مترادف مهار : افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود، کنترل
مهار
مترادف مهار : افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود، کنترل
فارسی به انگلیسی
halter, leading rope, moorings, stays, guy
anchor, bit, bridle, collar, control, curb, guideline, hold, stay, lid, management, regulation, reins, restraint, shunt, sling, strut, subjugation, takeover, tether
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود
۲. کنترل، خطام
افسار، پالاهنگ، پلاهنگ، خطام، بقه، دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مقود
کنترل، خطام
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - چوبی کوچک که در پره بینی شتر کنند و ریسمانی بر آن بندند: [ ز حرص و شهوتی ما را مهاری کرده در بینی چو اشتر می کشاند او بگرد این جهان ما را . ] ( دیوان کبیر ۲ ) ۵٠:۱ - عنان افسار.
جمع مهر و مهره ٠ جمع مهره بمعنی اسب کره و بچ. نخستین اسب و جز آن ٠
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند.
( ~.) (اِ.) ماهار. 1 - قسمتی که در هواپیما بال ها را به هم وصل می کند. 2 - چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط و در مجاورت شیار حشفه ای قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند. 3 - نام هر یک از دو چین مخاطی واقع در خط وسط قسمت دهلیزی دهان و عضلات لب ها ( بین قوس های فکی و عضلات لب ها)، مهار لبی .
(مَ) [ ع . ] (اِ.) افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند.
لغت نامه دهخدا
مهار. [ ] (اِ) اسم هندی سناء مکی است . (فهرست مخزن الادویه ).
وزین درکشیدن به بینی خویش
ز بهر طمع این و آن را مهار.
به دست صبا داده گردون مهارش.
برآرزوی مهی مهارم.
یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ما را.
در بینی گردون مهار باشد.
یاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند.
گه زر رخسار خلخالش کنم.
که با اشتر به آسانی توان شد.
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
مهار شتر در کف ساربان.
ندیدی کسم هرگز اندر قطار.
مهار. [ م َ ] (اِ) قسمتی که در هواپیما بالها را به هم وصل می کند . || (اصطلاح پزشکی ) چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط در مجاورت شیار حشفه ای -قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای -قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند. || (اصطلاح پزشکی ) نام هریک از دو چین مخاطی واقع در خط وسط قسمت دهلیزی دهان و عضلات لبها (بین قوسهای فکی و عضلات لبها). مهار لبی . || ماهار. شناق . وکاء. بند سر مشک . (از یادداشتهای مؤلف ).
وزین درکشیدن به بینی خویش
ز بهر طمع این و آن را مهار.
ناصرخسرو.
سوی بوستانش فرستاده دریا
به دست صبا داده گردون مهارش .
ناصرخسرو.
در دست امیر و شاه ندهم
برآرزوی مهی مهارم .
ناصرخسرو.
یکی دبه درافکندی به زیر پای استرمان
یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ٔ ما را.
عمعق .
آنجا که مرادت عنان بتابد
در بینی گردون مهار باشد.
انوری .
حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار
یاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند.
خاقانی .
گه مهار از رشته ٔ جان سازمش
گه زر رخسار خلخالش کنم .
خاقانی .
مهارش سخت بگرفت و روان شد
که با اشتر به آسانی توان شد.
عطار.
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی .
سعدی .
تو خوش خفته در هودج کاروان
مهار شتر در کف ساربان .
سعدی (بوستان ).
بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم هرگز اندر قطار.
سعدی .
حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. (گلستان ).
- کشان کردن مهار ؛ کشاندن مهار را :
گر نه خرد بستدی مهارم از او
دیو کشان کرده بد مهار مرا.
ناصرخسرو.
- گسسته مهار؛ سرکش و گستاخ . (از ناظم الاطباء). مهارگسسته .
- || افسارپاره کرده . رها :
چنان دید کز تازیان صدهزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی بر این بوم و بر تارو پود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی نور و نوروز و جشن سده .
فردوسی .
میان عالم و جاهل تفاوت اینقدر است
که این کشیده عنان باشد آن گسسته مهار.
ظهیر.
- مهار بر سر کردن ؛ کنایه از مطیع و منقاد کردن . (آنندراج ) :
مغنی شتر غو ندارد جهاز
نوا پرده داردجهازی بساز
ز تاب طرب بر سرش کن مهار
که دل را به قانون شود بردبار.
ملاطغرا (از آنندراج ).
- مهار بر سر کشیدن ؛ کنایه از مطیع و رام کردن :
امر تو ساربان نگذارد اگر برو
بر سر که میکشد شتر نفس را مهار.
ظهوری (از آنندراج ).
- مهار کردن ؛ مهار در بینی شتر کردن . تزمیم . زم . حطم . زمر.
- مهار کردن کسی را ؛ بر بینی او ریسمانی گذرانیده و عبرت را در کوچه ها گردانیدن . (یادداشت مؤلف ).
- || کنایه از مطیع و رام کردن و در اختیار آوردن او را. افسار بر سر او زدن . کاملاً مطیع خود ساختن او را :
گر نه خرد بستدی مهارم از او
دیو کشان کرده بدمهار مرا.
ناصرخسرو.
- مهار گرفتن ؛ زمام شتر در دست داشتن :
به دریای آب اندرون گرگسار
بیامد هیونی گرفته مهار.
فردوسی .
- || زمام اختیار در دست گرفتن . مطیع کردن . رام کردن . در اختیار آوردن . به فرمان آوردن :
نه دیر بود که برخاست آن ستوده خصال
برفت و ناقه ٔ جمازه را مهار گرفت .
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 65).
مهار. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مهر و مهرة. (ناظم الاطباء). ج ِ مهرة، به معنی اسپ کره و بچه ٔ نخستین اسپ و جز آن . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. زمام، افسار.
دانشنامه عمومی
لی رز
شیلا رید
لوییز برلی
پیپا نیکسون
افراد ساکن در یک آپارتمان یک روز صبح که بیدار می شود متوجه می شوند درون ساختمان حبس شده اند.
فرهنگستان زبان و ادب
{frenum} [پزشکی-دندان پزشکی] ساختاری کالبدشناختی برای محدودسازی حرکت یک اندام
{mooring , moor} [حمل ونقل دریایی] بستن شناور، اعم از کوچک و بزرگ، به محلی مشخص همچون موت یا لنگر یا شناوه/ بویۀ مهار به وسیلۀ طناب یا زنجیر
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
افسار
قلاده
مهار