کلمه جو
صفحه اصلی

مشکل


مترادف مشکل : ابهام آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مسئله، معقد، مغلق

متضاد مشکل : آسان، ساده، سهل، واضح

برابر پارسی : دشواری، دشوار، پیچیده، چالش، دشواره، سخت

فارسی به انگلیسی

hurdle, difficult, hard, problematic, crucial, abstruse, tough, sticky, deep, fiddly, problem, question, severe, task, difficult question, hardly

difficult, hard


hard, difficult, severe, rigid, irresistible, violent, hard, severelyviolently, terribly, very


difficult question, problem


hardly


abstruse, crucial, deep, difficult, fiddly, hard, problem, problematic, question, severe, task, tough


فارسی به عربی

بشدة , صعب , عقدة , مرض , مشکلة

مترادف و متضاد

knot (اسم)
خفت، عقد، منگوله، گره، عقده، مشکل، غده، برکمدگی، دژپیه، چیز سفت یا غلنبه، گره دریایی

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

obstacle (اسم)
مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر

problem (اسم)
سختی، چیستان، مشکل، موضوع، مسئله

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

ابهام‌آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق ≠ آسان، ساده، سهل، واضح


فرهنگ فارسی

مشکله: کارسخت ودشوار، پوشیده ودرهم، مشاکل و مشکلات جمع
۱- ( اسم و صفت ) دشوار سخت: کاری مشکل ۲- بسختی بدشواری : من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من . ( حافظ ) ۳ - پیچیده و دشوار معقد مغلق : مسایل مشکل . ۴ - ( اسم ) مطلب دشوار و معقد : خورشید زمین یوسف احمد که ز خاطر حل کرد همه مشکل تقدیر سمایی . ( سنائی ) جمع : مشکلات . توضیح در تداول آنرا مشگل با کاف فارسی تلفظ کنند و خطاست .
حاکم عراق

فرهنگ معین

(مُ کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دشوار، سخت . ج . مشاکل .
(مُ شَ کَّ ) [ ع . ] (اِمف . )۱ - شکل - پذیرفته ، صورت بسته . ۲ - ترتیب شده ، تشکیل شده .

(مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، سخت . ج . مشاکل .


(مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .)1 - شکل - پذیرفته ، صورت بسته . 2 - ترتیب شده ، تشکیل شده .


لغت نامه دهخدا

مشکل. [ م ُ ک ِ ] ( ع ص ) پوشیده و پنهان و مشتبه. ج ، مشاکل. ( ناظم الاطباء ). کار پوشیده و مشتبه. ( آنندراج ). مشتبه. پوشیده. ملتبس. مختلطالقرعة لکل امر مشکل. ( یادداشت مؤلف ) :
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 75 ).
|| دشوار و سخت و صعب وزحمتدار و درهم و پیچدار و مغلق. ( ناظم الاطباء ). دشوار، و با لفظ افتادن و بردن و کردن مستعمل است. ( آنندراج ). در تداول فارسی بمعنی دشوار، صعب ، عسیر، عویص ، سخت ، دشخوار، مفصل ، غامض آید. ( یادداشت مؤلف ) :
که داند عشق را هرگز نهایت
سوءالی مشکل آوردی و منکر.
فرخی.
مسئله های خلافی رفت سخت مشکل ، و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206 ).
در کار چو گشت با تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند.
ناصرخسرو.
ور بپرسیش یکی مشکل گویَدْت به خشم
سخن رافضیان است که آوردی باز.
ناصرخسرو.
پیش آر قران و پرس از من
از مشکل و شرحش و معانی.
ناصرخسرو.
از علی مشکل نماند اندر کتاب حق مرا
علم بوبکر و عمر گو پیشم آر ای ناصبی.
ناصرخسرو.
در ملک خللی فاحش و مشکلی شنیع ظاهر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 358 ).
بنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفت
گر مشکلیت هست سوءالات کن تمام.
خاقانی ( چ سجادی ص 302 ).
در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل
خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 648 ).
مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم
عمر در سر شده بینم چو نظر باز کنم.
خاقانی.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست ، اگر اجازه پرسیدن است.( گلستان ).
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
قرةالعین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.
حافظ.
مشکل من حل نگشت با همه کوشش
بر سخن من گواست ایزد بیچون.
میرزا ابوالحسن جلوه.
- امثال :
مشکل دو تا شد ، نظیر: ما ازددت الاعمی. ( امثال و حکم دهخدا ص 1714 ).
مشکلی نیست که آسان نشود

مشکل . [ م ُ ش َک ْ ک َ ] (ع ص ) صورت بسته و پیکرگرفته . (ناظم الاطباء). شکل پذیرفته . صورت بسته . پیکرگرفته . (فرهنگ فارسی معین ): آنگاه گویم هر که مر یک جوهر را به شکلهای مختلف مشکل بیند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ). || مرتب شده . || خوشگل و خوشنما و زیبا. (ناظم الاطباء).


مشکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان و مشتبه . ج ، مشاکل . (ناظم الاطباء). کار پوشیده و مشتبه . (آنندراج ). مشتبه . پوشیده . ملتبس . مختلطالقرعة لکل امر مشکل . (یادداشت مؤلف ) :
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 75).


|| دشوار و سخت و صعب وزحمتدار و درهم و پیچدار و مغلق . (ناظم الاطباء). دشوار، و با لفظ افتادن و بردن و کردن مستعمل است . (آنندراج ). در تداول فارسی بمعنی دشوار، صعب ، عسیر، عویص ، سخت ، دشخوار، مفصل ، غامض آید. (یادداشت مؤلف ) :
که داند عشق را هرگز نهایت
سوءالی مشکل آوردی و منکر.

فرخی .


مسئله های خلافی رفت سخت مشکل ، و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206).
در کار چو گشت با تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند.

ناصرخسرو.


ور بپرسیش یکی مشکل گویَدْت به خشم
سخن رافضیان است که آوردی باز.

ناصرخسرو.


پیش آر قران و پرس از من
از مشکل و شرحش و معانی .

ناصرخسرو.


از علی مشکل نماند اندر کتاب حق مرا
علم بوبکر و عمر گو پیشم آر ای ناصبی .

ناصرخسرو.


در ملک خللی فاحش و مشکلی شنیع ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 358).
بنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفت
گر مشکلیت هست سوءالات کن تمام .

خاقانی (چ سجادی ص 302).


در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل
خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 648).


مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم
عمر در سر شده بینم چو نظر باز کنم .

خاقانی .


چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست ، اگر اجازه ٔ پرسیدن است .(گلستان ).
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.

حافظ.


قرةالعین من آن میوه ٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.

حافظ.


مشکل من حل نگشت با همه کوشش
بر سخن من گواست ایزد بیچون .

میرزا ابوالحسن جلوه .


- امثال :
مشکل دو تا شد ، نظیر: ما ازددت الاعمی . (امثال و حکم دهخدا ص 1714).
مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود.

؟


رجوع به «مرگ چاره ای ندارد» شود. (امثال و حکم دهخدا ص 1714).
گویم مشکل وگر نگویم مشکل ، نظیر:
مرا دردی است اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد.

؟ (از امثال و حکم دهخدا ص 1335).


|| رمان مشکل ؛ اناری ترش شیرین شفه . (مهذب الاسماء). || در اصطلاح اهل حدیث روایتی است مشتمل بر الفاظ مشکل که معانی آنها را اشخاص متبحر در ادبیات دریابند. (فرهنگ علوم نقلی ). آنچه بعد از تأمل و طلب مقصود ازآن بدست آید. (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح درایه خبری است که الفاظ آن مبهم و غیر واضح المعنی باشد و یا حاوی مطالب عمیق باشد که دور از فهم متعارف مردم باشد.

مشکل . [م ُ ک ِ ] (اِخ ) حاکم عراق (در زمان حکومت اتابک مظفرالدین ). رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 525 شود.


فرهنگ عمید

چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل.
۱. امر یا موقعیت سخت و دشوار.
۲. پوشیده، درهم.

چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد؛ دارای شکل.


۱. امر یا موقعیت سخت و دشوار.
۲. پوشیده؛ درهم.


دانشنامه عمومی

مشکل می تواند به صورت شکاف میان وضعیت فعلی و وضعیت مطلوب تعریف شود. مشکلات ممکن است به دلایل مختلفی ایجاد شوند و راه حل های مختلفی برای حل شدن داشته باشند. مهارت های حل مشکلات شامل یافتن مشکلات، اولویت دادن به آن ها، اندازه گیری، یافتن علت ها، و در نهایت پیاده سازی راه حل های مؤثر و پایدار است.
اکتشاف
پرسش
حل مسئله

فرهنگ فارسی ساره

پیچیده، دشوار، دشواری، چالش


واژه نامه بختیاریکا

نَمُشکِل
اِنگ؛ کُل؛ بک؛ باک؛ بای؛ کُهل؛ نَه خووی

جدول کلمات

سخت

پیشنهاد کاربران

دشواره

چالش

Matter

problem

این واژه ایرانی است:

واژه آریایی اشکال به معنای خطا - ایراد که در ارمنستان به شکل اسخالսխալ skhal و در سنسکریت به شکل स्खलन skhalana به معنای error false wrong mistake به کار میرود هیچ رپتی ( ربطی ) ندارد به واژه مشکل که از ریشه تخارستانی māsk - * به معنای دشوار - دشواری difficulty به دست آمده است.



*پیرس: A Dictionary of Tocharian B by Douglas Q. Adams

گرفتاری

ابهام آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مسئله، معقد، مغلق

خوب بود به دردم خورد شاید به درد شما هم بخورد


در زبان کردی نمیگن مساله یا مشکل بلکه میگن کیشه

در گفتار لری :
مُشکِل = سخت، پیچیده ، ایراد

مُشگُل= بعید، دور از نظر و ذهن، دور از گمان

در گفتار لری جمله هایی را به شکل زیر بکار می برند :
مُشگُلم فلانی بیاید =من فکر نمی کنم که فلانی بیاید یا بعید می دانم فلانی بیاید یا سخت می دانم فلانی بیاید.

مُشگُل بروم = بعید است ( فکر نمی کنم ) بروم.

بکار بردن این واژه به این شکل در جمله جالب است که نشان از باستانی بودن آن در گفتار لری است.

شاید واژه های مُشکِل و مُشگُل از یک ریشه باشند.



نفس گیر

معضل


کلمات دیگر: