مترادف مطربه : خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
مطربه
مترادف مطربه : خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
مترادف و متضاد
خنیاگر، رامشگر، مغنیه، نوازنده
فرهنگ فارسی
( اسم ) مونث مطرب : و قتی در هری زن مطربهای زاهده نام در مجلس انس او حاضر بود ...
راه کوچک که بشارع عام پیوسته راه جداگانه . جمع مطارب .
راه کوچک که بشارع عام پیوسته راه جداگانه . جمع مطارب .
لغت نامه دهخدا
( مطربة ) مطربة. [ م َ رَ ب َ ] ( ع اِ ) راه کوچک که به شارع عام پیوسته. ( منتهی الارب ). راه جداگانه. ج ، مطارب. ( مهذب الاسماء ). مَطرَب راه تنگ. ( از اقرب الموارد ).
مطربه. [م ُ رِ ب َ ] ( ع ص ) زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. ( غیاث ). تأنیث مطرب : دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. ( فارسنامه ابن البلخی ص 103 ). و رجوع به مطرب شود.
مطربه. [ م َ رَ ب َ ] ( اِخ ) مؤلف آتشکده آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه طغان شاه بوده است و در مرثیه آن پادشاه ، پنجاه رباعی را گفته. الحق کمال دارد :
در ماتمت ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده به او آموزم.
مطربه. [م ُ رِ ب َ ] ( ع ص ) زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. ( غیاث ). تأنیث مطرب : دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. ( فارسنامه ابن البلخی ص 103 ). و رجوع به مطرب شود.
مطربه. [ م َ رَ ب َ ] ( اِخ ) مؤلف آتشکده آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه طغان شاه بوده است و در مرثیه آن پادشاه ، پنجاه رباعی را گفته. الحق کمال دارد :
در ماتمت ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده به او آموزم.
( آتشکده آذر چ سنگی ص 351 ).
مطربه . [ م َ رَ ب َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده ٔ آذر نویسد: اصلش از دیار فرح بار کاشغر است و در خانه ٔ طغان شاه بوده است و در مرثیه ٔ آن پادشاه ، پنجاه رباعی را گفته . الحق کمال دارد :
در ماتمت ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده به او آموزم .
در ماتمت ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده به او آموزم .
(آتشکده ٔ آذر چ سنگی ص 351).
مطربه . [م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) زنی که مردان را به شادی و طرب آرد. (غیاث ). تأنیث مطرب : دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). و رجوع به مطرب شود.
مطربة. [ م َ رَ ب َ ] (ع اِ) راه کوچک که به شارع عام پیوسته . (منتهی الارب ). راه جداگانه . ج ، مطارب . (مهذب الاسماء). مَطرَب راه تنگ . (از اقرب الموارد).
پیشنهاد کاربران
مطربت=جمع مطارب است و در این واژه هم از نوازندگی خبر ی نیست
کلمات دیگر: