بریده بر ترکش و دامان زین و امثال آن دوزند. (آنندراج ) :
سراج دهر هر شب بهر جناغ زینش
دوزد ز چرخ و انجم تا صبحدم مداخل .

سنائی (آنندراج ).


مداخل ز هر جانبش همچو نهر
شده آبروبخش سراج دهر.

ملاطغرا (آنندراج ).


|| یک نوع بافته که در زینت لباس استعمال می کنند. پارچه ای که در کنار لباسها برای زینت دوزند. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || حنای بوته وار که زنان رعنا بر دست و پا بندند . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).

مداخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ، اِ) پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب . (منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. (از متن اللغة). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم . || درون و داخل . (ناظم الاطباء). رجوع به داخل شود. || آکنده و انباشته . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. [جمعِ مدخل] = مدخل
۲. درآمدها.

دانشنامه عمومی

مداخل (یمن). مداخل به عربی ( الَمداخل )، روستایی است در عزلهٔ (تهامة)، در ناحیهٔ (المهجم)، از توابع استان ذَمار در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۹۶) نفر (۷ خانوار) می باشد.

پیشنهاد کاربران

۱ - درآمدها - اندوخته ها
۲ - ورودی ها - بافته ها


کلمات دیگر: