از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشد بن سام است و مدت عمر او را چهارصد و سی سال گویند
سالح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سالح. [ ل ِ ]( ع ص ) سلاح پوشیده : رجل سالح ؛ مرد سلاح پوشنده. ( ناظم الاطباء ). با سلاح. ( مهذب الاسماء ). مرد با سلاح. ( آنندراج ). || ریخ زننده. ناقه سالح ؛ ماده شتری که از خوردن تره ریخ زند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
سالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود.
سالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود.
سالح . [ ل ِ ] (اِخ ) از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود.
سالح . [ ل ِ ](ع ص ) سلاح پوشیده : رجل سالح ؛ مرد سلاح پوشنده . (ناظم الاطباء). با سلاح . (مهذب الاسماء). مرد با سلاح . (آنندراج ). || ریخ زننده . ناقه ٔ سالح ؛ ماده شتری که از خوردن تره ریخ زند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: