مترادف معبر : تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده | خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محل عبور، گدار، گذرگاه رودخانه
برابر پارسی : گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار
crossing, passage - way, fording - place
passage, thoroughfare, ford, [rare.] road
interpreter of dreams
alley, duct, gangway, passage, passageway
قسمت کم عمق رودخانه اي که جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد , گدار , به اب زدن به گدار زدن
رسا , پرمعني , حاکي , اشاره کننده , مشعر
تعبیرگر، خوابگزار، گزارنده
خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محلعبور
گدار، گذرگاه رودخانه
۱. خدک، خیابان، راه، عبورگاه، گذر، گذرگاه، محلعبور
۲. گدار، گذرگاه رودخانه
(مُ عَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که تعبیر خواب می کند.
(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل عبور، گذرگاه . 2 - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. 3 - کِشتی . ج . معابر.
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) خواب تعبیر کرده شده . (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت ... جمله ٔ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه ).
معبر. [ م َ ب َ ] (اِخ ) شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب ). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهةالقلوب ص 262 شود.
فرخی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 24).
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125).
مولوی (مثنوی دفتر پنجم ص 188).
معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپیراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد). || غلام معبر؛ کودک مراهق ختنه ناکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده . (از اقرب الموارد). || قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد).
معبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که فریز می کند پس از یک سال گوسپند را. (ناظم الاطباء).
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خواب گزار. (زمخشری ). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده . آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست . (قابوسنامه ). یا سودازده ٔ عشق را که در پرده ٔخواب ... معانقه ٔ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). || تعبیرکننده و بیان کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
فرخی .
خاقانی .
خاقانی .
محل عبور گذر؛ گذرگاه.
آنچه بهوسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند؛ پل.
تعبیرشده؛ خواب تعبیرشده.
کسی که تعبیر خواب میکند.
گذرگاه