کلمه جو
صفحه اصلی

بندی


مترادف بندی : اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس

متضاد بندی : آزاد

فارسی به انگلیسی

[adj.] laced, prisoner, captive

laced


prisoner, captive


مترادف و متضاد

funicular (صفت)
بندی، کشیدنی با بند، متکی بر کشش طناب یا کابل

اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس ≠ آزاد


۱. اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس ≠ آزاد
۲. دربند


فرهنگ فارسی

گرفتار، اسیر، زندانی
در ترکیبات آید و معانی ذیل دهد:۱ - عمل و اجرای کاری : آب بندی ته بندی جیره بندی خیابان بندی . ۲ - معنی شغل و پیشه را رساند : دگمه بندی علاقه بندی نعلبندی ماست بندی . ۳ - ( اسم ) دکان و مغازه : علاقه بندی نعلبندی .

فرهنگ معین

(بَ ) (ص نسب . ) ۱ - اسیر، گرفتار. ۲ - زندانی . ج . بندیان .

لغت نامه دهخدا

بندی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) اسیر. گرفتار. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( فرهنگ فارسی معین ). اسیر و گرفتار. ج ، بندیان. ( ناظم الاطباء ). اسیر. ( ترجمان القرآن ). زندانی. ج ، بندیان. ( فرهنگ فارسی معین ). محبوس. مسجون. مغلول :
بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه.
عنصری.
برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بسته ست رانت.
ناصرخسرو.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
بدست اندرش بندی ناتوان
ز من در غم عشق نالنده تر.
مسعودسعد.
هرکه در بند تو شد بسته جاوید بماند
پای رفتن بحقیقت نبود بندی را.
مسعودسعد.
پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی.
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون.
نظامی.
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد.
نظامی.
وگر کشتی آن بندی ریش را
نبینی دگر بندی خویش را.
سعدی.
و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. ( گلستان ).

فرهنگ عمید

گرفتار، اسیر، زندانی.

گویش مازنی

/bandi/ شاخه ی منعطف و نازکی که برای بستن دسته ی سرشاخه ها و گیاهان به کار رود

شاخه ی منعطف و نازکی که برای بستن دسته ی سرشاخه ها و گیاهان ...


جدول کلمات

اسیر

پیشنهاد کاربران

مسجن در بند زندان

دیوانه خطرناک را هم بندی میگویند

کنایه به عشاق هم گفته شده است

بندی:خرده آجر به ضخامت یک بند انگشت را بندی گویند . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )


کلمات دیگر: