( صفت ) منسوب به ( طایفه ) غز .
یوسف غزی مدنی
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الجراح غزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مالک بن انس و ولیدبن مسلم و ضمرةبن ربیعة و رفادبن الجراح روایت کند. و محمدبن الحسن بن قتیبه ٔ عسقلانی و ابوزرعه ٔ رازی و دیگران از او روایت کنند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ). رجوع به معجم البلدان ذیل غزه شود.
(ازغزالی نامه ص 275).
غزی . [ غ َ زی ی ] (ع ص ، اِ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکارکنندگان با دشمن دین . جنگجویان .
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1853-1933) شیخ کامل . عضو مجمع علمی دمشق . او راست : «نهر الذهب فی تاریخ حلب ». (از اعلام المنجد).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1857-1920م ) بشیر. او قاضی قضاة حلب بود. آوازی خوش و حافظه ای قوی داشت . او راست : «رسالة فی التجوید». (از اعلام المنجد).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (904-984 هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمد غزی عامری دمشقی ، بدرالدین بن رضی الدین . او فقیه و عالم به اصول و تفسیرو حدیث بود. ولادت و وفات او در دمشق بود. وی را صد و اندی کتاب است که از جمله ٔ آنها سه کتاب تفسیر و حواشی و شروح بسیاری است . وی پدر نجم الدین محمد مورخ بود و همین پسرش اسماء کتب او را در کتابی گرد آورده است . بدرالدین در اواسط عمر گوشه نشین شد و بزرگان وحکام به زیارت او میرفتند و او نیکوکار و بخشنده بود، و به شاگردان خود مقرری و لباس و عطایا می بخشید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 980). او راست کتاب «المطالع البدریة فی المنازل الرومیة »که جزء نسخ خطی لندن است . (از اعلام المنجد). صاحب سلافة العصر او را شاعری فصیح به شمار آورده و در «صص 388 - 393» نمونه هایی را از اشعار او نقل کرده است .
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و اهل غزه بود و در آنجا به دنیا آمد، و در همان جا درگذشت . او راست : «تنویر الابصار» در فقه و «مسعف الحکام علی الاحکام » و «الوصول الی قواعد الاصول » که خطی است ، و «معین المفتی علی جواب المستفتی » و «الفتاوی »، «اعانة الحقیر» در فقه ، و «مواهب المنان » در فقه ، و «عقد الجواهر النیرات » درباره ٔ فضائل صحابه ٔ عشره . چهار کتاب اخیر مخطوط هستند. و رسائل بسیاری نیز نوشته است که رساله ٔ «النقود» از آن جمله است . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 934). کتاب «تنویر الابصار» او را حصفکی شرح کرده و «الدر المختار فی شرح تنویر الابصار» نامیده است . (از دائرة المعارف فریدوجدی ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی در دمشق به دنیا آمد و در همانجا در گذشت . او راست : کتاب «الکواکب السائرة فی تراجم اعیان المئة العاشرة» خطی ، و کتاب «لطف السمر و قطف الثمر من تراجم اعیان الطبقة الاولی من القرن الحادی عشر». محبی از این کتاب بسیار اقتباس کرده است ، و کتاب «التنبیه فی التشبیه » در هفت مجلد، و کتاب «عقدالنظام » در اخلاق و پندها، و کتاب «النجوم الزواهر» در شرح ارجوزه ٔ پدرش بدرالدین درباره ٔ کبائر و صغائر، این نیز خطی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 982).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است . (انساب سمعانی ورق 408 ب ). ظاهراً همان غزه است . رجوع به غزه شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) حملة بن محمد غزی . از عبداﷲبن محمدبن عمرو غزی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمدبن ایوب طبرانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) سیف بن عمرو، مکنی به ابوتمام . از محمدبن ابی سری عسقلانی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی و ابوالحسین بن ترجمان غزی صوفی از او روایت کنند. (از انساب سمعانی ورق 408ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عثمان . از عابدان یمن بود. وی از عبیدبن عمیر روایت کند، و یزیدبن ابی حکیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) علی بن عیاش بن عبداﷲبن اشعث ، مکنی به ابوالحسن . وی از محمدبن حماد طهرانی روایت کند، و احمدبن عمربن محمد مصری حیری از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ). رجوع به ابوالحسن علی بن عیاش شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب الحکام فی سلوک طرق الاحکام » است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 752).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عبید. ابن قتیبة از او روایت کند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:
1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام عن کیفیةاسقاط الصلاة و الصیام . 3 - الکواکب اللامعات فی حکم المائعات . 4- منة الخلق فی قول الرجل لزوجته غیر المدخول بها انت طالق و طالق و طالق ، در مدینه به چاپ رسیده و صفحات آنها 5 و 8 و 9 و 15 است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1417).
غزی . [ غ ُ زی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز یا غازی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غازی شود.
غزی . [ غ ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ غازی . (اقرب الموارد). رجوع به غازی شود : و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزّی لو کانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا. (قرآن 156/3).
منوچهری .
غزی . [ غ ُزَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غزی . [ غ زْ زی ] (اِخ ) عبداﷲبن وهب . (ازانساب سمعانی ورق 408 ب ). شاید عبداﷲبن وهب بن مسلم باشد. رجوع به ابن وهب و الفهرست چ 1 مصر ص 281 شود.
غزی .[ غ َزْ زی ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الوزیر، از محمدبن ابی السری عسقلانی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از او روایت دارد و گوید که او در شهر غزه از وی سماع کرد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).