کلمه جو
صفحه اصلی

توضیح


مترادف توضیح : ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن سازی، شرح، شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن

برابر پارسی : بازگویی، بازنمود، روشن سازی، روشنگری، فرانمود، فرانمون

فارسی به انگلیسی

clarification, comment, definition, demonstration, elaboration, elucidation, enunciation, explanation, exposition, illumination, illustration, interpretation, rubric

explanation, justification, explication, commentary, exegesis


فارسی به عربی

اطروحة , بیان , تعلیق , تفسیر , لمعان , نحة

عربی به فارسی

روشني , وضوح


مترادف و متضاد

treatise (اسم)
رساله، شرح، مقاله، توضیح، دانش نویسه

explanation (اسم)
شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه

statement (اسم)
شرح، اعلامیه، اظهار، حکم، بیانیه، بیان، توضیح، عرضه داشت، تقریر، گفته، قطعنامه، قطعه نامه

superscription (اسم)
ادرس، سرنامه، عنوان، توضیح، عنوان نوشته روی چیزی، عنوان روی پاکت، نشانی روی نامه

gloss (اسم)
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر

comment (اسم)
تفسیر، توضیح، تعبیر

paraphrase (اسم)
تفسیر، نقل قول، توضیح، تاویل، ترجمه ازاد، نقل بیان

elucidation (اسم)
توضیح، روشن سازی

ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن‌سازی، شرح


شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن


۱. ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشنسازی، شرح
۲. شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن


فرهنگ فارسی

واضح کردن، آشکارساختن، شرح دادن، شرح وبیان
۱ - ( مصدر ) واضح کردن آشکار کردن روشن ساختن . ۲ - شرح دادن بیان کردن . ۳ -( اسم ) شرح بیان . جمع : توضیحات .
پیدا کردن . پیدا و آشکار کردن . عبارتست از رفع اضمار حاصل در معارف . رفع احتمال حاصل در معرفه .

بیان کردن به منظور توجیه


جملات نمونه

توضیحات او ما را قانع نکرد

his explanations did not satisfy us


توضیح این شعر نیازی به توضیح بیشتر ندارد

the explication of this poem it doesn't need further explanation


فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - روشن کردن ، آشکار ساختن . ۲ - شرح دادن . ،~المسائل کتاب یا کتابچه ای که مجتهدان دربارة مسائل شرعی و فقهی می نویسند.

لغت نامه دهخدا

توضیح. [ ت َ ] ( ع مص ) پیدا کردن. ( منتهی الارب ). پیدا و آشکار کردن. ( ناظم الاطباء ). روشن و پیدا کردن. ( آنندراج ). پیدا ساختن. ( غیاث اللغات ). واضح و آشکار کردن امری را. ( از اقرب الموارد ). بازنمودن مطلبی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح فن نحو ) عبارت است از رفع اضمار حاصل در معارف. ( از تعریفات جرجانی ). رفع احتمال حاصل در معرفة. مانند: زید التاجر. که قبل از وصف زید به تاجر، احتمال تجارت و جز آن درباره او می رفت لیکن با ذکر کلمه تاجر احتمال جز آن مرتفع شد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. واضح کردن، آشکار ساختن.
۲. شرح دادن.
۳. شرح و بیان.

فرهنگ فارسی ساره

بازنمود، روشنگری، فرانمود، فرانمون


جدول کلمات

شرح

پیشنهاد کاربران

توضیح دادن

بازنمایی

نمونه:
یک بازنمایی ( توضیح ) بایسته!

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2020/08/blog - post_6. html

این واژه از زبان اربی و تازیست و برابر نهاد پارسی ان واژه ویچر میباشد

برابر پارسی واژه ( توضیح ) ، واژه ( ( ویچارش ) ) یا ( ( ویزارش ) ) می باشد. پیشوند ( ( وی ) ) در پارسی میانه، پیشوند منفی ساز است.
پیشوند ( ( وی ) ) به پیشوند ( ( گُ ) ) ترادیسیده ( تبدیل ) شده است همانند واژه ( ویستردن ) که به ( گستردن ) دگرانیده شد.
( ویزاردن=توضیح دادن ) نیز به ( گُزاردن ) بدل گشت.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ویچار ( پهلوی: ویچاریْه )
گوکان ( پهلوی )
روبیژ ( کردی: رونبیژی )
پَریب ( سنسکریت: پَریب هاشَنَ )

بیان

گفتش
نمونه :
این حرف قابل توضیح نیست = این سخن گفتش پذیر نیست

توضیح: [اصطلاح خبرنگاری] در صورتی که روزنامه مطلب یا عکسی را اشتباهی چاپ کرده باشد و بخواهد بابت این اشتباه عذرخواهی کند و موضوع را به شکلی درست ارایه دهد، یا بخواهد مطلبی را برای خوانندگانش روشن کند مطلبی به نام توضیح چاپ می کند.

باز نمودن، باز کردن

نمونه ها:
سه هموند حزب نامور به �جمهوری خواه� در مهستان نمایندگان �یانکی� ها، در نامه ای از �آنتونی بلینکن�، وزیر امور بیرونی این کشور خواستند تا گمانه ی آزاد شدن یک میلیارد دلار پول چفت و بست شده ( بلوکه شده ) ایران در کره جنوبی بود را باز نماید ( توضیح دهد ) .

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر هفتم فروردین ماه ۱۴۰۰
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/03/blog - post_508. html

چیزی که گفتی کمی بیش تر باز کن، ببینم ( کاربرد گسترده در زبان گفتاری که می تواند بخوبی بزبان نوشتاری نیز گسترش یابد و واژه های ناشایست از ریشه عربی یا دیگر زبان های بیگانه را از زبان پارسی بیرون براند ) .

‏پَرویریدن = توضیح دادن، to explain
پَرویرِش = توضیح
پس
پرویرین = واضح
پَرویریده = توضیح داده شده، واضح کرده شده

بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب

‎#پارسی دوست


کلمات دیگر: