کلمه جو
صفحه اصلی

استه

فارسی به انگلیسی

pit


فرهنگ فارسی

( آسته ) هسته
( اسم ) کفل سرین .
یکی از خاندانهای باستانی آلبرت دوم

فرهنگ معین

(اُ تِ ) ( اِ. ) کفل ، سرین .
(اِ تُ ) (ص . ) نک استوه .
(اَ تِ ) ( اِ. ) ۱ - دانه و هستة میوه ها. ۲ - استخوان .

(اُ تِ) ( اِ.) کفل ، سرین .


(اِ تُ) (ص .) نک استوه .


(اَ تِ) ( اِ.) 1 - دانه و هستة میوه ها. 2 - استخوان .


لغت نامه دهخدا

( آسته ) آسته. [ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) هسته. اَسته. هستو. خسته.
استه. [ اَ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) ( از پهلوی است ، جسم. بدن.تن. استخوان ) دانه خرما و شفتالو و زردآلو و امثال آن. ( برهان ). تخم بعض میوه ها مانند تخم شفتالو و زردالو و خرما و امثال آن. ( جهانگیری ). تخم خرما و مانند آن مثل کنار و شفتالو. ( غیاث ). هسته. خسته. ( سروری ). استه در میوه ها و استخوان در حیوانات بیشتر استعمال کنند. ( رشیدی ): شیرین استه. تلخ استه :
کسی بی عیب نبود در زمانه
رطب را استه باشد در میانه.
ابوالمثل.
مریخ دلالت دارد بر... هر درختی... میوه اش با استه. ( التفهیم ). هر درختی تلخ و گره و خارناک و میوه اش با استه یا پوست. ( التفهیم ص 373 ).
آنکه اندر لحاف و چادرشب
نبود شب چو استه خرما
روز بینی بسان جوز بر او
گشته کیمخت خشک از سرما.
کمال اسماعیل.
استه خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. ( نزهة القلوب ). || استخوان آدمی و حیوانات دیگر. ( برهان ). استو. و در دو کلمه پیلسته و کونسته همچون مزید مؤخری به کار رفته است. رجوع به پیلسته و کونسته شود. || و ینقسم النرم آهن الی ضربین احدهما هو و الاَّخر ماؤه السائل منه وقت الاذابة و التخلیص من الحجارة و یسمی دوصا و بالفارسیة استه. و بنواحی زابلستان رَو، لسرعة خروجه و سبقه الحدید فی الجریان و هو صلب ابیض یضرب الی الفضیة. ( الجماهر بیرونی ص 248 ).

استه. [ اُ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) کفل. سرین. ( برهان ).

استه. [ اِ / اُ ت ُه ْ ] ( ص ) مخفف استوه. ملول. بتنگ آمده. ( برهان ) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز جستن مترب.
منجیک ترمدی.
|| مانده شده. ( برهان ).

استه. [ اِ ت ِه ْ ] ( اِمص ) سِتِه ْ. ستیزه. لجاج. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ).

استه. [ اَ ت َه ْ ] ( ع ص ) بزرگ دبر. کلان سرین. عظیم الاست. مؤنث : سَتْهاء. ( منتهی الارب ). ج سُتْه ، سُتهان.

استه. [ اِ ت ِ ] ( اِخ ) شهری در خطه وندیک شمال ایتالیا، در ایالت پادو، در 23 هزارگزی جنوب غربی شهر پادوی ، و کارخانه های چینی سازی و ظروف سازی ، و کلیسای زیبا و یک کاخ باستانی دارد.

استه. [ اِت ِ ] ( اِخ ) ( خاندان... ) یکی از خاندانهای باستانی از نژاد آلبرت دوم که از جانب سلاطین کارلوونژی به پرنسی تسکان منصوب شده بود. مرکز افراد این خاندان شهر استه بود. و شعب بسیاری از آن منشعب شده است. خاندان «برونسویک » انگلستان یکی از شعب خاندان مزبور است و هنگامی در هانور فرمانفرمائی داشته اند. افراد این خانواده دانش دوست بوده اند و بر اثر خدمات خود در این طریق کسب شهرت کرده اند.

استه . [ اَ ت َ / ت ِ ] (اِ) (از پهلوی است ، جسم . بدن .تن . استخوان ) دانه ٔ خرما و شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان ). تخم بعض میوه ها مانند تخم شفتالو و زردالو و خرما و امثال آن . (جهانگیری ). تخم خرما و مانند آن مثل کنار و شفتالو. (غیاث ). هسته . خسته . (سروری ). استه در میوه ها و استخوان در حیوانات بیشتر استعمال کنند. (رشیدی ): شیرین استه . تلخ استه :
کسی بی عیب نبود در زمانه
رطب را استه باشد در میانه .

ابوالمثل .


مریخ دلالت دارد بر... هر درختی ... میوه اش با استه . (التفهیم ). هر درختی تلخ و گره و خارناک و میوه اش با استه یا پوست . (التفهیم ص 373).
آنکه اندر لحاف و چادرشب
نبود شب چو استه ٔ خرما
روز بینی بسان جوز بر او
گشته کیمخت خشک از سرما.

کمال اسماعیل .


استه ٔ خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. (نزهة القلوب ). || استخوان آدمی و حیوانات دیگر. (برهان ). استو. و در دو کلمه ٔ پیلسته و کونسته همچون مزید مؤخری به کار رفته است . رجوع به پیلسته و کونسته شود. || و ینقسم النرم آهن الی ضربین احدهما هو و الاَّخر ماؤه السائل منه وقت الاذابة و التخلیص من الحجارة و یسمی دوصا و بالفارسیة استه . و بنواحی زابلستان رَو، لسرعة خروجه و سبقه الحدید فی الجریان و هو صلب ابیض یضرب الی الفضیة. (الجماهر بیرونی ص 248).

استه . [ اَ ت َه ْ ] (ع ص ) بزرگ دبر. کلان سرین . عظیم الاست . مؤنث : سَتْهاء. (منتهی الارب ). ج سُتْه ، سُتهان .


استه . [ اِ / اُ ت ُه ْ ] (ص ) مخفف استوه . ملول . بتنگ آمده . (برهان ) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز جستن مترب .

منجیک ترمدی .


|| مانده شده . (برهان ).

استه . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) شهری در خطه ٔ وندیک شمال ایتالیا، در ایالت پادو، در 23 هزارگزی جنوب غربی شهر پادوی ، و کارخانه های چینی سازی و ظروف سازی ، و کلیسای زیبا و یک کاخ باستانی دارد.


استه . [ اِ ت ِه ْ ] (اِمص ) سِتِه ْ. ستیزه . لجاج . (برهان ) (مؤید الفضلاء).


استه . [ اِت ِ ] (اِخ ) (خاندان ...) یکی از خاندانهای باستانی از نژاد آلبرت دوم که از جانب سلاطین کارلوونژی به پرنسی تسکان منصوب شده بود. مرکز افراد این خاندان شهر استه بود. و شعب بسیاری از آن منشعب شده است . خاندان «برونسویک » انگلستان یکی از شعب خاندان مزبور است و هنگامی در هانور فرمانفرمائی داشته اند. افراد این خانواده دانش دوست بوده اند و بر اثر خدمات خود در این طریق کسب شهرت کرده اند.


استه . [ اُ ت َ / ت ِ ] (اِ) کفل . سرین . (برهان ).


فرهنگ عمید

ستیزه؛ لجاج.


استوه#NAME?


= هسته: کسی بی عیب نَبوَد در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل: مجمع الفرس: استه ).
ستیزه، لجاج.
= استوه

= هسته: ◻︎ کسی بی‌عیب نَبوَد در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل: مجمع‌الفرس: استه).


دانشنامه عمومی

آسته. شهر آسته (به ایتالیایی: Asti) با جمعیت ۷۴٬۵۴۹ نفر در ناحیه پیمونت در کشور ایتالیا واقع شده است.
ایتالیا
فهرست شهرهای ایتالیا
فهرست ناحیه های ایتالیا
ویکی پدیای انگلیسی

واژه نامه بختیاریکا

( اَسته * ) تکه آهنی که بر سنگ آتش زنه زنند؛ چخماق تفنگ سر پر

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی اِستَه به واستا گفته میشود.


کلمات دیگر: