کلمه جو
صفحه اصلی

مدیریت


مترادف مدیریت : تدبیر، کیاست، ریاست، تمشیت

برابر پارسی : گردانش، گردانندگی

فارسی به انگلیسی

directorship, managemant


administration, directorship, management, managing, supervision, conduct, direction, managemant

administration, conduct, direction, directorship, management, managing, supervision


فارسی به عربی

ادارة ، إدارَة

مترادف و متضاد

تدبیر، کیاست


تمشیت


direction (اسم)
طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر

administratorship (اسم)
مدیریت

directorship (اسم)
مدیریت

editorship (اسم)
مدیریت، مقام سردبیری

stage direction (اسم)
مدیریت، کاگردانی

۱. تدبیر، کیاست
۲. ریاست
۳. تمشیت


فرهنگ فارسی

مدیر بودن مدیری .

فرهنگ معین

(مُ یَّ ) [ ع . ] ۱ - (مص جع . ) مدیر بودن ، مدیری . ۲ - علم و هنر متشکل کردن ، همآهنگ کردن .

لغت نامه دهخدا

مدیریت. [ م ُ ری ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مدیر بودن. مدیری : مدیریت کل ، مدیریت عامل ، مدیریت دبستان. رجوع به مدیری و مدیر شود.

دانشنامه عمومی

مدیریت (فیلم). مدیریت (انگلیسی: Management) فیلمی در ژانر کمدی رمانتیک و کمدی-درام است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.
۷ سپتامبر ۲۰۰۸ (۲۰۰۸-09-۰۷) (جشنواره بین المللی فیلم تورنتو)
۱۵ مه ۲۰۰۹ (۲۰۰۹-05-۱۵) (ایالات متحده)
از بازیگران آن می توان به جنیفر آنیستون، استیو زان، وودی هارلسون، فرد وارد و مارگو مارتیندال اشاره کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

مدیریّت (management)
فرآیند یا فن اداره کردن یک کسب و کار. نظام های مدیریتی متناسب با نوع سازمان، شرکت و هدف های مربوط به آن ها شکل می گیرند. از اوایل دهۀ ۱۹۷۰، تقاضا برای کسب مهارت های علمی و مدون مدیریت رو به افزایش بوده است، نظیر مهارت هایی که طی دوره هایی در مدرسۀ بازرگانی هاروارددر ایالات متحده امریکا و در مدرسۀ بازرگانی لندنتدریس می شده است. برعکس، در ژاپن، این گونه مهارت ها را در حین کار فرا می گیرند. کارکنان تمایل دارند که همۀ دورۀ خدمت خود را در شرکت معیّنی بگذرانند و در اواخر دورۀ خدمت به سِمت های مدیریتی دست یابند. در اروپا، مدیریت براساس اجماع، بیش از مدیریت براساس تصمیم گیری های فردی، طرف توجه بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

گردانش، گردانندگ


جدول کلمات

ریاست

پیشنهاد کاربران

مدیریت = وینارِش
مدیریت کردن = ویناردَن

بن مایه: ۱ - فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی ۲ - فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی

مدیریت یعنی کار با و بوسیله دیگران.

مدیر: سامانگر؛
مدیریت: سامانگری.

سازماندهی

کاربرد واژه ی �سازماندهی� از دربرگیرندگی بس بیش تری در سنجش با �گردانندگی� و �کارگردانی�یاد شده در بالا برخوردار است.

این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: دامیستیش ( پارسی نو ) دامیتیدن بن :دامیت ( پارسی نو ) رایینِش Rainesh ( پهلوى: رایینیشْنْ: مدیریت، ساماندهى ، گردانندگى ) ، رایینیدارى Rainidari ( پهلوى: رایینیتاریهْ: مدیریت، سازماندهى، فرمانفرمایى ) ، رایِشنRayeshn
( پهلوى: مدیریت، ریاست، حکومت ) ، رایِناکى Rayenaki ( پهلوى: مدیریت، ریاست، گردانندگى ) ، فرمانپُدى Farmanpodi ( پهلوى: فْرَمان پَتیهْ : مدیریت، فرماندهى، ریاست ) ، گرداناکى Gardanaki ( پهلوى: مدیریت، اداره، گردانندگى ) ، ساماناکى Samanaki ( پهلوى: مدیریت ، ساماندهى،
نظم بخشى )

توانایی بسیج، به کارگیری و هدایت منابع انسانی و امکانات مادی، برای نیل به اهدافِ مدنظر می باشد.

کنترل

گردانگری

با سلام و سپاس از پارسی دوستان و دیدگاههای نیکشان:
واژه مدیریت برابر واژه manage در زبان انگلیسی است:
آریانپور برای این واژه چم های فراوانی آورده است:
manage man. age

( در اصل ) اسب را آموخته کردن ، ( اسب را ) تعلیم دادن
اداره کردن ، گرداندن ، سامان گرى کردن
managing director
مدیر عامل

to manage a household
خانواده اى را اداره کردن

he managed the school while his father was away
در غیاب پدرش مدرسه را اداره می کرد. ‏

my wife manages our income very well
زن من درآمد ما را خوب اداره مى کند. ‏

مهارکردن ، ( حرکت چیزى را ) کنترل کردن ، واپاد کردن
the teacher could not manage those unruly students
معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی انضباط نبود. ‏

she managed her husband without his being aware of it
آن زن بدون این که شوهرش متوجه باشد او را اداره می کرد. ‏

( با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره ) وادارکردن ، تسلیم کردن ، سر به زیر کردن
( نادر ) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن
properly managed, we have enough food to last us two months
اگر مدیریت صحیح به کار بریم ، غذا براى دو ماه کافى خواهد بود. ‏

موجب شدن ، ترتیب دادن ، ( به انجام کارى ) موفق شدن ، انجام دادن ، از عهده برآمدن
he managed to offend everyone
به هر طریق ممکن همه را از خود می رنجاند. ‏

the suitcases are heavy but I can manage by myself
چمدان ها سنگین هستند ولی به تنهایی از عهده ى آنها برمی آیم . ‏

despite their insults, he managed to stay calm
علیرغم توهین هاى آنها او موفق شد که خونسردى خود را حفظ کند. ‏

( قدیمی ) رجوع شود به :‏ e‏g‏e‏n‏a‏m‏
( قدیمی ) رجوع شود به :‏ t‏n‏e‏m‏e‏g‏a‏n‏a‏m
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اکنون به بررسی این واژه در فرهنگ های دیگر می پردازیم:
اداره . [ اِ رَ ] ( ع مص ) اِدارت . گردانیدن . ( تاج المصادر بیهقی ) . بگردانیدن . گرداندن : در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سُقات . . . ( جهانگشای جوینی ) .
الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
◄ گردیدن . ( لازم و متعدیست ) .
◄ گرد کردن . ( تاج المصادر بیهقی ) . گردگردانیدن . چرخاندن . چرخانیدن .
◄ مبتلا بعلت دوار شدن . ( منتهی الارب ) .
◄ نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. ( منتهی الارب ) .
◄ کارگردانی .
◄ اداره کردن ؛ قوام دادن . نظام دادن . گرداندن . چرخاندن . مستقیم کردن . تنظیم کردن . رتق و فتق دادن . نظم و نسق دادن . تولیت کردن . متولی بودن . ولایت راندن . قیادت کردن : اداره کردن شغلی را؛ راندن آن شغل را. راه بردن .
فرهنگ معین

اداره
( اِ رِ ) [ ع . ادارة ] 1 - ( مص م . ) نظام دادن ، گرداندن کار. 2 - ( اِ. ) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.
با نگرشبه واژه هم چم مدیر و مدیریت می توان چنین یافت که واژه برابر آن
� گرداننده ( مدیر ) ، گرداندن، گردانندگی، راهبری و واژه بهتر آن ساماندهی و در برخی کاربردها مهار و واژه راهبرد� هم کاربردپذیر است.
بادرود



کار گردانی

واژه ی مدیریت از واژه "دور" گرفته شده است. دور با دریافت "دوران"و "سازماندهی با رویکرد زمانی" از میان واژه فارسی است که زبان اربی آنرا وام گرفته است ولی واژه مدیریت گونه ی اربی شده واژه دور است.


کلمات دیگر: