کلمه جو
صفحه اصلی

اعضاء


برابر پارسی : اندام ها

فارسی به عربی

موظفون

مترادف و متضاد

staff (اسم)
تیر، هیئت، چوب پرچم، پرسنل، کارکنان، کارمندان، چوبه، اعضاء، چوب بلند، افسران و صاحب منصبان

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عضو. ۱ - اندام ها. ۲ - کارمندان .

لغت نامه دهخدا

اعضاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عُضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. ( منتهی الارب ). ج ِ عُضوو عِضو، اندام و هر گوشت فراهم آمده در استخوان. ( آنندراج ). ج ِ عُضو که گاه عِضو نیز گویند، یعنی هر گوشت فراوان به استخوان برآمده و گفته اند هر استخوان فراوان در گوشت هر جزء بدن مانند: دست ، پا، گوش و جز آن. ( از اقرب الموارد ). ج ِ عُضو. ( دهار ). ج ِ عُضو و عِضو. اندام. آلات. ( ناظم الاطباء ). عضوها :
در صبر کار بند تو چون مردان
هم چشم و گوش را و هم اعضا را.
ناصرخسرو.
چنانکه روزی ده بار اعضای تو از هم جدا می کنند. ( کلیله و دمنه ). آنگاه اعضاء قسمت پذیرد. ( کلیله و دمنه ). چنانکه بتی زرین که بیک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضاء او بهم پیوسته. ( کلیله و دمنه ).
ببانگ و زاری مولوزن از دیر
به بند آهن اسقف بر اعضا.
خاقانی.
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
|| ج ِ عضو، یعنی یک تن از جماعت. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عضو شود. || ( اصطلاح طب )؛ اجسام متولده از اول مزاج اخلاط.
- اعضاء آلیه ؛ اعضاء مرکبه و آن هر عضوی باشد که اسم کل بر جزء آن صادق نیاید. مقابل اعضاءِ مفرده. ( از بحر الجواهر ).
- اعضاء اصلیه ؛ عظام و اعصاب و عروق. ( از بحر الجواهر ).
- اعضاء رئیسه ؛ اعضایی که مبادی و اصول قوای محتاج الیه است ، در بقاء شخص یا بقاء نوع. اولی در نزد قدما؛ قلب و کبد و دماغ است و دومی انثیان. ( از بحر الجواهر ).
- اعضاءِ مفرده ؛ هر عضو که اسم کل بر جزء آن نیز صادق باشد. مقابل اعضاء آلیه و اعضاء مرکبه. و آنرا اعضاءِ متشابه الاجزاء نیز گویند. و اعضاءِ مفرده عبارت است از: استخوان ، غضروف ، عصب ، رباط، وتر، ورید، شریان ، غشاء، گوشت سرخ ، پیه ، روغن ، غدد، پوست ، ناخن ، دشبد و موی. ( از بحر الجواهر ).

پیشنهاد کاربران

وابستگان، هم بستگان

هموندان

ندامها

تن، پیکر

اعضا :
جمع عضو - افراد



کلمات دیگر: