کلمه جو
صفحه اصلی

مناسب


مترادف مناسب : درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو، بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق، فراخور، معقول، مشابه، همانند، ارزان، رخیص

متضاد مناسب : نامناسب

برابر پارسی : پسندیده، بایسته، درخور، شایسته، فراخور

فارسی به انگلیسی

appropriate, apropos, apt, aptitude, comme il faut, convenient, opportune, proper, reasonable, right, suitable, (rather) cheap, al _, apposite, becoming, befitting, congruous, decent, due, feasible, felicitous, fit, germane, happy, just, likely, meet, well, propriety, tailor-made, sultable

appropriate, proper, suitable, fitting, befitting, well, decent, congruous, apposite, right, opportune, due, meet, germane, apt, apropos, felicitous, fit, feasible, likely, becoming, convenient


al _, apposite, appropriate, apropos, apt, aptitude, becoming, befitting, comme il faut, congruous, convenient, decent, due, feasible, felicitous, fit, fitting, germane, happy, just, likely, meet, well, opportune, proper, propriety, reasonable, right, suitable, tailor-made


فارسی به عربی

اسکان , تکیف , صحیح , کافی , مادة , متکیف , متنوع , معتدل , ملائم , مناسب , وسیلة , یصبح

عربی به فارسی

مساعد , مطلوب , بجا , بموقع , بهنگام , درخور , مناسب , درخورد , شايسته , فراخور , مقتضي


مترادف و متضاد

۱. درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو
۲. بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق
۳. فراخور، معقول
۴. مشابه، همانند
۵. ارزان، رخیص ≠ نامناسب


درخور، زیبنده، شایسته، قابل، نیکو ≠ نامناسب


بموقع، جور، سازگار، مساعد، موافق


فراخور، معقول


مشابه، همانند


ارزان، رخیص


appropriate (صفت)
باب، مناسب، مقتضی، در خور

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

adequate (صفت)
لایق، صلاحیت دار، مناسب، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، رسا، تکافو کننده

proper (صفت)
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید

suitable (صفت)
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد

acceptable (صفت)
قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب

convenient (صفت)
مناسب، راحت، راه دست

fitting (صفت)
مناسب، بجا، بموقع، بمورد

accommodative (صفت)
مناسب

relevant (صفت)
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

correspondent (صفت)
مناسب، مطابق، خوشایند، سازگار

meet (صفت)
شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، دلچسب

acey-deucy (صفت)
مناسب

feat (صفت)
مناسب

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

adaptable (صفت)
مناسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفق پذیر، سازوار

favorable (صفت)
مناسب، مساعد، مطلوب

propitious (صفت)
مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن

apposite (صفت)
مناسب، خوشایند، بجا، در خور

expedient (صفت)
مناسب، مقتضی، تهورامیز

reasonable (صفت)
مناسب، معقول، خردمند، مستدل

applicable (صفت)
مناسب، خوب، خوشایند، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربست پذیر، اجرا شدنی

applicatory (صفت)
مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

opportune (صفت)
مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام

assorted (صفت)
مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده

becoming (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار

condign (صفت)
مناسب، فراخور، سزاوار

idoneous (صفت)
مناسب، در خور، فراخور

comformable (صفت)
مناسب، مطابق

consentaneous (صفت)
مناسب، موافق، دارای اتفاق اراء

فرهنگ فارسی

شایسته، درخور، سازگار، هماهنگ


همشکل، نزدیک بهم، درخور، شایسته
( اسم ) ۱ - موافق درخور . ۲ - مشابه همانند .

فرهنگ معین

(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - هم شکل ، موافق و سازگار. ۲ - سزاوار، شایسته .

لغت نامه دهخدا

مناسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) مشاکل. مشابه. هم شکل. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت. ( ناظم الاطباء ) :
چون صفت با جان قرین کرده ست او
پس مناسب دانش همچون چشم و رو.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 181 ).
آن دل قاسی که سنگش خواندند
تا مناسب بد مثالی راندند.
مولوی ( ایضاً ص 325 ).
- مناسب شدن ؛ موافق شدن :
شد مناسب وصفها در خوب و زشت
شد مناسب حرفها که حق نوشت.
مولوی.
شد مناسب عضوها و ابدانها
شد مناسب وصفها با جانها.
مولوی.
|| لایق. سزاوار. شایسته. ( از ناظم الاطباء ). فراخور. درخور. زیبنده. برازنده : حکیم اکبر... به استعمال ادویه ای که ملایم وقت و مناسب طبیعت دهد بصیر. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 13 - 14 ). صید وحوش مناسب امیر جیوش است. ( جهانگشای جوینی ایضاً ص 19 ). حرکات و افعال امثال این صنف مناسب افعال حیوانات بود. ( اخلاق ناصری ). چون مردم بیضه مرغان را در حرارتی مناسب حرارت سینه ایشان تربیت دهد همان کمال که بحسب طبیعت متوقع بود و آن برآوردن فرخ است. ( اخلاق ناصری ). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست. ( گلستان ). و دیگر مناسب ارباب همت نیست. ( گلستان ).
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست.
سعدی.
مراتب مضمون این آیت... بر مراتب وحی چنانک تقریر افتاد، تطبیق کردن مناسب است. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 78 ). از ایشان بعضی گفته اند که متصوفه لباس به رنگی پوشند که مناسب حال ایشان بود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 151 ). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات صفات نفس منغمر و منغمس بود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 151 ).
چون مناسب یافتم در مدح شاه آورده ام
هم ز شعر خویشتن بیتی در اینجا مستعار.
ابن یمین.
شنوده ام ز سخنهای سوزنی بیتی
مناسب ارچه توانم نظیر آن گفتن.
ابن یمین.
بیتی دگر چو آب زر از گفته کمال
چون بود بس مناسب من کردم اختیار.
ابن یمین.
نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس
بایدش از گل قبایی وز سمن پیراهنی.
جامی.
- مناسب شدن ؛ لایق شدن و موافق و مشابه شدن. ( ناظم الاطباء ).
- مناسب مقام ؛ لایق جای و چیزی که مشابهت با آن داشته باشد و سزاوار بود. ( ناظم الاطباء ).

مناسب . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) مشاکل . مشابه . هم شکل . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت . (ناظم الاطباء) :
چون صفت با جان قرین کرده ست او
پس مناسب دانش همچون چشم و رو.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 181).


آن دل قاسی که سنگش خواندند
تا مناسب بد مثالی راندند.

مولوی (ایضاً ص 325).


- مناسب شدن ؛ موافق شدن :
شد مناسب وصفها در خوب و زشت
شد مناسب حرفها که حق نوشت .

مولوی .


شد مناسب عضوها و ابدانها
شد مناسب وصفها با جانها.

مولوی .


|| لایق . سزاوار. شایسته . (از ناظم الاطباء). فراخور. درخور. زیبنده . برازنده : حکیم اکبر... به استعمال ادویه ای که ملایم وقت و مناسب طبیعت دهد بصیر. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 13 - 14). صید وحوش مناسب امیر جیوش است . (جهانگشای جوینی ایضاً ص 19). حرکات و افعال امثال این صنف مناسب افعال حیوانات بود. (اخلاق ناصری ). چون مردم بیضه ٔ مرغان را در حرارتی مناسب حرارت سینه ٔ ایشان تربیت دهد همان کمال که بحسب طبیعت متوقع بود و آن برآوردن فرخ است . (اخلاق ناصری ). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست . (گلستان ). و دیگر مناسب ارباب همت نیست . (گلستان ).
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست .

سعدی .


مراتب مضمون این آیت ... بر مراتب وحی چنانک تقریر افتاد، تطبیق کردن مناسب است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 78). از ایشان بعضی گفته اند که متصوفه لباس به رنگی پوشند که مناسب حال ایشان بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 151). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات صفات نفس منغمر و منغمس بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 151).
چون مناسب یافتم در مدح شاه آورده ام
هم ز شعر خویشتن بیتی در اینجا مستعار.

ابن یمین .


شنوده ام ز سخنهای سوزنی بیتی
مناسب ارچه توانم نظیر آن گفتن .

ابن یمین .


بیتی دگر چو آب زر از گفته ٔ کمال
چون بود بس مناسب من کردم اختیار.

ابن یمین .


نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس
بایدش از گل قبایی وز سمن پیراهنی .

جامی .


- مناسب شدن ؛ لایق شدن و موافق و مشابه شدن . (ناظم الاطباء).
- مناسب مقام ؛ لایق جای و چیزی که مشابهت با آن داشته باشد و سزاوار بود. (ناظم الاطباء).
- نامناسب . رجوع به مدخل نامناسب شود.
|| نزدیک و خویشاوند. (از اقرب الموارد). آنکه با کسی قرابت نسبی دارد. || ارزان . (ناظم الاطباء).
- مناسب خریدن ؛ ارزان خریدن . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. هم شکل.
۲. نزدیک به هم.
۳. درخور، شایسته.

فرهنگ فارسی ساره

درخور، پسندیده


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مناسب، وصف ملازم حکم در قیاس و متناسب با آن می باشد.
مناسب یا مناسبت، از مسالک علت بوده و در لغت ، به معنای ملایمت و سازگاری و در اصطلاح اصولی های اهل سنت ، وصفی است که همواره همراه حکم بوده ( اطراد ) و علاوه بر آن، بین حکم و آن وصف، مناسبتی نیز وجود دارد؛ یعنی حکم به موضوعی که این وصف را دارد موجب برآورده شدن مقاصد شارع می گردد و منفعتی را برای مردم جلب و یا مفسده ای را از آنها دور می کند، مانند: حکم حرمت برای خمر به خاطر وصف « اسکار » که وصف مناسب است، زیرا حکم حرمت، به موضوعی که این خاصیت را دارد تعلق گرفته است؛ به بیان دیگر «اسکار» علت حرمت است و شارع از طریق حکم حرمت، مفسده ای را از مردم دور می نماید.
تعریف ابن حاجب
« ابن حاجب » وصف مناسبی را که صلاحیت علیت برای حکم دارد، این گونه تعریف نموده است:«هو وصف ظاهر منضبط یحصل عقلا من ترتیب الحکم علیه، ما یصلح ان یکون مقصوداً من جلب منفعة او دفع مضرة».
شرایط وصف مناسب از دیدگاه ابن حاجب
توضیح آن که: از دیدگاه «ابن حاجب» وصف مناسب ، دارای شرایط ذیل می باشد:۱. وصف مناسب، وصفی است که ظاهر بوده و در آن خفا وجود ندارد، مانند: ایجاب و قبول که وصف مناسب برای بیع بوده و لازمه آن رضایت به معامله بیع است، ولی رضایت چون خفا دارد وصف مناسب نیست.۲. وصف مناسب، منضبط است؛ یعنی به اختلاف اشخاص، زمان ها و مکان های مختلف تغییر زیادی پیدا نکرده و متفاوت نمی شود؛ برخلاف وصف مضطرب ، مثل: وصف مشقت نسبت به وجوب نماز قصر در سفر ، زیرا مشقت در مسافرت های دور و یا نزدیک، و برای افراد سالم یا مریض ، و پیر یا جوان تفاوت زیادی پیدا می کند.۳ بر آن وصف، مصالح و یا مفاسدی مترتب می گردد که عقل آن را درک نموده و حکم می کند که شارع به خاطر حفظ مصالح به آن حکم نموده است؛ یعنی برای جلب مصلحت ، آن را واجب و یا برای دفع مفسده، آن را حرام نموده است، و این همان مناسبت بین حکم و وصف است که سبب می شود وصف، علت حکم قرار گیرد.
فرق وصف مناسب با وصف شبهی و اطرادی
...

واژه نامه بختیاریکا

پاکیزِه؛ نازُک

جدول کلمات

مساعد

پیشنهاد کاربران

برازنده

ازدر

فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.

قابل

ارزنده، درخور، به جا

مقتضی

relevant

ارزنده - لایق - شایان - قابل قبول

برجای

Convenient

مناسب = جور
نامناسب = ناجور، ناگوار، دلخراش

Corresponding

شایسته

صحیح، کافی، معتدل، خیلی خوب



کلمات دیگر: