کلمه جو
صفحه اصلی

شیء

فارسی به عربی

جسم , شیء

عربی به فارسی

چيزي , يک چيزي , تا اندازه اي , قدري , چيز , شي ء , کار , اسباب , دارايي , اشياء , جامه , لباس , موجود


مترادف و متضاد

object (اسم)
شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی

thing (اسم)
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء

res (اسم)
ماده، چیز، شیء، شیء بخصوص

فرهنگ معین

(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز. ج . اشیاء. ۲ - مجهول (ریاضی ).

دانشنامه عمومی

شیء ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آویژه یا شیء یا آبجکت در فلسفه
موجودیت

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی چیز) نزد فلاسفه و متکلمان اشعری به معنی موجود. نزد متکلمان معتزلی شیء به هر چیزی که می تواند در خارج موجود باشد، اعم از واجب الوجود و ممکن الوجود اطلاق می شده است. برخی متکلمان شیء را شامل امر قدیم، امر حادث و جسم دانسته اند. در فلسفه بین دو اصطلاح شیء و موجود فرقی نیست، اطلاق شیء بر تمام امور عقلی، خیالی، وهمی، و خارجی جایز است و در هر مورد معنای خاص خود را دارد. اطلاق شیء بر خداوند نیز بر همین منوال جایز است.

فرهنگستان زبان و ادب

{object} [ریاضی] هر عضو یکی از دو رده ای که یک رسته تشکیل می دهند و نقشی شبیه مجموعه ها دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شی ء: چیز را گویند و جمع آن اشیاء می باشد. از آن به مناسبت در باب وصیّت و اقرار سخن گفته اند.
کسی که وصیّت کرده چیزی از مالش را به دیگری بدهد، یک ششم اموال او به وی داده می شود.
اقرار با لفظ شیء
اگر کسی با لفظ مبهمی همچون شی ء اقرار کند، اقرارش صحیح است؛ لیکن او را به تفسیر آن ملزم می کنند.

[ویکی الکتاب] معنی شَیْءٍ: چیزی
معنی خَلَقَهُ: آنچه را آفرید(در جمله " أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ") - اورا خلق کرد
معنی قَدْراً: اندازه ای( در عبارت "قَدْ جَعَلَ ﭐللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً ")
معنی طِبْنَ: آن زنان میل و رغبت نشان دادند(در عبارت "فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِّنْهُ" منظور این است که اگر مقداری از مهر خود را از روی رضا وخشنودی به شما بخشیدند )
معنی وَسِعْتَ: وسعت یافته ای - شامل شده ای- فرا گرفته ای("رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْماً ": ای پروردگار ما از روی رحمت و دانش همه چیز رافرا گرفته ای)
معنی ﭐمْسَحُواْ: مسح کنید (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول خود بگیرد ،م...
معنی مَسْحاً: مسح کردن - لمس نمودن (کلمه مسح به معنای کشیدن دست و یا هر عضو دیگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشیء و مسحت بالشیء هر دو به یک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شیء ملموس را مفعول ...
معنی نُوَلِّیَنَّکَ: پیش رویت قرار میدهیم ( اگر فعل "ولّی " با لفظ "عن " متعدی شود ، یعنی بگوئیم "ولی عن شیء " معنایش درست به عکس میشود ، و معنی اعراض و رو برگرداندن از آن چیز را میدهد)
معنی تُنفِقُواْ: تا انفاق کنید -انفاق می کنید(در جمله "مَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ ﭐللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ "چون شرط شده برای جمله بعدی جزم گرفته،کلمه انفاق به معنای بذل مال و صرف آن در رفع حوایج خویشتن و یا دیگران است )
معنی غَنِمْتُمْ: غنیمت گرفتید- بهره و فایده بردید(غنم و غنیمت به معنای رسیدن به در آمد از راه تجارت و یا صنعت و یا جنگ است ، و لیکن درعبارت "و اعلموا انما غنمتم من شیء" بملاحظه مورد نزولش تنها با غنیمت جنگی منطبق است . غُنم به معنای رسیدن و دست یافتن به فائده است ، ...
معنی مُهَیْمِنُ: فائق و مسلط بر شخصی و یا چیزی (هیمنه چیزی بر چیز دیگر این است که آن شیء مهیمن بر آن شیء دیگر تسلط داشته باشد ، البته هر تسلطی را هیمنه نمیگویند ، بلکه هیمنه، تسلط در حفظ و مراقبت چیزی و تسلط در انواع تصرف در آن است به عبارت دیگر علاوه بر حفظ و مراقب...
معنی مَا أَلَتْنَاهُم: چیزی از آنان نمی کاهیم کلمه ألتناهم از ماده لوت است که به معنای نقص است ، ماضی ثلاثی مجردش لات و باب افعالش ألات میشود ، پس معنای ما التناهم در عبارت "وَﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...
معنی تَشَابَهَ: شبیه به هم است(منظور این است که با معانی دیگری غیر از قصد اصلی نیز می توان آن را معنی کرد ولی با کمک گرفتن از آیاتی که فقط یک معنی از آنها استنباط می شود و محکمات می باشند معنی اصلی آیات متشابه نیز آشکار می گردد مثلاً ممکن است کسی با توجه به عبارت "ی...
معنی شَهِیدٌ: همیشه شاهد - همیشه گواه - مشاهده شده (صفت مشبهه گاهی به معنای اسم فاعل میآید ، و گاهی به معنای اسم مفعول مثلاً در عبارت "سَنُرِیهِمْ ءَایَاتِنَا فِی ﭐلْئَافَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّیٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ ﭐلْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أ...
ریشه کلمه:
شی ء (۵۱۹ بار)

مصدر است به معنی خواستن و اراده کردن «شائة یشائه شیئاً: اراده» . طبرسی در ذیل این آیه مشیت را اراده معنی کرده است. . شاء در این آیه و نظائر آن به معنی مشیت جبری است یعنی اگر خدا می‏خواست قدرت عدم ایمان را از آنهابر می‏داشت قهراً همه ایمان می‏آوردند ولی خدا چنین نخواسته است. * ، . ظاهراً مراد از «یَشاءَ اللّهُ»در این دو آیه و نظیر آنها، فراهم آوردن اسباب و توفیق در کارها است، پر واضح است که اگر خداوند اسباب را فراهم نکند انسان کاری نتواند کرد هر چند که فاعل مختار است اینکه خداوند اسباب بی شمار را از قبیل آفتاب، ماه، ستارگان، زمین، هوا، آب،ارزاق، بدن، سلامتی، فهم، اراده و... فراهم آورده است اینها همه مشیّت خدا اند که ما کار شایسته را اراده و انجام دهیم و اگر خداوند این اسباب را جور نمی‏آورد اراده کار نیک یا بد از ما مقدور نبود این است آنچه به نظر می‏آید. واللّه العالم . اراده خداوند دو گونه است: اراده تکوینی و اراده تشریعی. اراده تکوینی و اراده تشریعی و اراده تکوینی از مراد غیر قابل تخلّف است ولی اراده تشریعی می‏شود که از مراد متخلّف باشد، احکام و قضایای دینی که برای هدایت و اصلاح مردم وضع شده همه از قسمت اراده تشریعی اند که می‏شود به وسیله عصیان متخلّف از مراد باشد. به عبارت دیگر خداوند از بندگان خواسته و اراده کرده همه راست بگویند و عدالت کنند ولی می‏بینم که نمی‏گویند و نمی‏کنند این همه تخلّف اراده از مراد است، اگر راجع به احکام دین معتقد به اراده تکوینی باشیم آن عبارت اخرای جبر است و موجب بطلان عقاب و ثواب و سقوط امر و نهی خواهد بود. اهل ایمان به کفّار می‏گفتند: از آنچه خدا داده انفاق کنید کفّار در جواب می‏گفتند: . غرضشان اراده تکوینیّه بود یعنی خدا خواسته که حتماً آنها فقیر و نادار باشند و اگر می‏خواست آنها را غنی می‏کرد ولی آنها مغالطه می‏کردند که اراده خدا درباره اطعام فقراء اراده تشریعیّه است و تخلّف آن از مراد دلیل عصیان و تمرّد کفّار از فرمان خداوندی است. همینطور است آیه . ایضاً انعام:148- زخرف:20. رجوع کنید به المیزان ذیل آیه «اَنُطْعِمُ مَنْ لَوْیَشاءُ اللّهُ اَطْعَمَهُ».

پیشنهاد کاربران

افزون بر واژگانی که بانو حنانه در بالا بازگو نمودند، می توان جای شیء از واژه چیز یا برابرایستا بهره برد. در فلسفه نیز ازواژه برابرایستا جای شی بهره گرفته می شود.

ژانس ( اوستایی: زانثَ )

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ژانس ( اوستایی: زانثَ )
دِراپ ( سنسکریت: دْراوْیَ )
تِنک ( کردی: ته نه ک )

اگر میشه لطفاً معنی های واضح تر و بهتری درباره ی بعضی از کلمات در سایت قرار بدید. ممنون

همانطور که مطلع هستید حرف "ء" از حروف فارسی نیستند. اگر شیء واژه ای عربی است لطفا معادل فارسی آن را بنویسید و اگر فارسی است شکل بدون ء آن را بیاورید
با تشکر از این سایت که همیشه به ان رجوع کرده ام.

در زبان های ایران باختری ( لری، کردی و. . . )
واژه ( چیز ) را ( چی ) می گویند و حرف ( ز ) را نمی گویند.
واژه ( چی ) ( لری ) و ( شی ) ( برخی گویش های لری ) وارد زبان عربی شده و ( شیء ) گفته می شود.
چیز ها= چی ها= چیا = شیا = اشیا


کلمات دیگر: