کلمه جو
صفحه اصلی

مرکزی


مترادف مرکزی : مربوط به مرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پای تخت نشین، واقع شده در مرکز

فارسی به انگلیسی

central, home, metropolitan

central


فارسی به عربی

بوری , مرکزی

عربی به فارسی

مرکزي , وسطي , مياني , واقع درمرکز


مترادف و متضاد

umbilical (صفت)
بطنی، مرکزی، نافی، واقع در نزدیکی ناف

central (صفت)
میانی، مرکزی، بطرف وسط

focal (صفت)
مرکزی، کانونی، وابسته بکانون

اسم


مربوط به‌مرکز، منسوب به مرکز


اصلی، عمده، مهم


مرکزنشین، پای‌تخت‌نشین


واقع‌شده در مرکز


۱. مربوط بهمرکز، منسوب به مرکز
۲. اصلی، عمده، مهم
۳. مرکزنشین، پایتختنشین
۴. واقعشده در مرکز


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به مرکز مربوط به مرکز . یا حکومت مرکزی . حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است .

ویژگی بخشی از گیاه که در مرکز یا نزدیک به آن یا در صفحۀ مرکزی یک ساختار قرار دارد


لغت نامه دهخدا

مرکزی. [ م َ ک َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی ؛ حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هسته مرکزی ؛ قلب و واسطةالعقد و نقطه میانی چیزی ، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد : هسته مرکزی این جمعیت همان کمیته شش نفری است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

دانشنامه عمومی

مرکزی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
استان مرکزی
بخش مرکزی (ابهام زدایی)، که تقریباً در تمامی شهرستان های ایران وجود دارد و غالبا مرکز شهرستان در آن واقع است

فرهنگستان زبان و ادب

{central} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخشی از گیاه که در مرکز یا نزدیک به آن یا در صفحۀ مرکزی یک ساختار قرار دارد

جدول کلمات

سانترال

پیشنهاد کاربران

میانی
مرکز = میان
مرکزی = میانی

میانی . . . . . اصلی . . . .


کلمات دیگر: