کلمه جو
صفحه اصلی

بوق


مترادف بوق : شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر

برابر پارسی : کرنا

فارسی به انگلیسی

horn, bugle, megaphone, trumpet, hom

horn, bugle, megaphone, trumpet


bugle, horn, megaphone, trumpet


فارسی به عربی

بوق , قرن

عربی به فارسی

شيپور , بوق , صداي شيپور , خال اتو , خال حکم , خال اتو بازي کردن , مغلوب ساختن پيشي جستن , ادم خوب , نيروي ذخيره ونهاني , کرنا , شيپورچي , شيپور زدن , شيپور بزرگ


مترادف و متضاد

horn (اسم)
شاخ، نوک، شاخه، پیاله، شیپور، بوق، کرنا

bugle (اسم)
شیپور، بوق

trumpet (اسم)
شیپور، بوق، شیپورچی، کرنا

concha (اسم)
بوق، کرنا، گنبد نیم گرد، صدفه، استخوان صدفه

شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر


فرهنگ فارسی

آلت فلزی که استخوانی میان تهی است که در آن میدمند
( اسم ) چادر بزرگی باشد که رختخواب در آن بندند .

صدایی منقطع در گوشی تماس‌گیرنده که نشان می‌دهد تلفن مخاطب در حال زنگ خوردن است


فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - نای ، نای بزرگ . ۲ - دستگاهی در وسایل نقلیه که با به صدا درآوردن آن به دیگران اخطار می دهند. ۳ - نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار از محلی به محل دیگر به کار برند، نفیر. ۴ - صدای ممتد یا مقطع سوت مانندی که از گوشی تلفن شنیده می ش

( اِ.) 1 - نای ، نای بزرگ . 2 - دستگاهی در وسایل نقلیه که با به صدا درآوردن آن به دیگران اخطار می دهند. 3 - نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار از محلی به محل دیگر به کار برند، نفیر. 4 - صدای ممتد یا مقطع سوت مانندی که از گوشی تلفن شنیده می شود. 5 - میوة خشکی شبیه قیف که از یک طرف می شکافد. 6 - (عا.) کنایه از: آدم ابله و خونسرد. ؛ ~زدن در هزیمت کار احمقانه کردن . ؛ ~ سحر صبح بسیار زود، هنگام سحر. ؛ ~ سگ دیر وقت شب ، نزدیک سحر.


لغت نامه دهخدا

بوق . (ع اِ) باطل و دروغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوقه شود.


بوق . (ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان ). نای است بزرگ که نوازند. ج ، ابواق و بیقان . نای مانندی که آسیابانان دمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). صور. (مهذب الاسماء). کرنای . (دهار). شبور. (دهار). بوری . (زمخشری ). ازعربی ، از لاتینی «بوکسینا» (صور، نفیر) و «تفس ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزی باشد از مس مانند شهنایی که از آن آواز مهیب و مکروه برمیآید و بهندی بهیر گویند و آنچه در برهان نوشته که بوق ، نام مهره ٔ سفید است که بهندی سنگهه گویند، درست نیست . (غیاث ). چیزی است مجوف مستطیل که در آن دمند و نوازند. ج ، ابواق ، بیقان و بوقات . و منه : زمر النصاری زمرت فی البوق . (از اقرب الموارد). بوغ . معرب لاتینی بوکسینا. صور. نفیر. یکی از آلات ذوات النفخ . نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار برند. نفیر. ج ، ابواق ، بوقات . (فرهنگ فارسی معین ) : و مال این ناحیت سپیدمهره است که آنرا چون بوق بزنند. (حدودالعالم ).
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم .

منجیک .


چنین گفت کآمد سپهدار طوس
یکی لشکر آورد با بوق و کوس .

فردوسی .


به پیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس .

فردوسی .


چو آمد بگوش اندرش کرنای
دم بوق و آوای هندی درای .

فردوسی .


بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب .

فرخی .


ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.

عنصری .


بامداد برنشست ، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند. (تاریخ بیهقی ). و بوق بزدند و آهنگ ری کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب .

ناصرخسرو.


جهان در جهان لشکر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته .

نظامی .


- بوق اتومبیل ؛ نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
بوق روی حمام است ؛ هر کس حمامی را خرد بوق حمام نیز ازاوست . (امثال و حکم ).
تا بوق سگ بیدار بودن ؛ تا نزدیک بامداد بیدار بودن . (امثال و حکم ).
بوق زدن در هزیمت ؛ گویا بوق به نشانه ٔ پیروزی و ظفر میزده اند. (امثال و حکم ).
حمام ده را به بوق چه ، حکاک را بقم آباد چه کار . || به استعاره ، شرم مرد. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) :
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده رخم چون رکوک بوق چو آهن .

پسر رامی (یادداشت بخط مؤلف ).


زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق .

منجیک (از لغت فرس ص 419).


|| چادر بزرگی که رختخواب در آن پیچند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ).

بوق . [ ب َ ] (ع مص ) بدی و خصومت آوردن . || رسیدن قوم را داهیه ٔ سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن . (المصادر زوزنی ). || دزدیدن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا شدن از غیب : باق بک ؛ پیدا شد بر تو از غیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یورش کردن و به ستم کشتن : باق القوم علیه ؛ یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراز کردن : باق به ؛ فراز کرد وی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تباه و هلاک شدن مال . || ستم کردن کسی بر کسی . || درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


بوق . [ ب ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ بوقة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بوق . [ بو / ب َ ] (ع ص ) کسی که پوشیدن راز نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


بوق. ( ع اِ ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. ( برهان ). نای است بزرگ که نوازند. ج ، ابواق و بیقان. نای مانندی که آسیابانان دمند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). صور. ( مهذب الاسماء ). کرنای. ( دهار ). شبور. ( دهار ). بوری. ( زمخشری ). ازعربی ، از لاتینی «بوکسینا» ( صور، نفیر ) و «تفس ». ( از حاشیه برهان چ معین ). چیزی باشد از مس مانند شهنایی که از آن آواز مهیب و مکروه برمیآید و بهندی بهیر گویند و آنچه در برهان نوشته که بوق ، نام مهره سفید است که بهندی سنگهه گویند، درست نیست. ( غیاث ). چیزی است مجوف مستطیل که در آن دمند و نوازند. ج ، ابواق ، بیقان و بوقات. و منه : زمر النصاری زمرت فی البوق. ( از اقرب الموارد ). بوغ. معرب لاتینی بوکسینا. صور. نفیر. یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار برند. نفیر. ج ، ابواق ، بوقات. ( فرهنگ فارسی معین ) : و مال این ناحیت سپیدمهره است که آنرا چون بوق بزنند. ( حدودالعالم ).
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
چنین گفت کآمد سپهدار طوس
یکی لشکر آورد با بوق و کوس.
فردوسی.
به پیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
چو آمد بگوش اندرش کرنای
دم بوق و آوای هندی درای.
فردوسی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
بامداد برنشست ، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند. ( تاریخ بیهقی ). و بوق بزدند و آهنگ ری کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38 ).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب.
ناصرخسرو.
جهان در جهان لشکر آراسته
ز بوق و دهل بانگ برخاسته.
نظامی.
- بوق اتومبیل ؛ نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
بوق روی حمام است ؛ هر کس حمامی را خرد بوق حمام نیز ازاوست. ( امثال و حکم ).

فرهنگ عمید

۱. (موسیقی ) آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، شیپور.
۲. [قدیمی] شاخ میان تهی.

دانشنامه عمومی

بوق یک وسیله نقلیه، یک دستگاه تولیدکننده صدا است که جهت هشدار دادن برای رسیدن یا حضور وسیله نقلیه به دیگران مورد استفاده قرار می گیرد. اتومبیل ها، کامیون ها، کشتی ها و قطار ها همه به وسیله قانون ملزم به استفاده از بوق هستند. دوچرخه ها نیز در بسیاری از موارد، در حوزه های قضایی و قانونی ملزم به استفاده از یک دستگاه هشدار دهنده شنیداری هستند، اما این قانون جهانی نبوده و دستگاه مورد استفاده همیشه و الزاماً یک بوق نیست.
استاندارد بوق خودرو
استاندارد بوق موتورسیکلت

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: بق، باق) از سازهای بادی قدیمی در ایران. شکل های متنوع و اندازه های مختلف دارد و برخی از نمونه های آن هنوز رایج است. این ساز کاربردهای گوناگونی داشته است؛ در نقاره خانه ها، میدان های جنگ، مراسم عزاداری و حمام ها نواخته می شد. نقش اصلی بوق، خبررسانی و انتقال پیام با نشانه ها و فیگورهای صوتی بوده است. این ساز را در انواع متنوع و از جنس های گوناگون می ساختند. ازجمله مس، برنج یا آلیاژهای مشابه، شاخ، و صدف. شیپور نیز از انواع بوق است.

فرهنگستان زبان و ادب

{ringback tone} [مهندسی مخابرات] صدایی منقطع در گوشی تماس گیرنده که نشان می دهد تلفن مخاطب در حال زنگ خوردن است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بوق، سازی بادی با گونه های مختلف می باشد.
واژه بوق معرب «بوکانه» یونانی و «بوکینا»ی لاتین و جمع آن ابواق، بیقان و بوقات است.

معنی بوق
بوق را همان شیپور یعنی نوعی شاخ کوچک منحنی یا نای رومی (؟) و برنجین دانسته اند که ظاهراً به تمدنی بین النهرینی، بویژه یهود، تعلق داشته و اصل آن شبّو یا شبورِ عبری است.
تقی زاده آن را آرامی سریانی ذکر کرده است.

فروغ آن را آسوری و عبری دانسته است.

به تصریح د. جودائیکا این واژه از «شوفَر» و «شپّرو» به معنای گوسفند وحشی آمده است.

واژه بوق در کتب مقدس
بر اساس باب ششم از صحیفه یوشع ، بنی اسرائیل به فرمان خداوند با نواختن بوق دیوارهای شهر اریحا را ویران کردند.
در قرآن نیز گرچه کلمه بوق به کار نرفته، بسیاری از کتاب های لغت
واژه قرآنی « صور » را معادل بوق گرفته اند.

واژه بوق در حدیث
...

پیشنهاد کاربران

شخصی که کند ذهن است. بی عزضه. دست و پا چُلُفتی. کسی که در باغ نیست. اُسکُل. شاسکول. شوت. یارو بوقه: یارو تو باغ نیست.

شاسکول


بوقلمون ( لکی )

در گویش دری افغانستان
بوق=صدای گاو را گویند ، در بعضی مناطق به جای ق ، غ تلفظ می کنند!مثلا : نرگاو از سر شب تا صبح بوق می زد!
بوقه یا بوغه= گاو نری که روی گاو ماده بالا میشود! بوقه رفتن نیز می گویند.
بوقمه یا بوغمه /buqme/
فرهنگ فارسی عمید : ( اسم ) [ترکی] ‹بوقمه› ( طب قدیم ) ۱. برآمدگی در عضو بدن.
۲. غده که در گردن یا زیر گلو پیدا شود.


عهد بوق


کلمات دیگر: