کلمه جو
صفحه اصلی

عراک

فرهنگ فارسی

سخت مالنده و گوشمال دهنده کارزار کننده

لغت نامه دهخدا

عراک. [ ع ِ ] ( ع اِمص ) ازدحام و انبوهی. ( از اقرب الموارد ). || یقال أئرد ابله العراک ، یعنی همه شتران را بر آب آورد. ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) انبوهی کردن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || کارزار کردن. ( ناظم الاطباء ).

عراک. [ ع َ ] ( ع مص ) حائض گردیدن. ( منتهی الارب ).

عراک. [ ع َرْ را ] ( ع ص ) سخت مالنده و گوشمال دهنده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || کارزارکننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
هست شعرم بلند بی دعوی
شاعرم بذله سنج نی عراک.
طالب آملی ( از آنندراج ).

عراک . [ ع َ ] (ع مص ) حائض گردیدن . (منتهی الارب ).


عراک . [ ع َرْ را ] (ع ص ) سخت مالنده و گوشمال دهنده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || کارزارکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
هست شعرم بلند بی دعوی
شاعرم بذله سنج نی عراک .

طالب آملی (از آنندراج ).



عراک . [ ع ِ ] (ع اِمص ) ازدحام و انبوهی . (از اقرب الموارد). || یقال أئرد ابله العراک ، یعنی همه ٔ شتران را بر آب آورد. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || (مص ) انبوهی کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || کارزار کردن . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: