کلمه جو
صفحه اصلی

منظور


مترادف منظور : غرض، قصد، مراد، مقصود، غایت، هدف، قلمداد، ملحوظ، مقبول، مورد پسند

برابر پارسی : خواسته، آرمان، آرزو، فردید، نِگرش

فارسی به انگلیسی

[n.] aim, object, intention, expectation, provided for, considered, intended


aim, destination, end, idea, intent, intention, notion, object, objective, point, purport, purpose, [n.] aim, expectation, [adj.] provided for, considered, intended, sense

aim, destination, end, idea, intent, intention, notion, object, objective, point, purport, purpose, sense


فارسی به عربی

معنی , نیة , هدف , وخز

عربی به فارسی

ديد , بينايي , منظره , چشم انداز , مناظر و مرايا , جنبه فکري , لحاظ , سعه نظر , روشن بيني , مال انديشي , تجسم شي , خطور فکر , ديدانداز


مترادف و متضاد

غرض، قصد، مراد، مقصود


غایت، هدف


قلمداد، ملحوظ


مقبول، مورد پسند


meaning (اسم)
معنی، منظور، مقصود، مراد، مفهوم، مفاد، فحوا، ارش

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

objective (اسم)
هدف، منظور، مقصود

aim (اسم)
راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان

purpose (اسم)
عمد، هدف، منظور، مقصود، مراد، نیت، قصد، سعی، عزم، غرض

intent (اسم)
معنی، عمد، منظور، مرام، نیت، قصد، فکر، مفاد، تصمیم

intention (اسم)
عمد، منظور، مقصود، مراد، قصد، خیال، مفهوم، فکر، تصمیم، عزم، عزیمت، غرض

goal (اسم)
هدف، منظور، مقصود، مقصد، دروازه، دروازه بان

۱. غرض، قصد، مراد، مقصود
۲. غایت، هدف
۳. قلمداد، ملحوظ
۴. مقبول، مورد پسند


فرهنگ فارسی

درنظرگرفته شده، موردنظر، دیده شده
( اسم ) ۱ - دیده شده نظر کرده شده . ۲ - مقصود مراد ۳ - مقبول پسند افتاده یا منظور نظر . لایق نظر مورد توجه .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - در نظر گرفته شده . ۲ - مقصود، مراد.

لغت نامه دهخدا

منظور. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) دیده شده. ( آنندراج ). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. ( ناظم الاطباء ).
- منظور شدن ؛ دیده شدن. ( ناظم الاطباء ).
|| در نظر آورده شده. ( ناظم الاطباء ).
- منظور داشتن ؛ پاس داشتن. ( از آنندراج ). رعایت کردن : اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. ( کلیله و دمنه ).
از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد.
صائب ( از آنندراج ).
|| مقصود و قصدو مراد. ( ناظم الاطباء ). مقصود. کام. مرام. مراد. مطلوب. غرض. معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته. ( ناظم الاطباء ). مورد قبول. مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته. مورد توجه و عنایت : نواخت مسعود... از حد گذشته... محسودتر و منظورتر گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137 ). برنشست با وزیر و فرزند و جمله اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 639 ).
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت از بزرگ و منظور است.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 44 ).
این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر
هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور.
امیر معزی.
در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت. ( چهارمقاله ص 24 ).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم.
سیدحسن غزنوی.
شاه محفوظ حفظ یزدان ماند
ملک منظور لطف یزدان گشت.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 1045 ).
ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129 ). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347 ). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 26 ).
چون دید که آید از ره دور
نزدیک وی آن جوان منظور.
نظامی.
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخوراو سوی شاپور.
نظامی.
ز پرگار حمل خورشید منظور
به دلو اندرفکنده بر زحل نور.
نظامی.
زهی به سیرت محمود در جهان مذکور
زهی به دیده تعظیم ازآسمان منظور.

منظور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمارةالحسینی (متوفی به سال 495 هَ . ق .) امیر مدینه . مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).


منظور. [ م َ ] (ع ص ، اِ) دیده شده . (آنندراج ). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده . (ناظم الاطباء).
- منظور شدن ؛ دیده شدن . (ناظم الاطباء).
|| در نظر آورده شده . (ناظم الاطباء).
- منظور داشتن ؛ پاس داشتن . (از آنندراج ). رعایت کردن : اصحاب سلطان ... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه ).
از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد.

صائب (از آنندراج ).


|| مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام . مرام . مراد. مطلوب . غرض . معنی . مفهوم . مضمون . مدلول . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته . (ناظم الاطباء). مورد قبول . مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته . مورد توجه و عنایت : نواخت مسعود... از حد گذشته ... محسودتر و منظورتر گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جمله ٔ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639).
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت از بزرگ و منظور است .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44).


این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر
هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور.

امیر معزی .


در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت . (چهارمقاله ص 24).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم .

سیدحسن غزنوی .


شاه محفوظ حفظ یزدان ماند
ملک منظور لطف یزدان گشت .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045).


ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26).
چون دید که آید از ره دور
نزدیک وی آن جوان منظور.

نظامی .


ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخوراو سوی شاپور.

نظامی .


ز پرگار حمل خورشید منظور
به دلو اندرفکنده بر زحل نور.

نظامی .


زهی به سیرت محمود در جهان مذکور
زهی به دیده ٔ تعظیم ازآسمان منظور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376).
هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.

کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269).


آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است .

سعدی .


نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور.

سعدی .


جرم هلال عید که منظور عالمی است
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست .

عبید زاکانی .


سخن بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی .

حافظ.


از جمله ٔ منظوران و مقبولان حضرت خواجه ٔ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5).
- منظور ساختن ؛ مورد توجه قرار دادن :
سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست
میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است .

جامی .


- منظور شدن ؛ قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن . (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن : چون ... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164).
- منظور کردن ؛ پسند کردن و پذیرفتن . (ناظم الاطباء).
- منظور گشتن (گردیدن ) ؛ مورد توجه واقع شدن . مورد پسند و قبول واقع شدن : بوحنیفه منظور گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی . (کلیله و دمنه ).
- منظور نظر ؛ پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت : منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225).
|| مجازاً، معشوق . معشوقه . محبوب . دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.

سعدی .


هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.

سعدی .


هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد
اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری .

سعدی .


در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول .

سعدی .


منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه ٔ صاحب نظری بود.

حافظ.


هر جا که حسنی یابد بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98).
- منظور نظر ؛ محبوب و معشوق . (ناظم الاطباء).
- منظور نظرهمه ٔ مردمان شدن ؛ آشکار و هویدا گشتن . (ناظم الاطباء).
|| نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء). || به چشم آسیب رسیده . آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد). || آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد).

منظور. [م َ ] (اِخ ) ابن زبان بن سیارالفزازی ، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هَ . ق . درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکة بنت خارجةالمزنیة ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).


فرهنگ عمید

۱. قصد، نیت.
۲. مقصود، هدف.
۳. (صفت ) درنظر گرفته شده، موردنظر.
۴. (اسم، صفت ) [قدیمی] دیده شده.
۵. [قدیمی، مجاز] معشوق.

فرهنگ فارسی ساره

فردید، نگرش


پیشنهاد کاربران

قصد ؛مفهوم؛ هدف؛ خیال؛ مراد

گفته ای را ابراز کردن

کامه . نگر . پیام. مانک.

میشود به جای منظور از /نگاه/ و /نِگَر / نیز بکارگیری کرد
نِگَرداشت یا نگاه گری هم میشه بکار برد

تلگرام ما
@parsik

توجه کردن

( = هدف، قصد ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لَکشَن ( سنسکریت: لَکشَنا )
سیکال ( پهلوی )

خواسته

نگریده ( زیر "ن" - زبر "گ" )

مراد

منظور
این واژه نام کُنیده ( اسم مفعول ) ریشهء نَظَرَ و این خود ستاک " نِگَر" پارسی است که اَرَبیده شده است و از آن در زبان اَرَبی واژه های دیگری شکافته ، شقّیده یا مُشتَق گردیده :
نَظَر، ناظِر ، مَنظور ، اَنظار ، اِنتظار ، مُنتَظِر ، نِظارَت ، مَنظَر ، مَنظَره ، نَظیر ، . . .
کارواژه همسنگ با اَرَبی در پارسی :
نِگَریستَن ، نِگَریدن و نِگَراندن است و مَنظور = نِگَریسته یا نِگَریده خواهد ( خاهَد ) بود و دیگر برساخته ها چنین اَند :
نِگَر ، نِگَره ، نِگَرا ، نِگَرو ، نِگَران ، نِگَرَن ، نِگَرَند ، نِگَرَنده ، نِگَرَک ، نِگَراک ، نِگَرال ، نِگَریل ، نِگَرمان ، نِگَرگار ، نِگَرگَر ، نِگَرجه ، نِگَرَنگ ، نِگَرِش ، نِگَرِشمَند ، نِگَرِشگَر ، نِگَرِشوَر ، نِگَرِشگاه ، نِگَرِشکَده
نِگَریست ، نِگَریسته ، نِگَریستِگی ، نِگَریستار ، نِگَریستمان، نِگَریستگاه ، نِگَریستگَر
نِگَرید ، نِگَریده ، نِگَریدِگی ، نِگَریدار ، نِگَریدمان ، نِگَریدگاه ، نِگَریدگَر
بایا به گفتن است که خود ستاک یا ریشه ء نِگَر یک واژه ء آمیخته است :
نِگَر : نِ - گَر
نِ = پیشوند : به سوی پایین و زیر
گَر = دیدن ، نِگاه کردن ، سِی کَردَن ( سِییدن )
روی هم رفته نگریستن : به سوی یا تَرَف پایین نگاه کردن است.


کلمات دیگر: