کلمه جو
صفحه اصلی

غزی

فرهنگ فارسی

۱ - محمد ابن محمد عامری دمشقی ملقب به بدرالدین فقیه و عالم اصول و تفسیر و حدیث ( و . دمشق ۹٠۴- ف . ۹۸۴ ه ق . ) . ویرا صد و اندی کتابست که از جمله آنها سه کتاب تفسیر و حواشی و شروح بسیار است . او پدر نجم الدین است و این پسر اسمائ کتب او را در کتابی گرد آورده است . بدرالدین در اواسط عمر گوشه نشین شد و بزرگان و حکام بزیارت او میرفتند . وی نیکوکار و بخشنده بود و بشاگردان خود مقرری و لباس میداد و عطایا می بخشید . ۲ - محمدبن محمدبن محمد عمری دمشقی ملقب به نجم الدین مورخ متتبع و ادیب ( و . دمشق ۹۷۷ - ف. دمشق ۱٠۶۱ ه ق . ). اوراست : الکواکب السائره فی تراجم اعیان الماه العاشره لطف السمروقطف الثمر من تراحم اعیان الطبقه الاولی من القرن الحادی عشر التنبیه فی التشبیه در هفت مجلد عقد النظام در اخلاق و اندرزها النجوم الزواهر در شرح ارجوزه پدرش بدرالدین درباره کبایر و صغایر ( اعلام زرکلی لغ ).
( صفت ) منسوب به ( طایفه ) غز .
یوسف غزی مدنی

لغت نامه دهخدا

غزی. [ غ َ زی ی ] ( ع ص ، اِ ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پیکارکنندگان با دشمن دین. جنگجویان.

غزی. [ غ ُ زی ی ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاز یا غازی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) رجوع به غازی شود.

غزی. [ غ ُزَ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غزی. [ غ َزْ زی ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است. ( انساب سمعانی ورق 408 ب ). ظاهراً همان غزه است. رجوع به غزه شود.

غزی. [ غ ُزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ِ غازی. ( اقرب الموارد ). رجوع به غازی شود : و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزّی لو کانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا. ( قرآن 156/3 ).

غزی. [ غ ُزْ زی / غ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به غز ( طایفه ای ). واحد غز؛ یعنی یک تن غز که گروهی از ترکان باشند. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به غز شود :
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مراو شعر غزی.
منوچهری.

غزی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن عثمان بن محمد الکلبی الاشهبی الغزی ، مکنی به ابواسحاق از مشاهیر شعرای عرب بود. در اکثر بلاد خراسان و کرمان و مشرق سفر کرد و وزراء و امراء و ملوک آن سامان را مدح نمود و اشعارش در خراسان به غایت مشهور گردید و در سنه 524 هَ. ق. وفات یافت و به بلخ مدفون شد. ( وفیات ابن خلکان چ طهران ج 1 صص 14-16 و ج 2 صص 235-236 ). رشیدالدین وطواط بسیاری از اشعار او را در حدائق السحر به استشهاد آورده است و یک نسخه بسیار نفیس مصححی از دیوان غزی که در سنه 590 هَ. ق. در محله کرخ به بغداد استنساخ یافته در کتابخانه عمومی پاریس محفوظ است و وجه اینکه مصنف «چهارمقاله » از بین سایر شعرای عرب غزی را تخصیص به ذکر میدهد باآنکه وی اشهر و اشعر ایشان نیست ، یکی این است که غزی معاصر مصنف بوده و دیگر آنکه اشعار او در بلاد خراسان و مشرق چنانکه گفتیم شهرتی عظیم به هم رسانیده بوده است لهذا در نزد مصنف معروف تر از سایر معاصرین خودبوده است. و غزی منسوب است به غزه به فتح عین معجمه و تشدید زای معجمه که شهری است به فلسطین از بلاد شام. ( چهارمقاله عروضی چ معین صص 32 - 33 تعلیقات ).

غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الجراح غزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مالک بن انس و ولیدبن مسلم و ضمرةبن ربیعة و رفادبن الجراح روایت کند. و محمدبن الحسن بن قتیبه ٔ عسقلانی و ابوزرعه ٔ رازی و دیگران از او روایت کنند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ). رجوع به معجم البلدان ذیل غزه شود.


غزی . [ غ َ ] (اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن عثمان بن محمد الکلبی الاشهبی الغزی ، مکنی به ابواسحاق از مشاهیر شعرای عرب بود. در اکثر بلاد خراسان و کرمان و مشرق سفر کرد و وزراء و امراء و ملوک آن سامان را مدح نمود و اشعارش در خراسان به غایت مشهور گردید و در سنه ٔ 524 هَ . ق . وفات یافت و به بلخ مدفون شد. (وفیات ابن خلکان چ طهران ج 1 صص 14-16 و ج 2 صص 235-236). رشیدالدین وطواط بسیاری از اشعار او را در حدائق السحر به استشهاد آورده است و یک نسخه ٔ بسیار نفیس مصححی از دیوان غزی که در سنه ٔ 590 هَ . ق . در محله ٔ کرخ به بغداد استنساخ یافته در کتابخانه ٔ عمومی پاریس محفوظ است و وجه اینکه مصنف «چهارمقاله » از بین سایر شعرای عرب غزی را تخصیص به ذکر میدهد باآنکه وی اشهر و اشعر ایشان نیست ، یکی این است که غزی معاصر مصنف بوده و دیگر آنکه اشعار او در بلاد خراسان و مشرق چنانکه گفتیم شهرتی عظیم به هم رسانیده بوده است لهذا در نزد مصنف معروف تر از سایر معاصرین خودبوده است . و غزی منسوب است به غزه به فتح عین معجمه و تشدید زای معجمه که شهری است به فلسطین از بلاد شام . (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین صص 32 - 33 تعلیقات ).
از اشعار مشهور اوست :
قالوا هجرت الشعر قلت ضرورة
باب الدواعی و البواعث مغلق
خلت الدیار فلاکریم یرتجی
منه النوال و لاملیح یعشق
و من العجائب انّه لایشتری
ویخان فیه معالکساد و یسرق .

(ازغزالی نامه ص 275).


رجوع به ابراهیم بن یحیی و جهانگشا ج 1 حاشیه ٔ ص 63 و 154 و 181 و غزالی نامه صص 274 - 275 و حدائق السحر ص 4 و 33 و 37 و 115 شود.

غزی . [ غ َ زی ی ] (ع ص ، اِ) اسم جمع است مانند حاج وحجیج ، و گفته اند جمع غاز است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکارکنندگان با دشمن دین . جنگجویان .


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1853-1933) شیخ کامل . عضو مجمع علمی دمشق . او راست : «نهر الذهب فی تاریخ حلب ». (از اعلام المنجد).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (1857-1920م ) بشیر. او قاضی قضاة حلب بود. آوازی خوش و حافظه ای قوی داشت . او راست : «رسالة فی التجوید». (از اعلام المنجد).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (904-984 هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمد غزی عامری دمشقی ، بدرالدین بن رضی الدین . او فقیه و عالم به اصول و تفسیرو حدیث بود. ولادت و وفات او در دمشق بود. وی را صد و اندی کتاب است که از جمله ٔ آنها سه کتاب تفسیر و حواشی و شروح بسیاری است . وی پدر نجم الدین محمد مورخ بود و همین پسرش اسماء کتب او را در کتابی گرد آورده است . بدرالدین در اواسط عمر گوشه نشین شد و بزرگان وحکام به زیارت او میرفتند و او نیکوکار و بخشنده بود، و به شاگردان خود مقرری و لباس و عطایا می بخشید. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 980). او راست کتاب «المطالع البدریة فی المنازل الرومیة »که جزء نسخ خطی لندن است . (از اعلام المنجد). صاحب سلافة العصر او را شاعری فصیح به شمار آورده و در «صص 388 - 393» نمونه هایی را از اشعار او نقل کرده است .


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و اهل غزه بود و در آنجا به دنیا آمد، و در همان جا درگذشت . او راست : «تنویر الابصار» در فقه و «مسعف الحکام علی الاحکام » و «الوصول الی قواعد الاصول » که خطی است ، و «معین المفتی علی جواب المستفتی » و «الفتاوی »، «اعانة الحقیر» در فقه ، و «مواهب المنان » در فقه ، و «عقد الجواهر النیرات » درباره ٔ فضائل صحابه ٔ عشره . چهار کتاب اخیر مخطوط هستند. و رسائل بسیاری نیز نوشته است که رساله ٔ «النقود» از آن جمله است . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 934). کتاب «تنویر الابصار» او را حصفکی شرح کرده و «الدر المختار فی شرح تنویر الابصار» نامیده است . (از دائرة المعارف فریدوجدی ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی در دمشق به دنیا آمد و در همانجا در گذشت . او راست : کتاب «الکواکب السائرة فی تراجم اعیان المئة العاشرة» خطی ، و کتاب «لطف السمر و قطف الثمر من تراجم اعیان الطبقة الاولی من القرن الحادی عشر». محبی از این کتاب بسیار اقتباس کرده است ، و کتاب «التنبیه فی التشبیه » در هفت مجلد، و کتاب «عقدالنظام » در اخلاق و پندها، و کتاب «النجوم الزواهر» در شرح ارجوزه ٔ پدرش بدرالدین درباره ٔ کبائر و صغائر، این نیز خطی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 982).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). شهرکی است از بلاد فلسطین در یک منزلی بیت المقدس ، و مولد امام شافعی است . (انساب سمعانی ورق 408 ب ). ظاهراً همان غزه است . رجوع به غزه شود.


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) حملة بن محمد غزی . از عبداﷲبن محمدبن عمرو غزی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمدبن ایوب طبرانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408ب ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) سیف بن عمرو، مکنی به ابوتمام . از محمدبن ابی سری عسقلانی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی و ابوالحسین بن ترجمان غزی صوفی از او روایت کنند. (از انساب سمعانی ورق 408ب ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عثمان . از عابدان یمن بود. وی از عبیدبن عمیر روایت کند، و یزیدبن ابی حکیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) علی بن عیاش بن عبداﷲبن اشعث ، مکنی به ابوالحسن . وی از محمدبن حماد طهرانی روایت کند، و احمدبن عمربن محمد مصری حیری از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ). رجوع به ابوالحسن علی بن عیاش شود.


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب الحکام فی سلوک طرق الاحکام » است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 752).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عبید. ابن قتیبة از او روایت کند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.


غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:
1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام عن کیفیةاسقاط الصلاة و الصیام . 3 - الکواکب اللامعات فی حکم المائعات . 4- منة الخلق فی قول الرجل لزوجته غیر المدخول بها انت طالق و طالق و طالق ، در مدینه به چاپ رسیده و صفحات آنها 5 و 8 و 9 و 15 است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1417).


غزی . [ غ ُ زی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز یا غازی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) رجوع به غازی شود.


غزی . [ غ ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ غازی . (اقرب الموارد). رجوع به غازی شود : و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فی الارض او کانوا غزّی لو کانوا عندنا ماماتوا و ماقتلوا. (قرآن 156/3).


غزی . [ غ ُزْ زی / غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به غز (طایفه ای ). واحد غز؛ یعنی یک تن غز که گروهی از ترکان باشند. (از ناظم الاطباء). رجوع به غز شود :
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مراو شعر غزی .

منوچهری .



غزی . [ غ ُزَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


غزی . [ غ زْ زی ] (اِخ ) عبداﷲبن وهب . (ازانساب سمعانی ورق 408 ب ). شاید عبداﷲبن وهب بن مسلم باشد. رجوع به ابن وهب و الفهرست چ 1 مصر ص 281 شود.


غزی .[ غ َزْ زی ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الوزیر، از محمدبن ابی السری عسقلانی روایت کند، و ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی از او روایت دارد و گوید که او در شهر غزه از وی سماع کرد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).



کلمات دیگر: