مترادف معلم : آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورش دهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی
متضاد معلم : دانش آموز، شاگرد
برابر پارسی : آموزگار، آموزنده
educator, instructor, mentor, preceptor, schoolmaster, teacher
معلم , معلم مذهبي , نشان اختصاصي , نقطه تحول تاريخ , واقعه برجسته , راهنما , ناصح , مربي , مرشد , فرسخ شمار , مرحله مهمي از زندگي , مرحله برجسته , با ميل خود شمار نشان گذاري کردن , اموختار , اموزگار , مدرس , دبير , لله , معلم سرخانه , ناظر درس دانشجويان , درس خصوصي دادن به
اسم آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورشدهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی ≠ دانشآموز، شاگرد
آموزنده، آموزگار، اتابک، استاد، پرورشدهنده، پروراننده، دبیر، لله، مدرس، مربی، هادی ≠ دانشآموز، شاگرد
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) علایم راهنمایی در کنار راه و جاده . ج . معالم .
(مُ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) آموزنده ، تعلیم کننده .
(مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) نشان دار، شناخته شده .
معلم . [ م َ ل َ ] (ع اِ) نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان راه . (دهار). نشان که به راه نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنچه بدان وسیله می توان راه را پیدا کرد مانند نشان و جز آن . ج ، معالم . (از اقرب الموارد). اثر راه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لازالت مضیئة المعلم راسخة العلم . (سندبادنامه ص 10). || زمین برابر که در آن غیرعلامت راه چیزی نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین هموار برابر که در آن جز نشان راه چیزی نباشد. ج ، معالم . (ناظم الاطباء). || معلم الشی ٔ؛ جای گمان بردن چیزی که در آنجاست و آنچه بدان استدلال نمایند بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جایی که گمان وجود چیزی در آنجا رود. مظنة. (از اقرب الموارد). || جای علم خواندن . مدرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سوزنی .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 337).
ابن یمین .
فردوسی .
سعدی .
سعدی .
سلیم (از آنندراج ).
رودکی .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 234).
ناصرخسرو.
سوزنی .
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
معلم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آگاه کننده . (مهذب الاسماء) : بیشتر ایلچیان به نزدیک پادشاه زادگان از برادران و برادرزادگان قاآن روان کرد معلم از احوال و وقوع حادثه . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به اعلام شود. || آنکه نشان می کند جامه را به نشان مخصوصی . (ناظم الاطباء). و رجوع به اعلام شود. || مشهور در مردانگی و دلیری در کارزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعلَم شود.
چیزی که بهواسطۀ نشان و علامت مخصوصی ممتاز باشد و شناخته شود؛ نشاندار.
تعلیمدادهشده؛ آموختهشده.
تعلیمدهنده؛ آموزاننده؛ آموزگار.
آموزگار