مفتخر. [ م ُت َ خ ِ ] ( ع ص ) نازنده و مآثر کهنه را شمارنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). مأخوذ از تازی ، کسی که دارای بزرگی شود و افتخار حاصل کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). سرفراز. سرافراز. سربلند. مباهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
این به هند اوفتاد و آن به عرب
زآن به هند است مفتخر تیغش.
خاقانی.
اسماع و ابصار جهانیان به اخبار و آثار فتح و فلح بهره مند مفتخر... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 52 ).
- مفتخر شدن ؛ مباهی شدن. دارای عزت و بزرگی و افتخار شدن :
بدین کرد فخر آنکه تا روز حشر
بدو مفتخر شد عرب بر عجم.
ناصرخسرو.
نامدار و مفتخر شد بقعه یمگان به من
چون به فضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
ناصرخسرو.
مفتخر.[ م ُ ت َ خ َ ] ( ع اِ ) مایه فخر و نازش :
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف
آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب.
خاقانی.