کلمه جو
صفحه اصلی

مطلقه


مترادف مطلقه : بی شو، بیوه، بی همسر، جداشده، طلاق گرفته

متضاد مطلقه : متاهل

برابر پارسی : رها شده، جداشده، آزاد

فارسی به انگلیسی

divorcee, divorcée, divorced, divorced (woman), divorce

divorced (woman)


مترادف و متضاد

اسم بی‌شو، بیوه، بی‌همسر، جداشده، طلاق‌گرفته ≠ متاهل


بیشو، بیوه، بیهمسر، جداشده، طلاقگرفته ≠ متاهل


فرهنگ فارسی

طلاق داده شده، نی که شوهرش اوراطلاق داده باشد
( اسم ) مونث مطلق زنی که شوهرش او را اطلاق داده باشد طلاق داده جمع : مطلقات .
زن طلاق داده شده جمع مطلقات

فرهنگ معین

(مَ طَ لّ قَ یا قِ ) [ ع . مطلقة ] (اِمف . ) زن طلاق داده شده ، طلاق داده .

لغت نامه دهخدا

( مطلقة ) مطلقة. [ م ُ ل َ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث مطلق. خودسر و رها. مطلقه.
- حکومت مطلقه ؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || ( اصطلاح فن منطق ) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود.
- قضیه مطلقه ؛ عبارت از قضیه شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصله لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیه عملیه گویند. ( فرهنگ علوم عقلی ص 554 ).و رجوع به اساس الاقتباس ص 148 و دستورالعلماء ج 3 ص 280 شود.
- مطلقه خارجیه ؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. ( فرهنگ علوم عقلی ).
- مطلقه عامه ؛ قضیه مطلقه عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد.( فرهنگ علوم عقلی ).

مطلقة. [ م ُ طَل ْ ل َ ق َ ] ( ع ص ) زن طلاق داده شده. ج ، مطلقات. ( مهذب الاسماء ). طلاق داده شده. ( ناظم الاطباء ). زنی بهشته. طلاق داده. طلاق گفته شده. خلیه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به طلاق بائن که رجعت در او نگنجد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).
سوگند چون خوری به طلاق سه گانه خور
تا من شوم حلال گر آن مطلقه.
سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مطلقة. [ م ُ طَل ْ ل َ ق َ ] (ع ص ) زن طلاق داده شده . ج ، مطلقات . (مهذب الاسماء). طلاق داده شده . (ناظم الاطباء). زنی بهشته . طلاق داده . طلاق گفته شده . خلیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به طلاق بائن که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
سوگند چون خوری به طلاق سه گانه خور
تا من شوم حلال گر آن مطلقه .

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مطلقة. [ م ُ ل َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مطلق . خودسر و رها. مطلقه .
- حکومت مطلقه ؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه . رجوع به حکومت شود. || (اصطلاح فن منطق ) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود.
- قضیه ٔ مطلقه ؛ عبارت از قضیه ٔ شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصله ٔ لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیه ٔ عملیه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 554).و رجوع به اساس الاقتباس ص 148 و دستورالعلماء ج 3 ص 280 شود.
- مطلقه ٔ خارجیه ؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی . (فرهنگ علوم عقلی ).
- مطلقه ٔ عامه ؛ قضیه ٔ مطلقه ٔ عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد.(فرهنگ علوم عقلی ).


فرهنگ عمید

ویژگی زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد، طلاق داده شده.

فرهنگ فارسی ساره

جداشده


پیشنهاد کاربران

شوجدا
برای زن
زن جدا
( برای مرد )


کلمات دیگر: