مترادف مکمل : تام، کامل، متکامل، متمم
متضاد مکمل : ناقص
برابر پارسی : تمام کننده
backup, complement, continuation, subsidiary, supplement, supplementary
completed, perfect
complementary, supplementary
همراهي , مشايعت , ضميمه , ساز يا اواز همراهي کننده
متمم , متممي
تام، کامل، متکامل، متمم ≠ ناقص
← مکمل غذایی
مکمل . [ م ِ م َ ] (ع ص ) مرد کامل در نیکی و بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکمل .[ م ُ ک َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام و کامل گرداننده . (غیاث )(آنندراج ). تمام کننده . مُتِم ّ. کامل کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجرد نسب علت بزرگی و پادشاهی نیست و الا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 162).
- جمله ٔ مکمل ؛ جمله ای است که معمولاً به واسطه ٔ یکی از حروف ربط به جمله ٔ ناقص پیوندد ومعنی آن را تکمیل کند مانند جمله ٔ «گنج برنداری » درمثال زیر: تارنج نبری ، گنج برنداری .
مکمل . [ م ُ ک َم ْ م َ ] (ع ص ) تمام و کامل گردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تمام گشته و نیکوشده و کاملتر و نیکوتر. (ناظم الاطباء). تام . تمام . کامل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر فرض کنیم که یک هزار مرد سلاح مکمل در صحرایی جمع کنند، به بلندی کوهی باشد و در صد انبار نگنجد. (تاریخ غازان ص 315).
- مکمل گردانیدن ؛ کامل کردن . تمام کردن : نعمت و ثروت و دستگاه او باری عز اسمه تمام و مکمل گرداناد. (تاریخ قم ص 4). بر سبیل رسم و عادت در شیوه ٔ نظم و نثر مجلدات در سلک انشا کشید و منشآت مکمل و مرتب گردانید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 4).
|| (اصطلاح فتیان ) آن کس باشد که او راسراویل یا سلاح داده باشند. (نفایس الفنون ).
تکمیلشده؛ تمامشده.
کاملکننده؛ تمامکننده.