کلمه جو
صفحه اصلی

اموزگار


مترادف اموزگار : ( آموزگار ) اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم، هیربد

متضاد اموزگار : ( آموزگار ) تلمیذ، دانش آموز، محصل

فارسی به انگلیسی

schoolmistress, educator, instructor, mentor, preceptor, schoolteacher, schoolmaster, schoolmarm

فارسی به عربی

مدرب , معلم

مترادف و متضاد

teacher (اسم)
دبیر، مربی، معلم، اموزگار، مدرس، اموختار

instructor (اسم)
یاد دهنده، معلم، اموزگار، اموزشیار

pedagog (اسم)
معلم، اموزگار، اموزگار علم فروش

pedagogue (اسم)
معلم، اموزگار، اموزگار علم فروش

فرهنگ فارسی

( آموزگار ) ( صفت ) ۱- آنکه آموزد آنکه یاد دهد معلم آموزنده . ۲ - معلم مدرس. ابتدائی . ۳ - ناصح اندرزگوی . ۴ - راهنما هادی . ۵ - شاگرد متعلم .
آموزنده، استاد، معلم، معلم مدرسه ابتدائی، کسی که بدیگری درس بدهد ، ناصح، اندرزگو، راهنما

فرهنگ معین

( آموزگار ) (زْ یا زِ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - معلم . ۲ - معلم مدرسة ابتدایی . ۳ - اندرزگوی . ۴ - پرورنده ، مربی .

لغت نامه دهخدا

( آموزگار ) آموزگار. [ زْ / زِ ] ( ص مرکب ) آنکه آموزد. آنکه یاد دهد. معلم. آموزنده. استاد. مربی. || توسعاً، ناصح. اندرزگوی. هادی. راهنما. مجرب :
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی.
هم او آفریننده روزگار
بنیکی هم او باشد آموزگار.
فردوسی.
کسی کش خرد باشد آموزگار
نگه داردش گردش روزگار.
فردوسی.
که نوشه بدی تا بود روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.
فردوسی.
چنین است خود گردش روزگار
نگیرد همی پند آموزگار.
فردوسی.
کنون گر شدی آگه از روزگار
روان و خرد بودت آموزگار.
فردوسی.
چو اندازه گیری ز دارا و فور
خود آموزگارت نباید ز دور.
فردوسی.
بزودی بفرهنگ جائی رسید
کزآموزگاران سر اندرکشید.
فردوسی.
هر آنکس که گوید که دانا شدم
بهر دانشی بر توانا شدم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندش پیش آموزگار.
فردوسی.
چنان [ چون منوچهر ] نامور بی هنر چون بود
که آموزگارش فریدون بود؟
فردوسی.
کسی کو بود سوده روزگار
نباید بهر کارش آموزگار.
فردوسی.
بدو گفت فرزانه کای شهریار
نباید ترا پند آموزگار.
فردوسی.
خداوند گردنده بهرام و هور
خداوند پیل و خداوند مور
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید به نیز.
فردوسی.
روا باشد ار پند من بشنوی
که آموزگار بزرگان توئی.
فردوسی.
هنر باید و گوهر نامدار
خرد یار و فرهنگش آموزگار.
فردوسی.
جهاندار آموزگار تو باد
خرد روشن و بخت یار تو باد.
فردوسی.
همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.
فردوسی.
وزآن پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و یارش تو باش.
فردوسی.
سخنها نه از یادگار تو بود
که گفتار آموزگار تو بود.
فردوسی.
اگر نَبْوَدی پند آموزگار
برآوردمی من ز جانت دمار.
فردوسی.
پروردگاردینی آموزگار فضلی
هم پیشه وفائی هم شیره سخائی.
فرخی.
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل

فرهنگ عمید

( آموزگار ) ۱. آموزنده، کسی که به دیگری درس بدهد.
۲. استاد.
۳. معلم، معلم مدرسۀ ابتدایی.
۴. ناصح، اندرزگو.
۵. راهنما: هم او آفرینندۀ روزگار / به نیکی هم او باشد آموزگار (فردوسی: ۶/۳۲۰ ).

دانشنامه عمومی

آموزگار. آموزگار یا مُعَلِّم کسی است که پیشه اش آموختن به دیگران باشد و «آموزش و پرورش» یا «تعلیم و تربیت» کار او به شمار آید.
آموزگار کسی است که بر پایه توان ویژه ای گماشته می شود تا خواست های راهبری و راهنمایی آموخته های یادگیری دانشجویان رادریک نهاد آموزشی دولتی بردوش گیرد.
آموزگار کسی است که دارای توانمندی ویژهٔ تجربی و پرورشی برای راهبری و راهنمایی شاگردان با اوست.
آموزگار کسی است که برنامه آموزشی را در یکی از کانون های پرورش آموزگار (در ایران: تربیت معلم) آموخته است و درجه آموزش معتبری را به دست آورده است.
آموزگار کسی است که به دیگران آموزش می دهد؛ یا آموزگار کسی است که دارای توانمندی های تجربی و آموزشی ویژه ای برای سازماندهی و راهبری آموخته های یادگیری، دانشی، عاطفی و حرفه ای است.
آموزگار کسی است که آموزش به یاری او به گونهٔ فردی و گروهی انتقال می یابد و سلوک و رفتار شاگرد پویایی دلخواه و مثبت را نمایان می سازد.
آموزگار کسی است که در آموختن آموزه به دانش آموزان یاری می رساند؛ برای نمونه:
برای آموزش توانایی های دانش آموزان، بن مایه ها را فراهم می کند.
برای آموزش، زمینه را آماده می سازد.
شیوهٔ آموزش را به شاگردان نشان می دهد.
کارترز، در فرهنگ آموزش و پرورش چندین شناختار از آموزگار آورده است:
درفرهنگ علوم رفتاری شعاری نژاد دو شناختار از واژهٔ آموزگار آورده شده است: کسی که دورهٔ پرورش آموزگاری را به پایان رسانده است و برای آموزش به گروهی از دانش آموزان یا دانشجویان در یک نهاد آموزشی پژوهشی، و پرورشی گماشته شده است.
تربیت معلم به نوعی مرکز آموزش عالی گفته می شود که هدف آن تربیت و پرورش آموزگار برای سطوح مختف آموزشی از دبستان تا دبیرستان است. در ایران دانشگاه فرهنگیان و دانشگاه شهید رجایی تربیت معلمان و آموزش و بهسازی نیروی انسانی وزارت آموزش و پرورش را بر عهده دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

آموزگار.
معلم دبستان، در آموزش و پرورش ایران. تحصیلات رسمی لازم برای آموزگاران، معمولاً دیپلم متوسطه است. در دهه های گذشته، معمولاً آموزگاران دبستان در دانشسرای مقدماتی، دانشسرای روستایی، یا در دوره های یک سالۀ تربیت معلم (تا دهۀ ۱۳۴۰) آموزش می دیدند و اکنون تربیت آموزگاران به عهدۀ مراکز تربیت معلم (در دوره های دوساله) و دانشسراهای روستایی است. آموزگارانی که در مدارس سپاه دانش (دبستان های روستایی که معلمان آن ها افراد سپاه دانش بودند) درس می دادند، آموزگار سپاهی خوانده می شدند. آموزگاران سپاهی در مراکز سپاه دانش و طی دوره های آموزشی چهارماهه برای آموزگاری تربیت می شدند. اصطلاح آموزگار، برای معلمان دبستان در ایران، ظاهراً نخستین بار در ۱۳۰۳ش به کار رفته است.

نقل قول ها

آموزگار. آموزگار ، معلّم ، مدّرس یا استاد کسی است که پیشه اش آموختن به دیگران باشد و «آموزش و پرورش» کار او به شمار آید.
• «خود معلم بایدمحبوب بشودتا آن درس محبوب بشود، معلم وقتی عاشق شدمحبوب می شود، معلم باید انیت ونفس خودش رابگذاردبیرون دروبیایددرکلاس باچهره گشاده وشیرین به امیداینکه من این فرشته هاراکه سپردنددست من، من دلشان راخوش کنم وبه آنهاعلم ومعرفت وچراغ راه بدهم، این مهمترین توفیق برای معلم است، برعکس آنچه که گفتند معلم باید هیبت وجذبه داشته باشد، جذبه معلم عشق اوست، هیبت مال وقتی است که آدم حاکمیت بردلها ندارد، هیبت می گیردبرخودش، اما وقتی آدم عاشق شد شکوه عشق جایگزین آن جذبه وهیبت می شودوطیف فضای محبت همه را آرام می کندودرآن فضای مناسب برای تعلیم وتعلم قرارمی گیردچون تعلیم وتعلم جذبه وجاذبه است واگریک خللی ایجادبشوددراین رابطه بین معلم وشاگرداین جریان معرفت اصلاً صورت نمی گیردآنچنان که اگرشماکدورتی ازکسی دردلتان باشدحرفهای اورابرمبنای اینکه چه جوابی خواهم دادمی شنوید، واصلا ارتباط تعلیم وتعلم بعدازصاف شدن فضای محبت وفضای عاطفی بین معلم وشاگردصورت می پذیرد.» -> حسین الهی قمشه ای
• «محبت، احترام و راستگویی سه اصلی است که خاستگاه متقابل معلم و شاگرد، فرزندان و پدر و مادر، مدیران و جامعه و دو عاشق است.» -> محمود حسابی
• «وقتی که آدم معلم می شود، دوباره دانشجو هم می شود.» مصاحبه با شمسی عصّار (شوشا گاپی)، نشرشده در هنر نویسندگی، مجید روشنگر، نشر مروارید، چاپ۱۳۸۷، ص ۱۴۵ -> آلن رب-گریه
• «معلم وقتی با مخالفت یا به چالش کشیده شدن مواجه می شود، احساس زنده بودن می کند و اینکه بیشتر باید مطالعه کند.» «در مصاحبه با روزنامهٔ شرق»؛ چاپ ۲ مه ۲۰۱۷/ ۱۲ اردیبشهت ۱۳۹۶ -> فرهاد ناظرزاده کرمانی

جدول کلمات

آموزگار
مدرس

پیشنهاد کاربران

آموزگار یعنی کسی که می آموزد

اتابک، استاد، لله، مدرس، مربی، معلم


کلمات دیگر: