کلمه جو
صفحه اصلی

معبر


مترادف معبر : تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده | خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل عبور، گدار، گذرگاه رودخانه

برابر پارسی : گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار

فارسی به انگلیسی

alley, gangway, passage, passageway, interpreter of dreams, oneiromancy, duct, thoroughfare, ford, [rare.] road

crossing, passage - way, fording - place


passage, thoroughfare, ford, [rare.] road


interpreter of dreams


alley, duct, gangway, passage, passageway


فارسی به عربی

طریق , عبارة , قطع

عربی به فارسی

قسمت کم عمق رودخانه اي که جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد , گدار , به اب زدن به گدار زدن


رسا , پرمعني , حاکي , اشاره کننده , مشعر


مترادف و متضاد

cut (اسم)
تخفیف، قطع، برش، جوی، شکاف، کانال، چاک، معبر، بریدگی، مقطع

pass (اسم)
رد، راه، پروانه، گذرگاه، بلیط، گردونه، عبور، معبر، جواز، گذر، گدوک، گذرنامه

passage (اسم)
راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب

ferry (اسم)
جسر، عبور، معبر

passageway (اسم)
راهرو، گذرگاه، عبور، معبر، غلام گردش، محل عبور

ford (اسم)
گدار، معبر

crossover (اسم)
چلیپایی، دو رگه، معبر، هم گذری

crossing (اسم)
عبور، معبر، محل تقاطع، عبور جاده، دو راهه

ferryboat (اسم)
معبر

ferry bridge (اسم)
معبر

passover (اسم)
تسلیم، معبر، عید فصح

passway (اسم)
معبر

railway crossing (اسم)
معبر

تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده


خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل‌عبور


گدار، گذرگاه رودخانه


۱. خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محلعبور
۲. گدار، گذرگاه رودخانه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تعبیر کننده گزارنده . ۲ - خوابگزار تعبیر کنند. خواب جمع : معبرین .
شهری است به کنار دریای هند قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون بنام کروماندل معروف است .

فرهنگ معین

(مُ عَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که تعبیر خواب می کند.
(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل عبور، گذرگاه . ۲ - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. ۳ - کِشتی . ج . معابر.

(مُ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که تعبیر خواب می کند.


(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر.


لغت نامه دهخدا

معبر. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) گذرگاه رود. ( مهذب الاسماء ). جای گذار از کرانه دریا و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). جای گذشتن از دریا. ( غیاث ). کرانه رود یا دریا مهیا برای گذشتن. ( از اقرب الموارد ) ( ازمحیطالمحیط ). ج ، معابر. ( ناظم الاطباء ) :
بسا رودهایی که تو عبره کردی
که آن را نبوده ست پایاب و معبر.
فرخی.
بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها.
منوچهری.
وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست
این بحر بی کرانه و بی معبر.
ناصرخسرو.
از این دریای بی معبر به حکمت
بباید ای برادر می گذشتن.
ناصرخسرو.
شها چو آید دریای کینه تو به جوش
ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب.
مسعودسعد ( دیوان چ یاسمی ص 24 ).
بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای
غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است.
خاقانی.
بدسگالش کجا ز بحر نیاز
کشتی جان به معبر اندازد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 125 ).
|| محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه. ( ناظم الاطباء ). جای عبور و محل گذر. ( غیاث ) ( آنندراج ). گذار. گدار. گذرگاه. جای گذر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227 ).
- معبر عام ؛ گذرگاه عموم. شارع عام. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معبر کردن ؛ عبور کردن. گذر کردن :
باز اگر بیگانه ای معبر کند
حمله بر وی همچو شیر نر کند.
مولوی ( مثنوی دفتر پنجم ص 188 ).

معبر.[ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. ( غیاث ). آنچه بوسیله آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. ( از اقرب الموارد ). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
با امید سود از این معبر بدان معبر شود.
فرخی.
کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم.
خاقانی.

معبر. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) خواب تعبیر کرده شده . (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت ... جمله ٔ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه ).


معبر. [ م َ ب َ ] (اِخ ) شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب ). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهةالقلوب ص 262 شود.


معبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانه ٔ دریا و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). جای گذشتن از دریا. (غیاث ). کرانه ٔ رود یا دریا مهیا برای گذشتن . (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط). ج ، معابر. (ناظم الاطباء) :
بسا رودهایی که تو عبره کردی
که آن را نبوده ست پایاب و معبر.

فرخی .


بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها.

منوچهری .


وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست
این بحر بی کرانه و بی معبر.

ناصرخسرو.


از این دریای بی معبر به حکمت
بباید ای برادر می گذشتن .

ناصرخسرو.


شها چو آید دریای کینه ٔ تو به جوش
ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب .

مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 24).


بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای
غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است .

خاقانی .


بدسگالش کجا ز بحر نیاز
کشتی جان به معبر اندازد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125).


|| محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه . (ناظم الاطباء). جای عبور و محل گذر. (غیاث ) (آنندراج ). گذار. گدار. گذرگاه . جای گذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227).
- معبر عام ؛ گذرگاه عموم . شارع عام . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معبر کردن ؛ عبور کردن . گذر کردن :
باز اگر بیگانه ای معبر کند
حمله بر وی همچو شیر نر کند.

مولوی (مثنوی دفتر پنجم ص 188).



معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد). || غلام معبر؛ کودک مراهق ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده . (از اقرب الموارد). || قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد).


معبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که فریز می کند پس از یک سال گوسپند را. (ناظم الاطباء).


معبر. [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خواب گزار. (زمخشری ). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده . آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست . (قابوسنامه ). یا سودازده ٔ عشق را که در پرده ٔخواب ... معانقه ٔ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). || تعبیرکننده و بیان کننده . (غیاث ) (آنندراج ).


معبر.[ م ِ ب َ ] (ع اِ) کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).کشتی . آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث ). آنچه بوسیله ٔ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی . (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
با امید سود از این معبر بدان معبر شود.

فرخی .


کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم .

خاقانی .


دریای پرعجایب وز اعراب موج زن
از راحله جزیره و از مکه معبرش .

خاقانی .


گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته . (گلستان ).

فرهنگ عمید

محل عبور گذر؛ گذرگاه.


آنچه به‌وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند؛ پل.


تعبیر‌شده؛ خواب تعبیرشده.


کسی که تعبیر خواب می‌کند.


محل عبور گذر، گذرگاه.
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل.
تعبیر شده، خواب تعبیرشده.
کسی که تعبیر خواب می کند.

دانشنامه عمومی

گذرگاه یا معبر (به انگلیسی: Thoroughfare) یک عبارت عام برای توصیف راه یا مسیری است که دو نقطه جغرافیایی یا مکان مختلف را به هم متصل می کند.
معبر پیاده
پیاده رو: مسیر ویژه عابرین پیاده که به موازات سواره رو در یک خیابان ساخته می شود.
کوچه: برخی کوچه های باریک تنها امکان تردد عابرین پیاده را دارند.
بن بست: همانند کوچه های باریک، بن بست های کوتاه و باریک نیز ممکن است فقط برای عبور و مرور عابرین پیاده طراحی شده باشند.
راه پله: چه در سطح کوچه ها و چه در ساختمانها، پلکان و راه پله عموماً فقط امکان تردد افراد پیاده را می دهد.
پل عابر پیاده

فرهنگ فارسی ساره

گذرگاه


جدول کلمات

گدار

پیشنهاد کاربران

معبَر به معنای محل عبور اسم مکان و بر وزن مفعَل و از ریشه عَبَر است. کلمات هم ریشه . عابر ، عبور، عبرت، است.

محل عبور

معبر:[اصطلاح نظامی] گذرگاه، محل عبور، راه باریکی که از یک منطقه خطرناک و یا جنگل و غیره برای عناصری با استعداد مشخص ایجاد می‎شود.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


معبر، : [اصطلاح کوهنوردی]دهلیز و تنوره . مجرا و بریدگی های روی دیواره ها هستند.
منبع https://sporton. ir
معبر[اصطلاح بدمینتون]منطقه ی بین خطوط موازی قرار گرفته شده در هر دو طرف زمین بازی بدمینتون با نام معبر نیز شناخته می شود. به این منطقه زمین سوم هم گفته می شود. این منطقه جایی است که معمولاً یک ضربه ی لاب، درایو و یا سرویس بلند فرود می آید. هم چنین این منطقه از زمین به وسیله ی بازی کنان بد مینتون معبر پشت نیز خوانده می شود.

معبر ( یا مرکز رشد مجازی ) e - incubator/ portal/ :[اصطلاح بازارکسب و کار] یک الگوی عملیاتی جدید از مرکز رشد کار و کسب در جایی که همه خدمات و برنامه ها در فضای رشد مجازی با تسهیلات فیزیکی میزبان عرضه می شود. از تسهیلات فیزیکی، عمدتاً سخت افزار، کارکنان فنی، اجرایی و مدیریتی مرکز رشد در عملیات ورودی استفاده می شود. معبر؛ گونه جدیدی از مرکز رشد کسب و کار است که اغلب خودشان نوپا بوده اند ( بیش از یک یا دو سال از عمرشان نمی گذرد ) . از این رو، آن ها سابقه مستندی ندارند، گرچه به سرعت رو به افزایش هستند. مراکز رشد دارای مدل عملیاتی معبر دامنه گسترده ای از خدمات الکترونیکی را از طریق اینترنت مهیا می سازند. آن ها اتحادهای مجازی می آفرینند و خدمات سرمایه گذاری محدودی فراهم می آورند. نقطه قوت عمده مراکز معبر سهولت دسترسی به گستره ای از خدمات، بدون هزینه های اجرایی مربوط به تسهیلات فیزیکی و جستجوی آسان شرکا و مشتریان در سراسر جهان است. مهمترین کاستی مراکز رشد دارای مدل معبر، فقدان تعامل های انسانی با مشتریان است، موضوعی که مشتریان علاوه بر دریافت خدمات خواستار آنند.

گدار= معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گدار، گذر، گذار. گذرگاه

تعبیر کننده


کلمات دیگر: