مترادف مشکل : ابهام آمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مسئله، معقد، مغلق
متضاد مشکل : آسان، ساده، سهل، واضح
برابر پارسی : دشواری، دشوار، پیچیده، چالش، دشواره، سخت
difficult, hard
hard, difficult, severe, rigid, irresistible, violent, hard, severelyviolently, terribly, very
difficult question, problem
hardly
abstruse, crucial, deep, difficult, fiddly, hard, problem, problematic, question, severe, task, tough
ابهامآمیز، بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، غامض، مبهم، مساله، معقد، مغلق ≠ آسان، ساده، سهل، واضح
(مُ کِ) [ ع . ] (اِفا.) دشوار، سخت . ج . مشاکل .
(مُ شَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .)1 - شکل - پذیرفته ، صورت بسته . 2 - ترتیب شده ، تشکیل شده .
مشکل . [ م ُ ش َک ْ ک َ ] (ع ص ) صورت بسته و پیکرگرفته . (ناظم الاطباء). شکل پذیرفته . صورت بسته . پیکرگرفته . (فرهنگ فارسی معین ): آنگاه گویم هر که مر یک جوهر را به شکلهای مختلف مشکل بیند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ). || مرتب شده . || خوشگل و خوشنما و زیبا. (ناظم الاطباء).
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 75).
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی (چ سجادی ص 302).
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 648).
خاقانی .
حافظ.
حافظ.
میرزا ابوالحسن جلوه .
؟
؟ (از امثال و حکم دهخدا ص 1335).
مشکل . [م ُ ک ِ ] (اِخ ) حاکم عراق (در زمان حکومت اتابک مظفرالدین ). رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 525 شود.
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد؛ دارای شکل.
۱. امر یا موقعیت سخت و دشوار.
۲. پوشیده؛ درهم.
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش