کلمه جو
صفحه اصلی

لحمی

فارسی به انگلیسی

fleshy, sarcomatous, carnal

fleshy, sarcomatous


carnal, fleshy


عربی به فارسی

گوشتي , گوشت دار , مغز دار , محکم , اساسي


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- منسوب به لحم گوشتی گوشتین . یا استسقای لحمی . آماسی است که پلکها و اطراف خصیتین و صورت و تن سفید و املس گردد . ۲- نوعی یاقوت و آن از لحاظ جودت دون ارجوانی است . یا فتق لحمی . توموری است که در نسج بیضه پدید آید . توضیح در منتهی الارب در شرح فتق چنین آمده : بیماریی است که در پوست خایه پیدا گردد بانحلال پرده و کوفتگی و شکافتگی در آن و در آمدن جسم غریب که پیش از شکاف محصور بود دروی و در دنبال. آن افزوده شده : این جسم اگر پیه است فتق ثربی گویند و اگر امعائ است معوی و اگر ریح ریحی و اگر آب مائی واگر مادئ غلیظ لحمی با توجه بانکه منظور از ماد. غلیظ میتواند خود نسج بیضه باشد بنابر این منظور تومور نسج بیضه است .
محمد بن ابراهیم ابن الرامی التونسی .

لغت نامه دهخدا

لحمی . [ ل َ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن الرامی التونسی . صاحب الاعلام باحکام البنیان . (معجم المطبوعات ج 2).


لحمی. [ ل َ می ی ] ( ع ص نسبی ) نوعی از یاقوت و آن دون اُرجوانی است در جودت. و گلناری و فوق بنفسجی : و لون الیاقوت الاحمر یترتب فیما بین طرفین احدهما اقصی الغایة المطلوبة منه و الاخر اقصی الرذالة التی تسقط عندها الرغبة فیه فاجوده الرمانی ثم البهرمانی هم الارجوانی ثم اللحمی ثم الجلناری ثم الوردی. ( الجماهر ص 33 ).

لحمی. [ ل َمی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به لحم. گوشتین. از گوشت.
- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.
- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.

لحمی. [ ل َ ] ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن الرامی التونسی. صاحب الاعلام باحکام البنیان. ( معجم المطبوعات ج 2 ).

لحمی . [ ل َ می ی ] (ع ص نسبی ) نوعی از یاقوت و آن دون اُرجوانی است در جودت . و گلناری و فوق بنفسجی : و لون الیاقوت الاحمر یترتب فیما بین طرفین احدهما اقصی الغایة المطلوبة منه و الاخر اقصی الرذالة التی تسقط عندها الرغبة فیه فاجوده الرمانی ثم البهرمانی هم الارجوانی ثم اللحمی ثم الجلناری ثم الوردی . (الجماهر ص 33).


لحمی . [ ل َمی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحم . گوشتین . از گوشت .
- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.
- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.


پیشنهاد کاربران

هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شحمی و لحمی پود و تار ( حضرت مولانا )


کلمات دیگر: