کلمه جو
صفحه اصلی

عرش بلقیس

فرهنگ فارسی

تخت سلطنت بلقیس و آن مورد مثل است : [ نشستم از برش چون عرش بلقیس بجست او چون یکی عفریت هایل .] ( منوچهری . د . ۵۵ )
جایگاهی است در یک روزه راه از ذمار از آثارش فقط شش ستون رخام باقی مانده و پهلوی آن آبهای جاری زیاد یافت شود

لغت نامه دهخدا

عرش بلقیس. [ ع َ ش ِ ب ِ ] ( اِخ ) تخت بلقیس ، ملکه سبا، که داستان آن در قرآن کریم مذکور است :
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل.
منوچهری.

عرش بلقیس. [ ع َ ش ِ ب ِ ] ( اِخ ) جایگاهی است در یک روزه راه از ذمار. از آثارش فقط شش ستون رخام باقی مانده و کنار آن آبهای جاری بسیاری یافت شود، و آبگیرهایی دارد که هر کس وارد آنها شود به قول اهالی آنجا غرق شود، و کسی را یارای آن نیست که به آن ستونها برسد. اهالی آن بلاد را عقیده براین است که آن عرش و تخت بلقیس بوده است. ( از معجم البلدان ).

عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) تخت بلقیس ، ملکه ٔ سبا، که داستان آن در قرآن کریم مذکور است :
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل .

منوچهری .



عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در یک روزه راه از ذمار. از آثارش فقط شش ستون رخام باقی مانده و کنار آن آبهای جاری بسیاری یافت شود، و آبگیرهایی دارد که هر کس وارد آنها شود به قول اهالی آنجا غرق شود، و کسی را یارای آن نیست که به آن ستونها برسد. اهالی آن بلاد را عقیده براین است که آن عرش و تخت بلقیس بوده است . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: