کلمه جو
صفحه اصلی

اساسا


مترادف اساسا : ازاصل، ازبن، ازبیخ، ازپایه، اصلاً، بطورکلی، قطعاً، کلاً، هرگز

برابر پارسی : از بن، از پایه، از ریشه

فارسی به انگلیسی

fundamentally, substantially


au fond, basically, materially, quintessentially, radically, substantially


au fond, basically, materially, quintessentially, radically, substantially, fundamentally

عربی به فارسی

بطور اساسي


فرهنگ فارسی

از بن از پای بست از پایه از اصل از بنیاد : این ساختمان اساسا خرابست .

فرهنگ معین

( اساساً ) (اَ سَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) از بن ، از اصل .

لغت نامه دهخدا

( اساساً ) اساساً. [ اَ سَن ْ ] ( ع ق ) از روی اساس. اصلاً.

پیشنهاد کاربران

بر پایه ی

اصولا، عمدتا، بیشتر، اکثرا، معمولا، اکثرا

تعریفی که آقای مهدی از �اساسا� ابراز کرده اند، سنخیت چندانی با این واژه ندارد.
تمام معانی کاربردی توسط ایشان، مترادف همان واژه اول یعنی �اصولا� می باشد.
این در حالی است که هرجایی که واژه �اصل� به کار می رود، به معنی وجود استثناء یا استثنائاتی هست.
اما کاربرد واژه �اساسا� برای موارد ریشه ای با ثبات بیشتر است که عموما استثنا ندارند.

fundamentally

Basiclly

در بنیادِ خود

اینکه با آن برق دزدان تبهکار، آیا در بنیاد خود ( اساسأ ) برخوردی انجام شده و اگر انجام شده، چگونه برخوردی بوده، هیچ روشن نیست . . .

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_8. html


کلمات دیگر: