کلمه جو
صفحه اصلی

استوار کردن

فارسی به انگلیسی

brace, firm, ground, secure, settle, solidify, stabilize

فارسی به عربی

شرکة
مازق

شرکة


مترادف و متضاد

firm (فعل)
محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stabilize (فعل)
تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازی

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - محکم کردن سخت کردن موئ کد گردانیدن . ۲ - درست کردن . ۳ - صحه نهادن . ۴ - سخت گرفتن سخت بستن محکم بستن .

پیشنهاد کاربران

اتقان

تحکیم

شد

تاکید

تسدید

اِحکام

بر چیزی استوار کردن = مبنا قرار دادن ( در زبان آلمانی zugrunde legen )
برای نمونه : آنها نظریه ی خود را بر فلان چیز استوار کردند.


کلمات دیگر: